با صدای قدمهای من هردو سرشون رو بلند کردند. رشا لبخندی زد و از جاش بلند شد.
_سلام داداشی.
به سمتم اومد. باهاش دست دادم و گونهاش رو ب.و.س.ی.د.م. این دختر کوچولوی شونزده ساله عشق برادرش بود. نگاهم به تابان افتاد که با حالت بدی نگاهم میکرد.
_چیکار میکردین؟
رشا: آلبوم عکسهامون رو به تابان نشون میدادم.
سرم رو تکون دادم. هنوز تابان خیره نگاهم میکرد.
_رشا یه چای میاری؟
لبخندی زد.
_چشم داداش.
به سمت تابان برگشت.
_تابان جون چای میخوری؟
تابان: نه.
رشا سری تکون داد و پایین رفت .کیفم رو روی مبل گذاشتم و رو به روی تابان نشستم. تابان بی توجه به من مشغول دیدن عکسهای آلبوم شد. دستم رو زیر چونهام زدم و بهش خیره شدم.
_چرا به من زل زدی؟
_دارم فکر میکنم چی تو ذهنت میگذره.
_چرا؟
_چی شده که دختر مردمگریزی مثل تو تصمیم گرفته به رشا نزدیک بشه؟
_حوصلهام سر رفته بود، رشا پیشنهاد داد عکسهاتون رو نگاه کنم، من هم قبول کردم.
تو دلم گفتم (من اگه تو رو نشناسم که به درد لای جرز دیوار میخورم!)
_این دخترِ کیه؟
_کدوم؟
آلبوم رو به سمت من برگردوند. عکس من در کنار دختر عمو سبحان، نادیا، بود.
_نادیا، دختر دوست پدرمه.
_خوشگله. به نظر باهات صمیمی میاد.
_دختر دوست داشتنیه، نمیشه باهاش صمیمی نبود.
ابرویی بالا انداخت و مشغول دیدن بقیه عکسها شد. متوجه شدم که چند ثانیهاس به عکس فرنام (پسر عمو فرزان) خیره شده.
_این پسر خوش تیپِ کیه؟
با این که میدونستم میخواد تلافی حرفی رو که در مورد نادیا زدم بکنه، ولی بی اختیار دستم مشت شد.
_پسر عمومه.
سرش رو بلند کرد.
_پسر عموت اسم نداره؟
_فرنام.
_اسمش هم مثل خودش خوشگله! چند سالشه؟
_میخوای شجرهنامهاش رو برات بیارم؟
_بیاری بد نیست! زیادی جذابه.
یکبار دیگه به عکس فرنام نگاه کرد. کم کم داشتم عصبانی میشدم. آلبوم رو از دستش کشیدم. سرش رو بلند کرد، با چشمهای مشکی بیتفاوتش نگاهم کرد و از روی مبل بلند شد. سریع بلند شدم و رو به روش ایستادم.
_بار آخرت باشه!
پوزخندی زد.
_چرا بیخود غیرتی میشی؟
_بی خود نیست!
_هست. تو با من نسبتی نداری.
پوزخندی زدم.
بهش نزدیکتر شدم. صدام رو آرومتر کردم.
_لازمه که بهت یه چیزای رو ثابت کنم؟ ولی بهتره که بدونی تعریف از پسرهای دیگه غیرت من رو قلقلک نمیده.
_پس چرا عصبانی شدی؟
_چون هنوز نمیدونی چه راهی درسته و چه راهی غلط. این که برای آزار من راه غلط رو انتخاب میکنی اعصاب خُرد کنه.
_ازت متنفرم!
_سلام داداشی.
به سمتم اومد. باهاش دست دادم و گونهاش رو ب.و.س.ی.د.م. این دختر کوچولوی شونزده ساله عشق برادرش بود. نگاهم به تابان افتاد که با حالت بدی نگاهم میکرد.
_چیکار میکردین؟
رشا: آلبوم عکسهامون رو به تابان نشون میدادم.
سرم رو تکون دادم. هنوز تابان خیره نگاهم میکرد.
_رشا یه چای میاری؟
لبخندی زد.
_چشم داداش.
به سمت تابان برگشت.
_تابان جون چای میخوری؟
تابان: نه.
رشا سری تکون داد و پایین رفت .کیفم رو روی مبل گذاشتم و رو به روی تابان نشستم. تابان بی توجه به من مشغول دیدن عکسهای آلبوم شد. دستم رو زیر چونهام زدم و بهش خیره شدم.
_چرا به من زل زدی؟
_دارم فکر میکنم چی تو ذهنت میگذره.
_چرا؟
_چی شده که دختر مردمگریزی مثل تو تصمیم گرفته به رشا نزدیک بشه؟
_حوصلهام سر رفته بود، رشا پیشنهاد داد عکسهاتون رو نگاه کنم، من هم قبول کردم.
تو دلم گفتم (من اگه تو رو نشناسم که به درد لای جرز دیوار میخورم!)
_این دخترِ کیه؟
_کدوم؟
آلبوم رو به سمت من برگردوند. عکس من در کنار دختر عمو سبحان، نادیا، بود.
_نادیا، دختر دوست پدرمه.
_خوشگله. به نظر باهات صمیمی میاد.
_دختر دوست داشتنیه، نمیشه باهاش صمیمی نبود.
ابرویی بالا انداخت و مشغول دیدن بقیه عکسها شد. متوجه شدم که چند ثانیهاس به عکس فرنام (پسر عمو فرزان) خیره شده.
_این پسر خوش تیپِ کیه؟
با این که میدونستم میخواد تلافی حرفی رو که در مورد نادیا زدم بکنه، ولی بی اختیار دستم مشت شد.
_پسر عمومه.
سرش رو بلند کرد.
_پسر عموت اسم نداره؟
_فرنام.
_اسمش هم مثل خودش خوشگله! چند سالشه؟
_میخوای شجرهنامهاش رو برات بیارم؟
_بیاری بد نیست! زیادی جذابه.
یکبار دیگه به عکس فرنام نگاه کرد. کم کم داشتم عصبانی میشدم. آلبوم رو از دستش کشیدم. سرش رو بلند کرد، با چشمهای مشکی بیتفاوتش نگاهم کرد و از روی مبل بلند شد. سریع بلند شدم و رو به روش ایستادم.
_بار آخرت باشه!
پوزخندی زد.
_چرا بیخود غیرتی میشی؟
_بی خود نیست!
_هست. تو با من نسبتی نداری.
پوزخندی زدم.
بهش نزدیکتر شدم. صدام رو آرومتر کردم.
_لازمه که بهت یه چیزای رو ثابت کنم؟ ولی بهتره که بدونی تعریف از پسرهای دیگه غیرت من رو قلقلک نمیده.
_پس چرا عصبانی شدی؟
_چون هنوز نمیدونی چه راهی درسته و چه راهی غلط. این که برای آزار من راه غلط رو انتخاب میکنی اعصاب خُرد کنه.
_ازت متنفرم!
دانلود رمان های عاشقانه
آخرین ویرایش توسط مدیر: