با تعجب بهش نگاه كردم.
- يعني چي؟!
عصبي كنارم ايستاد و در رو باز كرد و گفت:
- همين كه شنيدي، هري!
چشمام از تعجب بيش از اندازه گرد شده بود.
- حالت خوبه مامان؟ به جاي اينكه من طلبكار باشم، شما طلبكاري؟ دست پيش گرفتي؟!
دستش رو به كمرش زد و چشماش رو ريز كرد.
- ببخشيد، اونوقت شما چرا بايد طلب داشته باشي؟
- چرا تو بیمارستان دنبالم نيومدي؟ مثل اينكه دخترت سهروز بيهوش بوده.
سرم از خوردن سيلي به اونطرف چرخيد. دردم گرفت، خيلي دردم گرفت. سيلي كه دليلش رو نميدونستم؛ درد داشت، خيلي!
چشمم رو بستم و دستم رو روي صورتم گذاشتم.
قطرهی اشكم از چشمم پايين ريخت.
با همون چشماي گريون بهش زل زدم.
- چرا ميزني؟! مگه من چيكار كردم؟!
سيلي دومي كه روي صورتم نشست، باعث شد اشكام با شدت بيشتري شروع به ريختن كنه. زار زدم.
- خب مامان، بگو چيكار كردم؟!
- صيغهي پسر مردم ميشي؟ آره؟
- چه شغل شرافتمندانهاي، آفرين!
بهطرف صدا برگشتم؛ نورا بود. با دهن باز بهشون نگاه كردم. هنگ كردم، گيج موندم؛ يعني... يعني كي بهشون گفته؟!
هنگ نگاهشون ميكردم. از استرس بدنم به لرز افتاده بود. مامان با چشم گريون جلو اومد و گفت:
- چي برات كم گذاشتم؟ چرا با من اينجوري كردي؟ جز اين بود كه هرچي ميخواستي بهت ميدادم؟ جز اين بود كه جوونيم رو پات گذاشتم؟
سرش رو پايين انداخت و گفت:
- با چه رويي تو صورت فاطمه خانم نگاه كنم؟! با چه رويي بهش نگاه كنم، وقتي گفتم براتون برگه سلامت ميگيريم و با مهربوني گفت نه، ما به نفس خانم اعتماد داريم.
با خشم صورتم رو گرفت و با فرياد گفت:
-تو صورت شاديار چهجوري ميخواي نگاه كني؟ فكر كردي هميشه ماه پشت ابر ميمونه؟
- خانم يكي كمش بوده حتماً...
به طرف نورا برگشتم. اين حقبهجانبيش عصبيترم كرد. به پررويي و وقيحي اين دختر نگاه كردم. روبهروش ايستادم و گفتم:
- واقعاً عوضيی نورا! واقعاً پستي!
داد زدم:
- دختر تو خيلي وقيحي! يادت رفته اومدي جلوي من، زار زدي آترين پول شايان رو خورده؟ يادته شايان انقدر كتكت زده بود كه تمام دهن و دماغت پر خون بود؟ بدبخت، گريهوزاريهات رو يادت رفته؟!
داد زدم:
- نه مثل اينكه يادت رفته شوهرت چه غلطي كرده.
به طرف مامانم برگشتم:
- نشستين اينجا كلهپاچهی من رو بار گذاشتين. يه دفعه از خودتون پرسيدين چرا من اينكار رو كردم، پرسيدين دليليش چي بوده؟ د نه مادر من. از اين دختر نمكنشناست ميپرسيدي كه من چرا اين كار رو كردم. يا نه، از اون داماد حرومخورت ميپرسيدي.
رو به نورا كردم.
- اگه من اين كار رو نميكردم كه الان بچت يتيم شده بود و خودت بيوه. اينه دستمزدم؟! اينه آخرش؟
فكر كردي آترين عاشق چشم و ابروم بود كه ٥٠٠ ميليون تومن پول رو بريزه به حساب شوهر خلافكار تو؟
محكم روي دهنم زدم و گفتم:
- بذار اين بيصاحاب بسته بمونه!
- وايسا ببينم نفس.
رو به نورا كرد و گفت:
- نورا، مگه شايان چيكار كرده؟
- يعني چي؟!
عصبي كنارم ايستاد و در رو باز كرد و گفت:
- همين كه شنيدي، هري!
چشمام از تعجب بيش از اندازه گرد شده بود.
- حالت خوبه مامان؟ به جاي اينكه من طلبكار باشم، شما طلبكاري؟ دست پيش گرفتي؟!
دستش رو به كمرش زد و چشماش رو ريز كرد.
- ببخشيد، اونوقت شما چرا بايد طلب داشته باشي؟
- چرا تو بیمارستان دنبالم نيومدي؟ مثل اينكه دخترت سهروز بيهوش بوده.
سرم از خوردن سيلي به اونطرف چرخيد. دردم گرفت، خيلي دردم گرفت. سيلي كه دليلش رو نميدونستم؛ درد داشت، خيلي!
چشمم رو بستم و دستم رو روي صورتم گذاشتم.
قطرهی اشكم از چشمم پايين ريخت.
با همون چشماي گريون بهش زل زدم.
- چرا ميزني؟! مگه من چيكار كردم؟!
سيلي دومي كه روي صورتم نشست، باعث شد اشكام با شدت بيشتري شروع به ريختن كنه. زار زدم.
- خب مامان، بگو چيكار كردم؟!
- صيغهي پسر مردم ميشي؟ آره؟
- چه شغل شرافتمندانهاي، آفرين!
بهطرف صدا برگشتم؛ نورا بود. با دهن باز بهشون نگاه كردم. هنگ كردم، گيج موندم؛ يعني... يعني كي بهشون گفته؟!
هنگ نگاهشون ميكردم. از استرس بدنم به لرز افتاده بود. مامان با چشم گريون جلو اومد و گفت:
- چي برات كم گذاشتم؟ چرا با من اينجوري كردي؟ جز اين بود كه هرچي ميخواستي بهت ميدادم؟ جز اين بود كه جوونيم رو پات گذاشتم؟
سرش رو پايين انداخت و گفت:
- با چه رويي تو صورت فاطمه خانم نگاه كنم؟! با چه رويي بهش نگاه كنم، وقتي گفتم براتون برگه سلامت ميگيريم و با مهربوني گفت نه، ما به نفس خانم اعتماد داريم.
با خشم صورتم رو گرفت و با فرياد گفت:
-تو صورت شاديار چهجوري ميخواي نگاه كني؟ فكر كردي هميشه ماه پشت ابر ميمونه؟
- خانم يكي كمش بوده حتماً...
به طرف نورا برگشتم. اين حقبهجانبيش عصبيترم كرد. به پررويي و وقيحي اين دختر نگاه كردم. روبهروش ايستادم و گفتم:
- واقعاً عوضيی نورا! واقعاً پستي!
داد زدم:
- دختر تو خيلي وقيحي! يادت رفته اومدي جلوي من، زار زدي آترين پول شايان رو خورده؟ يادته شايان انقدر كتكت زده بود كه تمام دهن و دماغت پر خون بود؟ بدبخت، گريهوزاريهات رو يادت رفته؟!
داد زدم:
- نه مثل اينكه يادت رفته شوهرت چه غلطي كرده.
به طرف مامانم برگشتم:
- نشستين اينجا كلهپاچهی من رو بار گذاشتين. يه دفعه از خودتون پرسيدين چرا من اينكار رو كردم، پرسيدين دليليش چي بوده؟ د نه مادر من. از اين دختر نمكنشناست ميپرسيدي كه من چرا اين كار رو كردم. يا نه، از اون داماد حرومخورت ميپرسيدي.
رو به نورا كردم.
- اگه من اين كار رو نميكردم كه الان بچت يتيم شده بود و خودت بيوه. اينه دستمزدم؟! اينه آخرش؟
فكر كردي آترين عاشق چشم و ابروم بود كه ٥٠٠ ميليون تومن پول رو بريزه به حساب شوهر خلافكار تو؟
محكم روي دهنم زدم و گفتم:
- بذار اين بيصاحاب بسته بمونه!
- وايسا ببينم نفس.
رو به نورا كرد و گفت:
- نورا، مگه شايان چيكار كرده؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: