- عضویت
- 2016/05/10
- ارسالی ها
- 598
- امتیاز واکنش
- 17,531
- امتیاز
- 704
ساعت تقریباً یک نصفهشب بود و هنوز اقدامی نکرده بودند. چشمهایم را مالیدم و دوباره به صفحه لپتاپ خیره شدم. هر دو اتاق به دوربین مجهز بود و بهخوبی میتوانستیم تکتک کارهایشان را زیر نظر بگیریم. فرهاد بهسمت یخچال رفت و بطری آبی برداشت، جرعهای از آب داخل بطری را نوشید و بعد از خاموشکردن چراغ روی تخت لم داد. با وجود تاریکی اتاق باز هم بهخاطر روشنایی بیرون میشد تصویر را بهخوبی دید. پتو را روی خود کشید و چشمانش را بست. خیلی عجیب بود. بهاحتمال 99درصد فکر میکردم که امشب راهی میشوند. دلم میخواست هر چه زودتر این پرونده را که چندین ماه بود درگیرش بودیم، ببندیم و همه نفس راحتی بکشیم.
هومن خمیازهای کشید و دستی روی شانهام زد. به چشمان خمارش نگاه کردم که گفت:
- چه عجب پیشبینیای جنابعالی غلط ازآب دراومد! فقط بنده رو از خواب انداختی.
این را گفت و بهسمت دستشویی حرکت کرد. کلافه دستی در موهایم کشیدم و دوباره به صفحه لپتاپ چشم دوختم که ناگهان همهجا تاریک شد. به لامپ مهتابی روی دیوار چشم دوختم که هومن در دستشویی داد زد:
- کرم نریز کارن. روشن کن اون بیصاحابو.
بلند گفتم:
- من خاموش نکردم، برقا رفته.
- وای به حالت اگه بیام بیرون و ببینم دروغ گفتی!
نچی کردم و از روی تخت بلند شدم که نوری به چشمم خورد. نگاهم را بهسمت پنجره سوق دادم که متوجه روشنی خیابان شدم. اخمهایم را در هم کشیدم و دستانم را مشت کردم.
زیر لب غریدم:
- لعنتی...
سریع به اعصابم مسلط شدم و بهسمت چوبلباسی رفتم. کتم را برداشتم که همزمان هومن از دستشویی بیرون آمد و با تعجب نگاهم کرد. لب باز کرد که سریع گفتم:
- بهمون کلک زدن هومن. فرزین و حامد رو خبر کن. زودباش.
با این حرفم هول شد و سریع بهسمت موبایلش رفت. همانطور که شماره میگرفت، گفت:
- چی شده مگه؟
به پنجره اشاره کردم و گفتم:
- به نظرت عادیه که تو کل این محل فقط برق این هتل بره؟
گیج به من نگاه کرد و خطاب به فرد پشت خط گفت:
- آماده بشین فرزین، زود.
گوشی را قطع کرد و همانطور که بهسرعت کتش را میپوشید، گفت:
- منظورت چیه؟
اسلحهام را برداشتم و غریدم:
- لعنتی! مسئول هتل باهاشون همدست بوده و برقا رو قطع کرده که در برن. زود باش.
این را گفتم و در را باز کردم. هومن بهسرعت اسلحهاش را برداشت و پشتسرم دویید. برق هم نبود که از آسانسور استفاده کنیم؛ پس بهسرعت از پلهها پایین رفتیم. بعد از چند لحظه حامد و فرزین هم پایین آمدند و متحیر بهسمت ما دویدند.
رو به حامد گفتم:
- تو همینجا بمون و نذار هیچکس از این در بره بیرون. فهمیدی؟
حامد با سر تأیید کرد و من و هومن و فرزین بهسرعت از هتل خارج شدیم.
هومن خمیازهای کشید و دستی روی شانهام زد. به چشمان خمارش نگاه کردم که گفت:
- چه عجب پیشبینیای جنابعالی غلط ازآب دراومد! فقط بنده رو از خواب انداختی.
این را گفت و بهسمت دستشویی حرکت کرد. کلافه دستی در موهایم کشیدم و دوباره به صفحه لپتاپ چشم دوختم که ناگهان همهجا تاریک شد. به لامپ مهتابی روی دیوار چشم دوختم که هومن در دستشویی داد زد:
- کرم نریز کارن. روشن کن اون بیصاحابو.
بلند گفتم:
- من خاموش نکردم، برقا رفته.
- وای به حالت اگه بیام بیرون و ببینم دروغ گفتی!
نچی کردم و از روی تخت بلند شدم که نوری به چشمم خورد. نگاهم را بهسمت پنجره سوق دادم که متوجه روشنی خیابان شدم. اخمهایم را در هم کشیدم و دستانم را مشت کردم.
زیر لب غریدم:
- لعنتی...
سریع به اعصابم مسلط شدم و بهسمت چوبلباسی رفتم. کتم را برداشتم که همزمان هومن از دستشویی بیرون آمد و با تعجب نگاهم کرد. لب باز کرد که سریع گفتم:
- بهمون کلک زدن هومن. فرزین و حامد رو خبر کن. زودباش.
با این حرفم هول شد و سریع بهسمت موبایلش رفت. همانطور که شماره میگرفت، گفت:
- چی شده مگه؟
به پنجره اشاره کردم و گفتم:
- به نظرت عادیه که تو کل این محل فقط برق این هتل بره؟
گیج به من نگاه کرد و خطاب به فرد پشت خط گفت:
- آماده بشین فرزین، زود.
گوشی را قطع کرد و همانطور که بهسرعت کتش را میپوشید، گفت:
- منظورت چیه؟
اسلحهام را برداشتم و غریدم:
- لعنتی! مسئول هتل باهاشون همدست بوده و برقا رو قطع کرده که در برن. زود باش.
این را گفتم و در را باز کردم. هومن بهسرعت اسلحهاش را برداشت و پشتسرم دویید. برق هم نبود که از آسانسور استفاده کنیم؛ پس بهسرعت از پلهها پایین رفتیم. بعد از چند لحظه حامد و فرزین هم پایین آمدند و متحیر بهسمت ما دویدند.
رو به حامد گفتم:
- تو همینجا بمون و نذار هیچکس از این در بره بیرون. فهمیدی؟
حامد با سر تأیید کرد و من و هومن و فرزین بهسرعت از هتل خارج شدیم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: