ناگفته نماند که بچه های کلاس ،معمولا یکدیگر را با اسم دوست پسرها یشان می شناختند ؛ مثلا مهر نوش را با اسم فرهاد، فیروزه را داریوش و مژگان را خسرو صدا می زدند و تنها من بودم که با اسم خودم ، پروا ، میشناختند ومعرف دیگر نداشتم که این هم باز به قضیه جدایی پدر و مادرم ، تصادف مادرم ، بستری شدن پدرم در اسایشگاه و مرگ غی منتظره هر دو بر می گشت و پیرزن ساده و مهربانی به اسم مادر بزرگ که سر پرستی مرا به عهده داشت و دلم نمی خواست کوچک ترین لغزشی داشته باشم و خدایی ناخواسته انگشت نمای عالم و آدم شوم و به گوش مادربزرگ برسد.
خلاصه جوان بودیم . هزارعیب شرعی و آتش بازی خطرناکی که ما راه انداخته بودیم و هر وقت آن را به شکلی شعله ورتر می کردیم و به خیال احمقانه خودمان تفریح بود . به هر حال با قهر و آشتی های لوس و بی مزه ای که بهانه اش یک زنگ سکوت بود ،دوباره درون چهارخانه های جوانی لی لی می کردیم و منتظر دور بعدی بازی می ماندیم .
بالاخره سال تحصیلی با همه ی دغدغه هایی که داشت تمام شد. وعشق های خیابانی هم نیمه تمام ماند و دفتر نقد و نسیه قلب ها هم بسته شد.
اما با فرصت به دست آمده ، آغاز فصل دیگری بود؛ فصلی به رویش گل های بهاری و تکرار نم نم باران ؛ چون حالا دیگر من مانده بودم و یک کیسه پر از نامه های عاشقانه ؛ نامه هایی که دوباره یا چند باره خواندنش می ارزید.
یک هفته بعد از اعلام نتایج مدرسه ؛ یعنی درست روزی که آخرین دلواپسی ام را زمین گذاشتم ، کیسه را باز کردم و کف اتاق کوچکم ریختم و شروع به خواندن کردم .خواندن تک تک آن ها برایم تازگی داشت؛ به طوری که بعضی از آن ها را حتی نمی توانستم باور کنم قبلا خوانده ام.
نامه های قشنگی بود که گذشته از یک عشق داغ، خاطرات روزهای با هم بودنمان را ورق می زد و چهره گیرنده یا فرستنده نامه را زمینه ی ذهنم می کردم و به ناچار در باغ رویاهای سبز و زرد ودروغی ،آن ها پرسه می زدم.
یکی از همین روز های که سخت مشغول خواندن نامه تب داری بودم ، ناغافل تصمیم گرفتم همه نامه ها را در یک مجموعه تحت عنوان دختران آنلاین خیابانی که دریچه قلبشان برای همه باز بود ،چاپ کنم تا هم نامه ها یادگاری بماند و هم هشداری برای کسانی باشد که هنوز الفبای دوست داشتن را هجی نکرده اند حرف از عشق می زنند .
یک هفته طول کشید تا انبوه نامه ها را آن طور که دوست داشتم شماره کردم ،حالا نوبت آن رسیده بود که با تایپ شدن یک دست شوند .
بنابراین با کمک ناهید ،صمیمی ترین دوستم ،همه آن ها را که چیزی حدودا دویست صفحه شد ظرف دو هفته تایپ کردیم و بعد از غلط گیری نهایی، فایل متن را گرفتم وبا یک تشکر ناب و خالص از او جدا شدم.
دویست صفحه پیرینت از متن نامه ها، نتیجه مطلوب کاری بود که بعد از دو هفته راضی ام کرد. ظاهرا کار خوب پیش رفته بود و تا چند ماه اینده می توانستم نتیجه بهتری از نامه ها داشته باشم .
خلاصه جوان بودیم . هزارعیب شرعی و آتش بازی خطرناکی که ما راه انداخته بودیم و هر وقت آن را به شکلی شعله ورتر می کردیم و به خیال احمقانه خودمان تفریح بود . به هر حال با قهر و آشتی های لوس و بی مزه ای که بهانه اش یک زنگ سکوت بود ،دوباره درون چهارخانه های جوانی لی لی می کردیم و منتظر دور بعدی بازی می ماندیم .
بالاخره سال تحصیلی با همه ی دغدغه هایی که داشت تمام شد. وعشق های خیابانی هم نیمه تمام ماند و دفتر نقد و نسیه قلب ها هم بسته شد.
اما با فرصت به دست آمده ، آغاز فصل دیگری بود؛ فصلی به رویش گل های بهاری و تکرار نم نم باران ؛ چون حالا دیگر من مانده بودم و یک کیسه پر از نامه های عاشقانه ؛ نامه هایی که دوباره یا چند باره خواندنش می ارزید.
یک هفته بعد از اعلام نتایج مدرسه ؛ یعنی درست روزی که آخرین دلواپسی ام را زمین گذاشتم ، کیسه را باز کردم و کف اتاق کوچکم ریختم و شروع به خواندن کردم .خواندن تک تک آن ها برایم تازگی داشت؛ به طوری که بعضی از آن ها را حتی نمی توانستم باور کنم قبلا خوانده ام.
نامه های قشنگی بود که گذشته از یک عشق داغ، خاطرات روزهای با هم بودنمان را ورق می زد و چهره گیرنده یا فرستنده نامه را زمینه ی ذهنم می کردم و به ناچار در باغ رویاهای سبز و زرد ودروغی ،آن ها پرسه می زدم.
یکی از همین روز های که سخت مشغول خواندن نامه تب داری بودم ، ناغافل تصمیم گرفتم همه نامه ها را در یک مجموعه تحت عنوان دختران آنلاین خیابانی که دریچه قلبشان برای همه باز بود ،چاپ کنم تا هم نامه ها یادگاری بماند و هم هشداری برای کسانی باشد که هنوز الفبای دوست داشتن را هجی نکرده اند حرف از عشق می زنند .
یک هفته طول کشید تا انبوه نامه ها را آن طور که دوست داشتم شماره کردم ،حالا نوبت آن رسیده بود که با تایپ شدن یک دست شوند .
بنابراین با کمک ناهید ،صمیمی ترین دوستم ،همه آن ها را که چیزی حدودا دویست صفحه شد ظرف دو هفته تایپ کردیم و بعد از غلط گیری نهایی، فایل متن را گرفتم وبا یک تشکر ناب و خالص از او جدا شدم.
دویست صفحه پیرینت از متن نامه ها، نتیجه مطلوب کاری بود که بعد از دو هفته راضی ام کرد. ظاهرا کار خوب پیش رفته بود و تا چند ماه اینده می توانستم نتیجه بهتری از نامه ها داشته باشم .
آخرین ویرایش توسط مدیر: