یغما مرا به یک ناکجا آباد میبرد..برایم مهم نیست کجا میرود اصلا...
پیاده میشویم...
جلوتر راه میرود و من حوصله هیچ چیز را ندارم...چه برسد به پیک نیک!
داد میزنم:
- میخوام برم خونه رهام...میخوام برم پیش رادین...
فاصله اش را کم میکند:
- باشه میریم..اما آوردمت اینجا...آوردمت اینجا تا خودتو خالی کنی! نگار...خواهش میکنم حداقل جلوی رادین دیگه اینجوری نشو!
تنها نگاهش میکنم...میشود جیغ زد ؟ میشو داد کشید؟ وای خدا این چه حالیست؟ چه روزگاریست؟
در شیشه ماشین به خودِ بدبختم خیره میشوم...چقدر آشفته ام...
نگار! کجایی؟ تو دیگر کجایی؟ کجاست آن مانتوی اتو کشیده آنکارد.شالی که همیشه روی سرم جا میانداخت!
کفش های واکس خورده ...خط اتوهای تیز شلوار های پارچی ام!
کو آن همه آراستگی؟ خط چشمی که پاک نمیشد...رژلبی که چشمانم را میزد؟
تو مثل وطن..من مثل شهید...همیه چیزم را در راه تو دادم رهام!
کاش حداقل تصویرت را در شیشه بوفه ات جا میگذاشتی وقتی که به مویت شانه میزدی...کاش جا میگذاشتی تا باور کنم که دنیا هم جهنم زیباییست!
جهنم..هه...تو همه چیزم را گرفتی و رفتی..میشود یکبار بخواهم که برگردی؟ بی وفا حداقل به خوابم نمیایی...به دیدارم بیا!
دستانم را باز میکنم ناخداگاه...داد میزنم! عربده میکشم:
- به دیدارم بیا!
صدای رهام در گوشم میپیچد! "تو به من نیاز نداری؟"
- چرا ...چرا دارم...تورو خـــــدا برگرد!
"هر زنی به یه مرد نیاز داره...توام به من!"
روی زمین مینشینم...به خاک سایه نشاندی مرا...مطلعی ؟
رهام! دلم به حال خودم میسوزد..به حال منی که تو را از دست داد!
در انتظار تو نیستم ، در انتظار منیم که با تو رفت! تو...مرا هم با خودت بردی!
تو بگو منِ مرده بی تو کجای این جغرافیا زنده شوم؟ رهام!! دلتنگم..خستم...هنوز هیچ راهی را نرفته خسته ام!
دلتنگم از اینجا تا تو!
دلم برای صدایت هم تنگ است..کاش میتوانستم صدایت را بنویسم..کاش!
خسته ام و برای تمام خستگی هایم یک صندلی کافیست رو به بام نگاهت تا ابد بمیرم!
صدایم دیگر در نمیاید اما نمیدانم چرا این اشکها تمامی ندارند...دو سوم بدن انسان را آب فرا گرفته ...
میخواهم در خودم غرق شوم..میشود؟
***
در ماشین یغما نشسته ام...
سر به شیشه میگذارم...کاش سر بر خاک میگذاشتم وبرای همیشه میرفتم...کاش!
رادین!
دیوانه بازیهایم دست خودم نیست...این کار یک ماه من است! یغما میاید...کتک میخورد...دعوا میبیند.. مرا تحمل میکند و میرود..
من آرام کف خانه میافتم...تا شب در رخت خواب غلت میزنم..این دیوانه بازی های هر بامداد من است!
اینبار اما مرا هم باخودش آورد...
رادین!
اگر دوباره این جنون آنی به من دست دهد...کاش بمیرم آن لحظه که نیستی و من از خود بی خود میشوم...کاش!
- تا الان کجا بود؟
- شیراز...پیش عمش!
- چرا زودتر نیوردنش؟
- مادربزرگش بیمارستانه..روشنکم باید بره...گفتن تا موقعی که روشنک هست ازش مراقبت کنن...پدربزرگش گفت بیارمش تهران!
هه...نمیگوید پدر رهام...نمیگوید مادر رهام...اصلا لعنت به تو رهام!!
اشک از چین نگاهم خودکشی میکند...کاش من هم بمیرم...یعنی میشود در این وانفسای نبودنت من هم بیایم؟ میشود؟
حجم خالی غم انگیز تورا هیچ حجمی پر نمیکند...من چگونه دوام بیاورم با این دنیای خالی!
بی تو دنیای من آنقدر کوچک است که گاه به خودم برمیخورم در این ازدحام تنهایی!
ببین با من چه کرده ای....لباسم را در مشتم فشار میدهم...نامرد.نامرد..
نگهمیدارد و عمری نمیخواهم چشمانم را باز کنم خانه رهام را ببینم..خانه رهام بی رهام؟
مگر میشود؟ وای خدا...
گریه ام بند نمیاید...از امروز صبح...از جنون آخرم..از وقتی که گریه کرده ام حالم بهتر است...گریه مرا سبک کرد...اما میترسم با بادی ، نسیمی بروم، بروم و دیگر به این دنیا برنگردم!
پیاده میشوم..اولین جمله ای که به ذهنم میرسد همین است..."من به از دست دادن عادت کرده ام! به از دست رفتن هم عادت میکنم..ترس چرا !"
چشم به خانه سفید رویاهایم میاندازم..پاهایم شل میشود..در حال سقوطم...دستم را به سقف ماشین میگیرم!
یغما میاید سمتم...کف دستم را نشانش میدهم...یعنی نیا...نیا...نیا!
میخواهم همینجا بمیرم..بمیرم و دیگر با هیچ دعایی زنده نشوم! بمیرم و هیچ...تنها بمیرم!
در را باز میکند...یاد آن شب شیرین دهانم را تلخ میکند...
شبی که محرمش شدم..شبی که درست جلوی در همین خانه دستم را کشید...بازویم را کشید و مرا به خانه اش برد!
در باز میشود...کماکان دهانم تلخ است...بی اراده...خشمگین میشوم...آب دهانم را در باغچه تف میکنم...
بازهم یغما میخواهد به دادم برسد...بازهم من پسش میزنم...هوا هوای گل و بوته و رایحه گلبرگ است اما...هه گل ها هم دیگر رمقی برای رویش ندارند!
در باز میشود...این زن تکیده ی زیبا خواهرِ،،،، زیبای هرروز من است! چیزی از آن هیکل ظریفش نمانده!!!!!
نگاهش میکنم..نگاهم میکند..اشک میریزد...اشک میریزم...به اندازه من دیوانه شده؟
کاش بیاید...جلوتر..بیاید و لمسم کند..کاش!
میدود...گریه میکند..درآغوشم میگیرد! میشود بمیرم؟ میشود همینجا درست کنار خواهرت از دست بروم؟ از دست نه از دل بروم؟ میشود؟
پیاده میشویم...
جلوتر راه میرود و من حوصله هیچ چیز را ندارم...چه برسد به پیک نیک!
داد میزنم:
- میخوام برم خونه رهام...میخوام برم پیش رادین...
فاصله اش را کم میکند:
- باشه میریم..اما آوردمت اینجا...آوردمت اینجا تا خودتو خالی کنی! نگار...خواهش میکنم حداقل جلوی رادین دیگه اینجوری نشو!
تنها نگاهش میکنم...میشود جیغ زد ؟ میشو داد کشید؟ وای خدا این چه حالیست؟ چه روزگاریست؟
در شیشه ماشین به خودِ بدبختم خیره میشوم...چقدر آشفته ام...
نگار! کجایی؟ تو دیگر کجایی؟ کجاست آن مانتوی اتو کشیده آنکارد.شالی که همیشه روی سرم جا میانداخت!
کفش های واکس خورده ...خط اتوهای تیز شلوار های پارچی ام!
کو آن همه آراستگی؟ خط چشمی که پاک نمیشد...رژلبی که چشمانم را میزد؟
تو مثل وطن..من مثل شهید...همیه چیزم را در راه تو دادم رهام!
کاش حداقل تصویرت را در شیشه بوفه ات جا میگذاشتی وقتی که به مویت شانه میزدی...کاش جا میگذاشتی تا باور کنم که دنیا هم جهنم زیباییست!
جهنم..هه...تو همه چیزم را گرفتی و رفتی..میشود یکبار بخواهم که برگردی؟ بی وفا حداقل به خوابم نمیایی...به دیدارم بیا!
دستانم را باز میکنم ناخداگاه...داد میزنم! عربده میکشم:
- به دیدارم بیا!
صدای رهام در گوشم میپیچد! "تو به من نیاز نداری؟"
- چرا ...چرا دارم...تورو خـــــدا برگرد!
"هر زنی به یه مرد نیاز داره...توام به من!"
روی زمین مینشینم...به خاک سایه نشاندی مرا...مطلعی ؟
رهام! دلم به حال خودم میسوزد..به حال منی که تو را از دست داد!
در انتظار تو نیستم ، در انتظار منیم که با تو رفت! تو...مرا هم با خودت بردی!
تو بگو منِ مرده بی تو کجای این جغرافیا زنده شوم؟ رهام!! دلتنگم..خستم...هنوز هیچ راهی را نرفته خسته ام!
دلتنگم از اینجا تا تو!
دلم برای صدایت هم تنگ است..کاش میتوانستم صدایت را بنویسم..کاش!
خسته ام و برای تمام خستگی هایم یک صندلی کافیست رو به بام نگاهت تا ابد بمیرم!
صدایم دیگر در نمیاید اما نمیدانم چرا این اشکها تمامی ندارند...دو سوم بدن انسان را آب فرا گرفته ...
میخواهم در خودم غرق شوم..میشود؟
***
در ماشین یغما نشسته ام...
سر به شیشه میگذارم...کاش سر بر خاک میگذاشتم وبرای همیشه میرفتم...کاش!
رادین!
دیوانه بازیهایم دست خودم نیست...این کار یک ماه من است! یغما میاید...کتک میخورد...دعوا میبیند.. مرا تحمل میکند و میرود..
من آرام کف خانه میافتم...تا شب در رخت خواب غلت میزنم..این دیوانه بازی های هر بامداد من است!
اینبار اما مرا هم باخودش آورد...
رادین!
اگر دوباره این جنون آنی به من دست دهد...کاش بمیرم آن لحظه که نیستی و من از خود بی خود میشوم...کاش!
- تا الان کجا بود؟
- شیراز...پیش عمش!
- چرا زودتر نیوردنش؟
- مادربزرگش بیمارستانه..روشنکم باید بره...گفتن تا موقعی که روشنک هست ازش مراقبت کنن...پدربزرگش گفت بیارمش تهران!
هه...نمیگوید پدر رهام...نمیگوید مادر رهام...اصلا لعنت به تو رهام!!
اشک از چین نگاهم خودکشی میکند...کاش من هم بمیرم...یعنی میشود در این وانفسای نبودنت من هم بیایم؟ میشود؟
حجم خالی غم انگیز تورا هیچ حجمی پر نمیکند...من چگونه دوام بیاورم با این دنیای خالی!
بی تو دنیای من آنقدر کوچک است که گاه به خودم برمیخورم در این ازدحام تنهایی!
ببین با من چه کرده ای....لباسم را در مشتم فشار میدهم...نامرد.نامرد..
نگهمیدارد و عمری نمیخواهم چشمانم را باز کنم خانه رهام را ببینم..خانه رهام بی رهام؟
مگر میشود؟ وای خدا...
گریه ام بند نمیاید...از امروز صبح...از جنون آخرم..از وقتی که گریه کرده ام حالم بهتر است...گریه مرا سبک کرد...اما میترسم با بادی ، نسیمی بروم، بروم و دیگر به این دنیا برنگردم!
پیاده میشوم..اولین جمله ای که به ذهنم میرسد همین است..."من به از دست دادن عادت کرده ام! به از دست رفتن هم عادت میکنم..ترس چرا !"
چشم به خانه سفید رویاهایم میاندازم..پاهایم شل میشود..در حال سقوطم...دستم را به سقف ماشین میگیرم!
یغما میاید سمتم...کف دستم را نشانش میدهم...یعنی نیا...نیا...نیا!
میخواهم همینجا بمیرم..بمیرم و دیگر با هیچ دعایی زنده نشوم! بمیرم و هیچ...تنها بمیرم!
در را باز میکند...یاد آن شب شیرین دهانم را تلخ میکند...
شبی که محرمش شدم..شبی که درست جلوی در همین خانه دستم را کشید...بازویم را کشید و مرا به خانه اش برد!
در باز میشود...کماکان دهانم تلخ است...بی اراده...خشمگین میشوم...آب دهانم را در باغچه تف میکنم...
بازهم یغما میخواهد به دادم برسد...بازهم من پسش میزنم...هوا هوای گل و بوته و رایحه گلبرگ است اما...هه گل ها هم دیگر رمقی برای رویش ندارند!
در باز میشود...این زن تکیده ی زیبا خواهرِ،،،، زیبای هرروز من است! چیزی از آن هیکل ظریفش نمانده!!!!!
نگاهش میکنم..نگاهم میکند..اشک میریزد...اشک میریزم...به اندازه من دیوانه شده؟
کاش بیاید...جلوتر..بیاید و لمسم کند..کاش!
میدود...گریه میکند..درآغوشم میگیرد! میشود بمیرم؟ میشود همینجا درست کنار خواهرت از دست بروم؟ از دست نه از دل بروم؟ میشود؟