کامل شده رمان وعشق تنهاعشق | sedna.z کاربر انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

سدنابهزادツ

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/04
ارسالی ها
2,209
امتیاز واکنش
119,258
امتیاز
1,076
محل سکونت
-[کـرج]-
  • نام رمان:وعشقتنهاعشق:aiwan_light_air_kiss::aiwan_light_air_kiss::aiwan_light_air_kiss::aiwan_light_air_kiss::aiwan_light_air_kiss:
نام نویسنده:
sedna.z
ژانر:عاشقانه،معمایی
وعشقتنهاعشقــ....

وعشق تنهاعشق...........
تورابه گرمی یک سیب میکندمأنوس
وعشق تنهاعشق............
مرابه وسعت اندوه زندگی بردمرارساندبه امکان پرنده شدن

بیاذوب کن درکف دست من جرم نورانی عشق را........
بیاآب شومثل یک واژه درسطرخاموشی أم .......
وعشق...........
سفربه روشنی اهترازخلوت اشیاء

وعشق............
صدای فاصله هاست
همیشه عاشق تنهاستـ......
ودست عاشقـــــــ...
دردست تردثانیهاستـــــــــــ...


داستان دوتاانسان که ضدهمنــ!
دختری آروم ولی خب یه کم شیطون!
وپسری پرعصبانیت وتنه!
دختری که روی پای خودش واساده وبااین زمونه میجنگهـ...
وپسری که بدضربه هایی خورده ولی بازمـ...
اتفاقات پیچیده ای میوفتهـ.............

این رمان وتقدیم میکنمـ به محمدرضاے عزیزمـ که بیشترازهرکسی دوستش دارمـ

امیدوارم بامن همراه باشید.....
چیزی باخوندن رمان من ازدست نمیدید!
مرسی که هستید!

2brz_sfk5_va_eshgh_(1).png
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • M-alizadehbirjandi

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/05
    ارسالی ها
    1,810
    امتیاز واکنش
    25,474
    امتیاز
    1,003
    photo_2016_08_04_15_45_01.jpg


    نویسنده گرامی ضمن خوش آمد گویی، لطفاً قبل شروع به تایپ رمان خود ،قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!



    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    و برای پرسش سوالات و اشکالات به لینک زیر مراجعه فرمایید

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    موفق باشید
    تیم تالار کتاب
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :campe545457on2:پــــارتـــ اول:campe545457on2:
    دادزدم ازت:ازت متنفرم!

    حرفی نزدیغشوچسبیدم فقط نگام کرد

    تف کردم توصورتشوگفتم:سپهرازت متنفرم متنفرتوکه ازاول چشمت دنبال ترمه بودچرابهم نگفتی؟هان لعنتی چرانگفتی؟

    دستاشورودستم گذاشتوگفت:آروم باش

    یغشوول کردم کولموبرداشتموگفتم:توخیلی پس فطرتی فراترازخیلی

    اومدسمتم که دادزدم:چیه؟حالاچی میخوای؟شماکه عشقوحالتونوکردین ترمه خانومم که حامله هستن وای خداتوپدرشدی!هه!

    ترمه وارداتاق شدبه من نگاه کرد

    رفتم سمتش گلوشوگرفتم وگفتم:زندگیتوجهنم میکنم عوضی

    نفسش داشت به شماره می اُفتادولش کردموروزمین افتاد

    سپهرسمتش دویید

    باخنده هیستیریکی گفتم:هه!کفترای عاشق خیانتکار!

    دراتاقوباشدت تمام بستم به پهنا صورت اشک میریختمـ

    :campe545457on2:پارتــــ دومـــ:campe545457on2:

    چه گولی خوردمـ!

    نفسی عمیق کشیدم موهاموتوشالم فرستادمـ

    سرموپایین انداختمودستاموتوپالتوی پنبه ای سبزتیرم فروبردمـ

    سنگای جلوی پاموبه کنارمیفرستادمـ

    خسته شدمــ ازاین زندگی نکبت ازبی پدرمادری ازاون آلونک که الان داره ازسقفش آب میچکهــ!!!

    همین پالتوی توتنم هم برای فادیاسـ چه قدرمدیون این دخترمـ....

    چه قدربرام خواهری کرد....

    چه قدرگفت :این سپهربه گردپای توهم نمیرسه ومن گوش نکردمـ...

    الان بازبرم تواون خونه که پسرصاحب خونش فکرمیکنه خرمونمیدونم بهم چشم دارهــ....

    بندکتونی وبازکردموخواستم برم داخل که صدای صاحب خونه زلیخاخانوم اومد:دخترم صبرکن

    ایستادم:سلام طلعت خانومـ

    به گرمی جواب سلاممودادکه من دوتاشاخ دراوردم

    من ـ بامن حرفی دارید؟

    خریدارانه نگام کردکه ته قضیروخوندموگفتم:من ازاینجامیرم

    باتعجب نگام کردکه گفتم:من نمیخوام باپسرتون ازدواج کنم

    نذاشتم حرفی بزنه وباعصبانیت واردآلونکم شدمـ...

    پالتوروازتنم جداکردم وزیرلب به پسرتحفش فحش های لذیذبستمـ...

    ضربه وزخمی بدی ازسپهرخوردم این زخم ازتوذهنم به هیچ وجه پاک نمیشه

    تقه ای به درخورد....

    ازجام بلندشدم شالوروسرم انداختمودروبازکردم پسرطلعت خانوم لبخندی زدکه مثلا دخترکش بود

    اخمی کردموگفتم:اَمرتون؟

    دستاشوتوجیب شلوارجینش فروبردکه کُلُهم عقم گرفت ازاین همه بی هیکلی خداچراهرچی کج وکُلَس توسیستم من میاری بدبخترازمنم هست؟

    من ـ حرفی نداریدمن برم
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :campe545457on2:پارتـــ سومـــ :campe545457on2:
    بازنگاه هـ*ـوس آلودشوبهم انداختوباصدای نخراشیدش گفت:من تورودوست دارمـ....

    پوزخندی زدموگفتم:خوب میگی چیکارکنم برات برقصم؟

    لبخندی زدکه گفتم:اوه خدای من،من چه قدرعاشق این خنده هام که منوبه مرزسکته ناقص میبره

    خودش فهمیدخنده هاش چندشه ودهن گالشوبستوگفت:مگه بده میخوام سروسامونت بدم

    دستموبه کمرم زدموگفتم:زحمت نکش امروزکه ازاین خراب شده رفتم حالیت میشه

    ـ چرامیری؟

    ـ توروسَنَنَ؟

    ـ همه چی به من مربوطه

    ـ بروکناربزاربادبیاد

    بعداَداشودراوردموگفتم:همه چی به من مربوطه آره جون عمت جمع کن این خَزبازیاروپسرنچسب

    به وضوح رنگش پریدچون هروقت عصبی میشم چاله میدونی حرف میزدمـ.....

    دروباشدت بستموزارزدم به حال گندوشانس خیلی خوبمـ...

    چمدونه نقره ایموبرداشتم و لباساموعکس مامان بابام روهم جادادم

    لامپوخاموش کردم وکتونی های اسپرت سفیدموکه خداروشکرواس خودمه روبه پاکردمــ.....

    عزم زدن ازاین خونه نکبت که آدمای پست ترازخودشون توش هست کردم

    ـ ـ کجا؟

    نگاه عاقل اندرصهیفی بهش انداختموگفتم:قبرستون میای؟

    ـ همیشه باچمدون میری قبرستون؟

    ـ آره مشکلیه کوتوله

    عصبی شدبه من چه خوب ؟خدایی قدش کوتاهه حتی ازمنی که 177میشم

    یقه مانتوموگرفتوصورتشونزدیکم کردوگفت:هه صبرکن فکری برات دارم!

    پوزخندی زدم نزدیک شد.......

    نزدیکونزدیکترلبهاش چندشش به پوسته ای که روش اززهربودخوابید..

    :campe545457on2:پارتـــ چهارمــ:campe545457on2:

    درعرض دوثانیه رو زمین افتاد چمدونوحرکت دادموازخونه بیرون زدمـ...


    دستی به ل*ب*هام کشیدم پدرفادیاسرهنگه وخیلی تجهیزات مختلف دارهـ...

    یکیشم همین پوسته که روی لب میشینه وبانخی به دندون داخل متصل میشهـ..

    تاخودت نخوای نمیتونی دربیاریش منوفادیاهمیشه ازش استفاده میکردیمـ...

    من نمیدونم اینوپدرش ازکجااورده ولی اون روزسرهنگ میگفت که ازآمریکابراش اوردن یه جورایی روپوسته ماده ای زهرآلودنشسته که فقط به

    لبی که نزدیکش بشه زخم میزنه ولی لب خودمونواذیت نمیکنه یه یک ساعت

    بعدبه هوش میادالبته اگه زودبفهمن وگرنه می میرهـ

    گوشیم زنگ خوردبانگاه به شماره لبخندی زدم وجواب دادم:الوفادیا

    فادیا خندیدوگفت:مارمولک کجایی؟دلم برات تنگیده گمشوبیااین ورایه حالی کنیم

    ـ ازاون خونه بیرون زدم

    تقریبادادزد:چی؟چرا؟آخرسراون آشغال دست درازی کرد؟بذاربیام بکشمشـ...

    خندیدم:نه فادیانذاشتم ولی فادیامن جایی روندارمـ....

    خندید:دیوونه تامنوداری غم نداری بپرباتاکسی بیااینجاتنهام بابارفته ماموریت مامانم داره کتلت

    درست میکنه البته با گوشت چرخ کرده فراوان تاسه شمردم خونمون باشیابابای


    وبدون اینکه من خدافظی کنم قطع کردومن گفتم:خدایاشکرت

    حوصله هیچی روندارم احساس میکنمـ....

    خسته ترازاونیم که بتونم یه خواب راحت داشته باشمـ...

    کارموهم که ازدست دادمـ...

    همش تقصیرسپهره کثافت ،بایادآوریش اشکام ریخت واینبارتواین هوای سردزمستونی دلم گرفت ازاین همه بی کسی!!!!

    من یه دخترتنهابی هیچ مالوثروتی تکوتنهافقط یه دوست دارم که توداردنیاتک ندارهـ....

    ماشینی جلوی پام ترمزکردباتعجب به ماشین نگاه کردم یه مرسدس بنزه مشکی

    درش بازشدودومردقوی هیکل به سمتم اومدنـ...

    عقب عقب رفتم واونادوییدن چمدونوول کردمودوییدم فِرزبودمـ

    ایناکَین دیگه خدا!
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :campe545457on2:پارتـــ پنجمــ:campe545457on2:

    ازهرپس کوچه ای ردمیشدم برمیگشتموبه پشت سرمونگاه میکردمـ....


    نفسی ازنبودشون کشیدمومحکم به یه چیزسفت برخوردکردمـ...

    خواستم ببینمش که دستش رودهنم قرارگرفت وزیرگوشم باصدای ترسناک گفت:لال مونی بگیرفقط

    ومن نفسم حبس شدصدای گیراودرعین حال ترسناک ،گنگ بودم

    میترسیدم بلایی سرم بیاره ،خودموکنترل میکردم تاازترس نلرزمـ...

    گوشیم زنگ میخوردمطمئنم فادیاس

    دستشوگازی گرفتموگفتم:ولم کن عوضی

    دستاموقفل کردماشین ته کوچه قرارگرفته ومن توش تقریباًپرت شدم

    دادزدم که بازجلوی دهنم گرفت!

    همش تکون میخوردم نمیتونستم ببینمشـ...

    ولی خیلی دلم میخواست دوتامشت تودهنش بکوبونم تادست کثیفشوازرودهنم بردارهـ

    ازشهرخارج شدیمـ وای خدای من!کم کم میخواست اشکم دربیاد!

    ازطرفی هم اعصابم متشنج شده بودبدم میومدهمش بادماغ نفس بکشمـ...

    دستشوازرودهنم برداشت باگستاخی وترسی که سعی توپنهون کردنش داشم نگاهش کردم

    اخمی روبه من کردوگفت:میتونستی خیلی راحت تربیای ولی خودت خواستی حالاهم دهن گشادتوببندوزرنزن مفهومه؟


    نگاش کردمومثل خودش گفتم:مفهوم نباشه چی میشه؟الان دقیقامن باتوی یِلاقَبااین دوتالندهوراینجاچیکارمیکنم ؟

    دست به سـ*ـینه نشست که گفتم:مسخره بیشعور

    خودموبه درماشین میکوبوندکه دستموکشید


    باپشت دستی که تودهنم خوابوند

    چشام دودوزدوخون ازدهنم پاشیدوگفت:اینوزدم تابدونی خیلی رومخمی پس تادومی رو،روبدنت نخوابوندم دهن کثیفتوببند

    تمام زورموزدم تااشکام نریزه چی میشدالان کنارفادیابودموباهم پیانومیزدیم؟

    گوشیم زنگ خوردبی تربیت دستشوتوجیبم بردوگفت:فادیاکیه؟

    ازدهنم پریدوگفتم:توروسَنَنَ؟

    وخواست بزنه که دستش مشت شدوگفت:آدمت میکنمـ

    :campe545457on2:پارتـــ ششمــ:campe545457on2:
    دهنم کج کردموگفتم:هروقت توآدم شدی منم بلیطشومیگیرمـ...

    چشاش پرازخشم شدوگوشیروتوجیب کت مشکی براقش گذاشتـ...

    به بیرون نگاه کردنفسی کشیدمـ....

    دستمال کاغذی ازتوجیبم دراوردم وخون دورلبموپاک کردمـ....

    تودلم فحش دادمشـ دستش سنگین بود بدجوربغض داشمـ...

    کاش زورم بهش میرسید منم یکی میخوابوندم توگوشش کاش!

    ذهنم درگیربود!

    ایناکین!چی میخوان ازجون من!مگه من چیکارکردمـ!

    من ـ توکی هستی؟

    ـ دهنتوببند

    ومن تحقیرشدنوبرای بارهزاروم دیدم ودم نزدم

    ـ ـ اسمت چیه؟

    نگاش نکردموبابی حالی گفتم:آرام!!!
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :campe545457on2:پارتــ هفتمــ:campe545457on2:

    ـ ـ آرام پارسالیسانس طراح دکوراسیون یه دیزاینرماهر کمی هم نوازندگی توپیانوبلده یه دوست صمیمی به اسم فادیاداره پدرفادیاسرهنگ درجه داره مادرفادیااستادادبیات آدمای خوبوباشخصیتین اطلاعات کافیه قربان؟

    همه اینارواون راننده گفت که من شاخ دراوردمـ وباچشمای گردم نگاموبینشون گذروندمـ....

    کنارمن که پسرجوونی بودگفت:من گفتم ازخودش اطلاعات بگیرنه ازاون دخترهـ....

    راننده بازگفت:چیزخاصی درموردایشون نیست ولی شنیدم همیشه معدل بیست بوده تازه بورسیه میشه ولی نمیره چون خرجش براش سخت بوده درسوول کرده پیش پسری به اسم سپهرملکی کارمیکرده که ......

    پسردستشوبالااوردوبه من نگاه کردکه چشام ازحدقه بیرون زده بودوگفت:چندسالته؟

    من ـ 23

    ماشین ایستادبازنگام کردوگفت:پیاده شوفقط میخوام فکرفرارباشی کلاًذهنتومُنحَل کردم

    پیاده شدم کولموسفت چسبیدم میترسیدم ازاین پسره واون دوتالندهور

    درعمارت بازشدمردای سیاه پوش یاعینک دودی سری خم کردنـ....

    که پسرکنارمن مغرورانه سرشوتکون نامحسوسی دادوبه من گفت:این عمارت قوانین داره حواستوخوب جمع کنوطبق قوانین عمل کن وگرنه....

    اجازه حرف زدن ندادموگفتم:چرامن اینجام؟توکی هستی؟چرامنودزدیدی؟

    جوابموندادودست راستشوتوجیب شلوارش فروبردوازم جلوزدپسره نفهم

    دوپله ردکردمودرشکلاتی رنگ بازشدومن نگام روسرامیکای براقوتمیزثابت موند

    به خدمتکارهاسلام کردم که بی شعوراجوابموندادنومن حرص خوردم

    اون سالونوردکردم بازدری به همون رنگ بازشدومن بایه ساختمون که چه عرض کنم ویلا هم به کنارانگاربرج میلادبودسرموگردوندم

    همه چی ساده وبی آلایش پرده های پیلیسه وارمشکی سفیدباوالورهایی مشکی براق که پنجره سرتاسری روپوشونده بود

    فضاروتاریکونمورنشون میداد

    پاموروسرامیکای لیزسفیدباگلای مشکی کشیدم چه حالی میده باله برقصی

    لوسترطلایی رنگ بزرگی وسط عمارت خودنمایی میکرد
     
    آخرین ویرایش:

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :campe545457on2:پارتــ هشتمــ :campe545457on2:

    سمت چپ به دری دیگه وصل میشد... سمت راست پله میخوردبالامیرفت...

    مبل های سلطنتی طلایی رنگ که گردچیده شده بودنــ...

    خواستم برم به وسیله های توویترین نگاه کنم که صدای ترسناکش اومد:فضولی برای بعد....

    نگاش کردم دستشوبه سمت خانومی مُسن بردوگفت:ایشون عصمت خانومن همه چیروبهت میگهـ!

    بعدبه دخترکناریش که باغیض نگام میکرداشاره کردوگفت:مهتا هم دخترشونه!

    بعدتنه ای به من زدورفتــ....

    واقعاالان من اینجاچه غلطی میکنمـ؟

    عصمت خانوم یه چرتوپرتایی گفت که من سرنیوردم:

    مثل اینکه حقی ندارین اتاق آقابرید....

    مثل اینکه طبقه سوم مخصوصاآقاسوهرکس پاشوتوش بذاره باجونش بازی کردهـ...به من میگه ساعت هفت صبحونس آخه هفت صبح عمم بیداره که من ذلیل شده بیدارباشمــ....

    اصن چه دلیلی دارهـ من اینجاباشمـ؟

    فکرای مزخرفی توسرم رژه میرفتـــ!نمیدونستم اصلا کجاهستمـ!

    الان فادیا نگرانمهـ!وای خدا!

    اه نمیدونمـ چی جوراصن فرارکنمـ بااون مردکای غول بیابونی...

    **************

    باصدای خنده دختری که طنینی دل انگیزتوعمارت به وجوداومده بود...

    چشاموبازکردم تانگام به سقف افتادیادبدبختیام افتادم یاددیروزیادکتلتایی که دلتنگمن خداچی شد؟

    حوصله نداشتم الانم که ازغذاخبری نیست چون من ساعت 12ازخواب بیدارشدمـ صبحونه تعطیله تاساعت 2بایدول بچرخمـ...

    دستمورومیله های سرتاسری تاپایین پله گذاشتمـ....

    نگام به دختری قدوقواره خودم وخوشگل وخوش هیکل افتادکه که بااون پسردیروزی نشسته بودنـ وخودشولوس میکرد...

    پسربایه ابروی بالاپریدواخمی نامحسوس نگام کردمنم اخم کردموچشم غره توپی بهش تحویل دادمــ....
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :campe545457on2:پارتـــ نهمــ:campe545457on2:
    خواستم واردآشپزخونه شم که صدای ترسناکوقشنگش اومد:آرامـــــ!!!!!!!

    نگاش کردم اشاره کردسمتش برم باطمعنینه سمتش راه افتادمـ....

    دختربالبخندمهربونی نگام میکرد...

    من ـ هوم چیه؟

    اخمی کردوگفت:دوتاآبمیوه بیار

    ابروم بالاپریدودستاموبه کمرم زدموگفتم:نوکربابات غلام سیاه میشناسیش که؟

    یه دفعه خیزگرفت سمتمـ ترسیدمـ وفراروبرقرارترجیح دادموبی وقفه دوییدمـ

    صدای دادوبیدادشومیشنیدم ولی مهم نیست میدونم منوبگیره به بادکتک گرفتهـ ومنم بد دهنم یه چی میگم بدترمیشهـ!

    باصدای پارس سگی نگام روش ثابت موندوای خدا قدتوبالا رعناروبندازمـ! !

    صداش اومد:آرام بهتره صبرکنی وگرنه خوراک سگامیشی!!!

    حرفی نزدم نگام بین سگه واون درحال دَوَران بودصدای پسری دیگه اومد:طوفان ولش کنـــ......

    به صاحب صدانگاه کردم طبقه سوم توتراس باژس خاصی نگام میکرد....

    اخمی بهش کردم اون پسره داشت نزدیکم میشد...

    بازصدای اون یکی پسره اومد:طوفان میگم کاریش نداشته باشــــ...

    پسرایستادودست به سـ*ـینه بهم نگاه کرد....

    پوزخندش منوداشت منفجرمیکردسگ هم نگام میکرد

    میتونستم ازروش بپرم آره آرام تومیتونی خنگ سگ به این بزرگی چه جوربپری!لنگه کفشمودراوردم وشوتش کردمـ

    که حواس سگ پرت وشدودِبدوکه رفتی !

    صدای خنده اون پسره اومدولی اون یکی دادزد:دخترسِرتق صبرکنـ!

    نگاش کردم سمتم دوییداون یکی لنگ کفشمودراوردمـ

    ـ ـ آرام وایسانرواون وروآرامـــــــــــ!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    جلومونگاه کردم یه سراشیبی جلوم قرارگرفتــــ!

    نتونستم سرعتموکم کنم وروی سراشیبی قِل خوردموتوآب فرورفتم ودیگه چیزی ندیدمـ.....

    ******************
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :campe545457on2:پارتـــ دهمــ:campe545457on2:

    صداهای نامفهومی میشنیدمـــ.....


    ـ ـ طوفان بهت گفتم دنبالش ندو!!!

    ـ ـ به من چه؟دخترپروحاضرجوابی میکنهــ!

    ـ ـ اون امانته طوفان گفتم حواست بهش باشه آرام نه تورومیشناسه نه منو...

    چشاموباتعجب بازکردموگفتم:من امانتم؟

    هردوشون نگام کردنــ...

    پسری که تابه حال ندیده بودمش کنارم نشست وگفت:خوبی؟

    سرموتکون دادم:شمادوتاکی هستید؟

    ـ نمیتونیم بگیم میشه چیزی نپرسی؟

    ـ نع منوبه زوراوردین اینجاانتظاردارین براتون آبمیوه بیارم ساکتم باشمـ

    بعددستموگرفتم سمت اون یکی گفتم:ایشونم که منوباخدمتکارش اشتباه گرفتهـ....

    اخمی کردوگفت:دهنتوببند

    زبون درازکردموگفتم:خودت دهنتوببندکورکودیلــ...

    پسرکناردستیم خندیدوروبه اون گفت:طوفان!!!!

    من ـ توکی هستی؟

    پسرکناردستیم بالبخندنگام کردوگفت:اوم اسمم مهیارهـ...

    ـ من اسمتونخواستم میخواستم بدونم توربطت به من چیه؟

    خندیدوگفت:نمیگمـ....

    ازجاش بلندشدوگفت:فضولی نکن

    من ـ این کوروکودیلوببر

    خندیدوطوفان نگاه خشمباری سمتم پرت کرد

    که براش زبونمودراوردم خیزگرفت سمتم که مهیار دستشوتخت سـ*ـینه طوفان گذاشتوگفت:اِطوفانــ..!

    خندیدموگفتم:مهیار خان من ازدست این کوروکودیل آسایش روحی روانی ندارم دست بزن دارهـ

    [گوشه لبمونشونش دادم وادامه دادم:ببین لبم چی شده؟ همیشه اینقدروحشیه؟

    مهیار میخندیدوطوفان حرص میخوردوباعصبانیت نگام میکرد....

    من ـ هان چیه؟چرامثل قورباغه ها نگام میکنی؟
     

    سدنابهزادツ

    مدیر بازنشسته
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/04
    ارسالی ها
    2,209
    امتیاز واکنش
    119,258
    امتیاز
    1,076
    محل سکونت
    -[کـرج]-
    :campe545457on2:پارتــ یازدهمـ:campe545457on2:


    نفسی کشیدومهیاروکنارزدواومدسمتم پتوروکنارزدم وپرت کردم روسرشوتامیخوردزدمشـــ....


    مهیار باخنده نگامون میکردمنم هرچی زورداشتم روسروکله ی کوروکودیل خالی کردمـــ....

    مهیار سمتم اومدوگفت:آرام ولش کن این آدم نیستـــ....

    خندیدم وازتخت پایین اومدم پام به شدت دردمیکرد....

    بازوم خراش برداشته بودمهیار دستموگرفتوگفت:زیادراه نروحالت فعلاًروبه راه نیستـــ

    طوفان باخشم نگام میکردومن خوشحالم که هیچ غلتی نمیتونه کنهـ....

    طوفان ـ مهیار ولش کن این یه سگ جونیهـ...

    اخمی کردم:سگ هفت جدته کوروکودیلـ...

    مهیار منوازاتاق بیرون کردوگفت:بروتواتاقت میام پیشتـ....

    لبخندی زدموگفتم:ادبش کنـ....

    خندیدوگفت:حتماًخانومـــ....

    ازاتاق بیرون اومد واون دخترودیدمـ

    بانگرانی اومدوگفت:خوبی؟

    نگاش کردم:بله شما؟

    خندیدوزدبه بازوم:دوست طوفان هستمــ.....

    دستشوبه گرمی فشردموگفتم:آراممــ

    ـ چه اسم قشنگی داری اسم من نهالهـ...

    حرفی نزدم گونموبوسید:برواستراحت کنـ....

    سرموتکون دادم وازش دورشدم خدایی خیلی خوشگله من که عاشقش شدمـ...

    وارداتاق شدم نگام چرخ خوردوروعکس مامان بابام ثابت موندوالبته منی که 17سالم بود.......

    ولبخندرولبم رضایت اززندگیرواعلام میکرد....

    دستی روعکس کشیدم دفترخاطراتم رومیزکوچیک قهوه ای رنگ توتراس چشمک میزد.....

    روصندلی پشت میزنشستم دفتروبازکردم تاعکس سپهرودیدمــ....

    هجوم غم تومغزم باعث جوشش اشک توچشمم شد....
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا