نگاهي به ترلان كه غرق خواب بود، كردم. چرا خوابم نميبرد؟ ساعت ۴:۳۰ صبح رو نشون ميداد.
از پهلو به پهلو شدن خسته شده بودم. آروم از جام بلند شدم و ويلا رو به سمت دريا ترك كردم. هوا گرگوميش بود. هواي تميز، درياي تميز. صداي پارس سگهايي كه توي اين سكوت میپیچید، وحشتناك بود! به سمت دريا رفتم و روي ماسهها نشستم و زانوهام رو بـغل كردم.
واقعاً چه انگيزهاي بعد از آترين واسه زندگيكردن داشتم؟
نگاهي به دوردست كردم؛ فقط آب بود و آب. گوشيم رو برداشتم و آهنگ «عاشقانه فرزاد فرزين» رو پلي كردم.
«وقتی یاد تو میافتم،
بایدم تو هر نفس، بغضم بگیره
من فراموشی بگیرم،
اون همه خاطره رو یادم نمیره
همهجا با توام عشقم
همهجا کنارمی واسه همیشه
هرجای دنیا که باشیم
ما که حسمون به هم عوض نمیشه
میدونی دوستت دارم، هرجا باشی
حتی از من، اگه جدا شی
بازم بغضت تو صدامه و
عشقت تنها تکیهگاهه»
واي آترين! چرا با من اينجوري ميكني آخه؟ مگه من چه گناهي كردم جز اينكه دوستت داشتم؟ مگه چه گناهي كردم جز اينكه بهت اعتماد كردم؟ يعني الان كجاست؟ خدايا! يا بهم برسونش يا عشقش رو از دلم بيرون كن. خدايا خواهش ميكنم!
- اين موقع شب، فقط عاشقها ميان بيرون!
با وحشت اشكام رو پاك كردم. از جام بلند شدم و به پشت سرم نگاه كردم.
- تو اينجا چيكار میکنی؟
كنارم نشست.
- خوابم نبرد. تو از كي اينجايی؟
به دور و اطرافم نگاه كردم؛ هوا هنوزم روشن نشده بود. كمي از ماسهها رو توي مشتم گرفتم و به طرف موج پرت كردم.
- نميدونم.
بهم نگاه كرد و گفت:
- عاشقي نه؟
ديگه از جنگ و دعوا خسته شده بودم.
آهي كشيدم و گفتم:
- آره؛ عاشق كسي كه با نبودش بیشتر خاطره دارم تا با بودنش.
ابروهاش رو بالا انداخت و سرش رو تكون داد.
- خوشبهحالش!
به طرفش برگشتم.
- چرا خوشبهحالش؟
به دريا نگاه كرد و اخمهاش رو كمي توي هم كرد و گفت:
- هميشه دوست داشتم يه نفر من رو اينجوري دوست داشته باشه.
چه حس مشتركي! سرم رو پايين انداختم و آهي كشيدم.
- منم دوست دارم اونقدري كه دوستش دارم، دوستم داشته باشه!
بدون اينكه بهم نگاه كنه، آروم گفت:
- داره؟
حرفش توي سرم اكو شد. واقعاً آترين من رو دوست داره؟ اصلاً به اندازهي منم نه! اصلاً يه ذره دوستم داره؟
بدون اينكه منتظر جوابم باشه، از جاش بلند شد و من رو با كلي فكر و شك تنها گذاشت.
قبل از اينكه خيلي ازم دور شه، صداش كردم:
- شاديار؟
بدون اينكه برگرده، چندثانيهاي ايستاد. نزديكتر رفتم و روبهروش ايستادم. توي چشمهاش زل زدم.
- بهخاطر اون روز خيلي متاسفم!
چندثانيه توي چشمهام عميق نگاه كرد. بعد لبخند مردونهاي زد و راهش رو به سمت ويلا كج كرد و ازم دور شد.
از پهلو به پهلو شدن خسته شده بودم. آروم از جام بلند شدم و ويلا رو به سمت دريا ترك كردم. هوا گرگوميش بود. هواي تميز، درياي تميز. صداي پارس سگهايي كه توي اين سكوت میپیچید، وحشتناك بود! به سمت دريا رفتم و روي ماسهها نشستم و زانوهام رو بـغل كردم.
واقعاً چه انگيزهاي بعد از آترين واسه زندگيكردن داشتم؟
نگاهي به دوردست كردم؛ فقط آب بود و آب. گوشيم رو برداشتم و آهنگ «عاشقانه فرزاد فرزين» رو پلي كردم.
«وقتی یاد تو میافتم،
بایدم تو هر نفس، بغضم بگیره
من فراموشی بگیرم،
اون همه خاطره رو یادم نمیره
همهجا با توام عشقم
همهجا کنارمی واسه همیشه
هرجای دنیا که باشیم
ما که حسمون به هم عوض نمیشه
میدونی دوستت دارم، هرجا باشی
حتی از من، اگه جدا شی
بازم بغضت تو صدامه و
عشقت تنها تکیهگاهه»
واي آترين! چرا با من اينجوري ميكني آخه؟ مگه من چه گناهي كردم جز اينكه دوستت داشتم؟ مگه چه گناهي كردم جز اينكه بهت اعتماد كردم؟ يعني الان كجاست؟ خدايا! يا بهم برسونش يا عشقش رو از دلم بيرون كن. خدايا خواهش ميكنم!
- اين موقع شب، فقط عاشقها ميان بيرون!
با وحشت اشكام رو پاك كردم. از جام بلند شدم و به پشت سرم نگاه كردم.
- تو اينجا چيكار میکنی؟
كنارم نشست.
- خوابم نبرد. تو از كي اينجايی؟
به دور و اطرافم نگاه كردم؛ هوا هنوزم روشن نشده بود. كمي از ماسهها رو توي مشتم گرفتم و به طرف موج پرت كردم.
- نميدونم.
بهم نگاه كرد و گفت:
- عاشقي نه؟
ديگه از جنگ و دعوا خسته شده بودم.
آهي كشيدم و گفتم:
- آره؛ عاشق كسي كه با نبودش بیشتر خاطره دارم تا با بودنش.
ابروهاش رو بالا انداخت و سرش رو تكون داد.
- خوشبهحالش!
به طرفش برگشتم.
- چرا خوشبهحالش؟
به دريا نگاه كرد و اخمهاش رو كمي توي هم كرد و گفت:
- هميشه دوست داشتم يه نفر من رو اينجوري دوست داشته باشه.
چه حس مشتركي! سرم رو پايين انداختم و آهي كشيدم.
- منم دوست دارم اونقدري كه دوستش دارم، دوستم داشته باشه!
بدون اينكه بهم نگاه كنه، آروم گفت:
- داره؟
حرفش توي سرم اكو شد. واقعاً آترين من رو دوست داره؟ اصلاً به اندازهي منم نه! اصلاً يه ذره دوستم داره؟
بدون اينكه منتظر جوابم باشه، از جاش بلند شد و من رو با كلي فكر و شك تنها گذاشت.
قبل از اينكه خيلي ازم دور شه، صداش كردم:
- شاديار؟
بدون اينكه برگرده، چندثانيهاي ايستاد. نزديكتر رفتم و روبهروش ايستادم. توي چشمهاش زل زدم.
- بهخاطر اون روز خيلي متاسفم!
چندثانيه توي چشمهام عميق نگاه كرد. بعد لبخند مردونهاي زد و راهش رو به سمت ويلا كج كرد و ازم دور شد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: