به سمتش برگشتم و توي چشمهاش زل زدم.
- مشكل، اين صراحت كلام شماست. شما همين الان دارين خيلي راحت ميگين كه من با فلان دخترا بزرگ شدم و دختر زياد ديدم. آقاي آريان! من هم مثل شما سني ازم گذشته؛ دختربچه نيستم كه بخوام چشمبسته و از روي ظواهر امر تصميمگيري كنم.
سرم رو پايين انداختم و گفتم:
- در ضمن بله، چيزايي هم هست كه اين اجازه رو از من ميگيره كه بخوام حتي به شما فكر كنم.
وسط حرفم پريد و گفت:
- پاي كس ديگهاي درميونه؟
دوباره بهش نگاه كردم و گفتم:
- اگه حقيقتش رو ميخواين، نه! توي زندگيم كسي نيست؛ اما توي دلم، چرا. من شخصي رو دوست دارم كه سالهاست دارم با خاطرههاش زندگي میكنم و در ضمن، مامانم خبر نداره و نميخوام داشته باشه.
سرش رو تكون داد و گفت:
- هنوز ميبينيش؟
مثل خودش سرم رو تكون دادم و گفتم:
- ديگه فكر نميكنم بقيهش واسه شما فرقي كنه؛ اينطور نيست؟
ماشين رو استارت زد و گفت:
- نه. من هنوز جوابم رو نگرفتم.
با تعجب بهش نگاه كردم كه گفت:
- شما ميگي كسي توي دلته؛ ولي توي زندگيت نيست. از دل ميره، هركي از ديده بره؛ نه؟
قاطع و محكم گفتم:
- نه متاسفانه!
سرش رو تكون داد و همينطور كه از ميدون دور ميزد، گفت:
- اگه من كاري كنم كه فراموشش كني چی؟
با تعجب بهش نگاه كردم.
- واقعاً چهجوري ميتوني اين حرف رو بزني؟ من دارم ميگم یه نفر ديگه رو ميخوام؛ تو ميگي اشكال نداره؟
بهم نگاه كرد و گفت:
- من نميگم اشكال نداره؛ تو گفتی كسي توي دلته. من گفتم كاري ميكنم كه فراموش كني.
- خب من نميتونم فراموش كنم!
- بهم وقت بده؛ اگه تونستم كاري كنم كه بيانصافي نكن و تو هم باهام راه بيا. اگه نتونستم هم كه هيچي؛ تو رو به خير من رو به سلامت؛ باشه؟ در ضمن! قبل از اينكه بخواي چيزي بگي، اول فكر كن. خواهش ميكنم!
سكوت كردم. مونده بودم سر دوراهي. دوراهياي كه يه راه و آخر راه ديگه به آترين مربوط ميشد. من نميخواستم بين آترين و شاديار انتخاب كنم. من ميخواستم پاي دلم بمونم.
با توقف ماشين به خودم اومدم. به اطرافم نگاه كردم. شاديار ماشین رو جلوي خونهمون نگه داشته بود. نميدونستم بايد چيكار كنم.
دستم به سمت در ماشين رفت كه صداي شاديار توي ماشين پيچيد. بدون حرف نگاهش كردم.
- هيچ اصراری واسه حرفهايي كه بهت زدم ندارم. فقط نفس، خودت گفتي سالهاست كه به اون شخص فرصت دادي و باهاش زندگي كردي. اگه امكانش هست، دوهفته، فقط دوهفته هم به من فرصت بده. سعي ميکنم كاري كنم كه پشيمون نشي.
- مشكل، اين صراحت كلام شماست. شما همين الان دارين خيلي راحت ميگين كه من با فلان دخترا بزرگ شدم و دختر زياد ديدم. آقاي آريان! من هم مثل شما سني ازم گذشته؛ دختربچه نيستم كه بخوام چشمبسته و از روي ظواهر امر تصميمگيري كنم.
سرم رو پايين انداختم و گفتم:
- در ضمن بله، چيزايي هم هست كه اين اجازه رو از من ميگيره كه بخوام حتي به شما فكر كنم.
وسط حرفم پريد و گفت:
- پاي كس ديگهاي درميونه؟
دوباره بهش نگاه كردم و گفتم:
- اگه حقيقتش رو ميخواين، نه! توي زندگيم كسي نيست؛ اما توي دلم، چرا. من شخصي رو دوست دارم كه سالهاست دارم با خاطرههاش زندگي میكنم و در ضمن، مامانم خبر نداره و نميخوام داشته باشه.
سرش رو تكون داد و گفت:
- هنوز ميبينيش؟
مثل خودش سرم رو تكون دادم و گفتم:
- ديگه فكر نميكنم بقيهش واسه شما فرقي كنه؛ اينطور نيست؟
ماشين رو استارت زد و گفت:
- نه. من هنوز جوابم رو نگرفتم.
با تعجب بهش نگاه كردم كه گفت:
- شما ميگي كسي توي دلته؛ ولي توي زندگيت نيست. از دل ميره، هركي از ديده بره؛ نه؟
قاطع و محكم گفتم:
- نه متاسفانه!
سرش رو تكون داد و همينطور كه از ميدون دور ميزد، گفت:
- اگه من كاري كنم كه فراموشش كني چی؟
با تعجب بهش نگاه كردم.
- واقعاً چهجوري ميتوني اين حرف رو بزني؟ من دارم ميگم یه نفر ديگه رو ميخوام؛ تو ميگي اشكال نداره؟
بهم نگاه كرد و گفت:
- من نميگم اشكال نداره؛ تو گفتی كسي توي دلته. من گفتم كاري ميكنم كه فراموش كني.
- خب من نميتونم فراموش كنم!
- بهم وقت بده؛ اگه تونستم كاري كنم كه بيانصافي نكن و تو هم باهام راه بيا. اگه نتونستم هم كه هيچي؛ تو رو به خير من رو به سلامت؛ باشه؟ در ضمن! قبل از اينكه بخواي چيزي بگي، اول فكر كن. خواهش ميكنم!
سكوت كردم. مونده بودم سر دوراهي. دوراهياي كه يه راه و آخر راه ديگه به آترين مربوط ميشد. من نميخواستم بين آترين و شاديار انتخاب كنم. من ميخواستم پاي دلم بمونم.
با توقف ماشين به خودم اومدم. به اطرافم نگاه كردم. شاديار ماشین رو جلوي خونهمون نگه داشته بود. نميدونستم بايد چيكار كنم.
دستم به سمت در ماشين رفت كه صداي شاديار توي ماشين پيچيد. بدون حرف نگاهش كردم.
- هيچ اصراری واسه حرفهايي كه بهت زدم ندارم. فقط نفس، خودت گفتي سالهاست كه به اون شخص فرصت دادي و باهاش زندگي كردي. اگه امكانش هست، دوهفته، فقط دوهفته هم به من فرصت بده. سعي ميکنم كاري كنم كه پشيمون نشي.
آخرین ویرایش توسط مدیر: