پروانه غافل گیر شده بود وانتظار چنین برخوردی را نداشت یک قدم به عقب برداشت که امانش ندادم و مثل پلنگ به او حمله کردم و نوک کارد را زیر گلویش گذاشتم وآهسته بهش گفتم:
_ کافیه یک قدم دیگه برداری ان وقت میبینی که تو اون توله سگت رو چه طوری میکشم.
_ به اون زبون بسته کاری نداشته باش،اون گناهی نکرده.
_ نانجیب ،پس هرچی میپرسم ،درست جوابم رو بده.
_ باشه ... باشه ...هرچی توبگی.
_ حتما میدونی، ازت دوباره چی میخوام بپرسم؟
_ در مورد زیر سیگاری وسوییچ می خواستی بدونی.
_ پس چرا معطلی بنال دیگه.
_ اونا مال ناصره .
_ خب این جناب ناصر اقا کیه که عکس تو را قاب کرده ؟
_ یه کثافت نامرد ، یه آدم حروم زاده ای که حرف خودش رو می زنه.
_ حاشیه نرو .همه چی رو از اول بگو.
_ به خدا به جون پروا تقصیر من نبود .نمی خواستم این طوربشه .
چنگ انداختم و موهایش را گرفتم و او را محکم به دیوار کوبیم و گفتم :
_ انگار نفهمیدی چی گفتم؟
در حالی که خون بینی اش را پاک می کرد گفت:
_ اون اوایل که اومده بودیم توی این خراب شده ،یک روز داشتم از قصابی شهرک بر می گشتم که دیدم یکی دنبالم راه افتاده و پشت سرم پچ پچ می کرد .اول بی خیال شدم . اما دیدم طرف ول کن نیست و همین طور باهام می آد. به ناچار نزدیک بلوک خودمون وایسادم و گفتم آقا تو را خدا مزاحم نشو.
با پشت دست زد توی دهنم و گفت ، خفه. مزاحم کدومه! به من میگن ،ناصر مراحم ،حتما میدونی مراحم یعنی چی؟
چیزی نگفتم و به قول اون خفه شدم و ازش فاصله گرفتم. ولی اون دوباره دنبالم راه افتاد و با صدای بلندی گفت پس مجبورم، جنازه اقا پویا رو با وانت خودش برات بیارم ؛تا معنی مراحم و بدونی .
یک لحظه دلم برای پروانه سوخت اما با فکر خ*ی*ا*ن*ت اش بهش گفتم :
_ خوب قصه میگی . خوشم اومد! خب بعد چی شد؟
پروانه که داشت گریه می کرد ، اشک هایش را پاک کرد و خودش طرف دیوار کشید و گفت:
_ میدونم باور نمیکنی .ولی به جون پروا حقیقت رو گفتم.
_ کافیه یک قدم دیگه برداری ان وقت میبینی که تو اون توله سگت رو چه طوری میکشم.
_ به اون زبون بسته کاری نداشته باش،اون گناهی نکرده.
_ نانجیب ،پس هرچی میپرسم ،درست جوابم رو بده.
_ باشه ... باشه ...هرچی توبگی.
_ حتما میدونی، ازت دوباره چی میخوام بپرسم؟
_ در مورد زیر سیگاری وسوییچ می خواستی بدونی.
_ پس چرا معطلی بنال دیگه.
_ اونا مال ناصره .
_ خب این جناب ناصر اقا کیه که عکس تو را قاب کرده ؟
_ یه کثافت نامرد ، یه آدم حروم زاده ای که حرف خودش رو می زنه.
_ حاشیه نرو .همه چی رو از اول بگو.
_ به خدا به جون پروا تقصیر من نبود .نمی خواستم این طوربشه .
چنگ انداختم و موهایش را گرفتم و او را محکم به دیوار کوبیم و گفتم :
_ انگار نفهمیدی چی گفتم؟
در حالی که خون بینی اش را پاک می کرد گفت:
_ اون اوایل که اومده بودیم توی این خراب شده ،یک روز داشتم از قصابی شهرک بر می گشتم که دیدم یکی دنبالم راه افتاده و پشت سرم پچ پچ می کرد .اول بی خیال شدم . اما دیدم طرف ول کن نیست و همین طور باهام می آد. به ناچار نزدیک بلوک خودمون وایسادم و گفتم آقا تو را خدا مزاحم نشو.
با پشت دست زد توی دهنم و گفت ، خفه. مزاحم کدومه! به من میگن ،ناصر مراحم ،حتما میدونی مراحم یعنی چی؟
چیزی نگفتم و به قول اون خفه شدم و ازش فاصله گرفتم. ولی اون دوباره دنبالم راه افتاد و با صدای بلندی گفت پس مجبورم، جنازه اقا پویا رو با وانت خودش برات بیارم ؛تا معنی مراحم و بدونی .
یک لحظه دلم برای پروانه سوخت اما با فکر خ*ی*ا*ن*ت اش بهش گفتم :
_ خوب قصه میگی . خوشم اومد! خب بعد چی شد؟
پروانه که داشت گریه می کرد ، اشک هایش را پاک کرد و خودش طرف دیوار کشید و گفت:
_ میدونم باور نمیکنی .ولی به جون پروا حقیقت رو گفتم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: