کامل شده رمان همیشگی | khiyal.rad کاربر انجمن نگاه دانلود

در رمان به چه شخصیتی علاقه دارید؟

  • خیال

    رای: 14 60.9%
  • آراد

    رای: 4 17.4%
  • رها

    رای: 0 0.0%
  • رادنی

    رای: 1 4.3%
  • شقایق

    رای: 0 0.0%
  • پریسان

    رای: 1 4.3%
  • نیکو

    رای: 1 4.3%
  • یلدا

    رای: 1 4.3%
  • بهراد

    رای: 0 0.0%
  • ماکان

    رای: 1 4.3%
  • هاکان

    رای: 0 0.0%
  • آریان

    رای: 0 0.0%
  • نکیسا

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    23
وضعیت
موضوع بسته شده است.

PrAiSe

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/09/23
ارسالی ها
710
امتیاز واکنش
26,237
امتیاز
781
محل سکونت
اهواز
خیال با خنده سری تکان داد و به طرف میز آرایشی رفت، موهایش را گوجه‌ای بست و در آینه به صورت رنگ‌پریده‌ی خودش و دیانا که بر سر تخت نشسته بود، خیره شد. هردویشان ناهار نخورده بودند. خیال به دلیل اینکه استرس فردا را داشت که به روستا بازمی‌گشتند و دیانا به دلیل رویارویی با خانواده‌ی همسرش.
چانه‌اش را بالا داد و به چشمان عسلی‌اش که کمی گود رفته بود نگاهی انداخت و گفت:
- دیانا من برم برای همه‌مون یه چایی با کیکی دست کنم بیارم که امروز هیچ‌کس ناهار نخورد.
دیانا با حالی زار، دست راستش را که تکیه‌گاه سر فریان بود کمی بالاتر آورد و گفت:
- وای دستت درد نکنه.
خیال با لبخندی شل و ول، از اتاق بیرون زد و پله‌ها را دوتایکی طی کرد. به طبقه پایین رسید و برای داد و فریاد‌های آراد و نکیسا به دلیل خراب‌کردن موقعیت توپ در بازی اول جام جهانی ایران و مراکش، سری تکان داد. از پشت به آراد نزدیک شد و خم شد، دستانش را به تاج مبل تکیه داد.
آراد به سمتش برگشت و خیال با خنده گفت:
- لپ‌گلی کیک و چایی می‌خوری؟
حواس نکیسا به سمت آن‌ها معطوف شد و با شنیدن لفظ لپ‌گلی قهقهه‌اش بلند شد و آراد و صورتش سرخ‌تر از قبل شد:
- لپ‌گلی؟ این چیه خیال؟
خیال که هوا را پس دید و آراد را عصبانی‌تر، سریع صاف شد و در حالی که به سمت آشپزخانه می‌‌رفت گفت:
- کیک وانیلی، شکلاتی، پرتقالی؟ توت فرنگی؟ کدوم؟
نکیسا سریع گفت:
- وانیلی.
و آراد چیزی زیر لب زمزمه کرد که خیال نشنید. گردن دراز کرد و با خنده گفت:
- شوهرجان کدوم؟
آراد بلند شد و به طرف آشپزخانه آمد و چشمان خیال گرد شد. نکیسا خنده‌ای بلند کرد و گفت:
- بابا آراد که ترس نداره. فوقش یه گازی مازی...
آراد وارد آشپزخانه شد و «خفه شو»ی بلندی را ادا کرد. سپس به سمت خیال رفت و دستانش را دورش ح*ل*ق*ه کرد:
- شوهرجان رو بیشتر می‌‌پسندم تا لپ‌گلی. خدایی لپ‌گلی رو از کجا آوردی؟
خیال با خنده از آراد جدا شد و گفت:
- خیلی خب شوهرجان، کیک چه مزه‌ای می‌‌خوری؟
- شکلاتی.
***
سمانه با بی‌قراری اشک‌هایش را پاک کرد و فریان را به خودش فشرد. خودش می‌‌دانست که اشتباه کرده با ازدواج نادیا و نکیسا مخالفت کرد و سپس همه‌چیز را کف دست خواهر ظالمش نهاد.
نیما با صدای لرزان، رو به خیال و آراد گفت:
- ازتون خیلی ممنونم که ما رو زودتر از خواسته‌ی بچه‌ها خوشحال کردید.
خیال با خنده گفت:
- دیگه شما که گفتید سورپرایز دارید، من هم به آراد گفتم که یه سورپرایز عالی‌تر براتون تدارک ببینیم.
نیما بلند شد و زیر لب گفت:
- گفتی سورپرایز.
سپس به سرعت وارد اتاقی که پشت سرشان بود شد. خیال ابرویی بالا انداخت و سمانه سرش را بالا گرفت:
- عروس‌خانم.
هم‌زمان خیال و دیانا بله گفتند و سمانه کمی گوشه‌ی لبش بالا رفت:
- دیانا رو میگم خیال‌جان.
خیال با خجالت آهانی گفت و دیانا سریع گفت:
- بله؟ بفرمایید؟
سمانه نفسی عمیق کشید و گفت:
- الان که وقت خواب فریان نیست؟ نمی‌خوام بچه‌م رو بدخواب کنم.
خیال و آراد و نکیسا ابرویی بالا انداختند و دیانا «نه‌»ای گفت. سمانه سری تکان داد و نیما دوباره به جمعشان پیوست. به سمت خیال و آراد آمد و ناخودآگاه خیال بلند شد. نیما شروع به گفتن کرد:
- وقتی که مادرم به رحمت خدا رفت، توی خونه‌ی ما بود؛ چون مریض بود و مدام حالش خراب می‌‌شد... خیال‌جان عمو، وقتی مادربزرگت داشت از پیش ما می‌‌رفت و نفس‌های آخرش رو می‌‌کشید، اولین هدیه‌ای رو که پدرم برش خریده بود برای تو به یادگاری گذشت. انگشتر عقیقش رو که طواف خونه خدا دادتش. از این به بعد مال توئه عموجان، مواظبش باش و مبارکت بشه.
و بی‌توجه به صورت حیران خیال، انگشت را به دست آراد داد و گفت:
- دست زنت کن عموجان.
آراد با تأخیر به طرف خیال برگشت و انگشتر عقیق را که چشمگیری خاصی داشت به دست خیال کرد و سمانه با صدایی لرزان گفت:
- می‌دونم می‌خوای بگی چرا تو؟ به‌خاطر اینکه مادربزرگت سال‌ها بود که به انتظارت نشسته بود تا برای یه دقیقه هم که شده حضوری ببینتت؛ وگرنه که پدرت عکسات رو نشونش می‌‌داد.
خیال با بغض سرش را آهسته تکان داد و زیر لب زمزمه کرد:
- ممنونم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • PrAiSe

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/09/23
    ارسالی ها
    710
    امتیاز واکنش
    26,237
    امتیاز
    781
    محل سکونت
    اهواز
    ***
    خیال با نفسی از سر استرس، دستانش را در دستان آراد گره داد و احمد با حالتی خنثی گفت:
    - همه‌تون باید بیاید امضا کنید.
    ماکان گفت:
    - اینا چین بابا؟
    احمد سرش را بالا آورد، همه را از سر گذراند و آهی کشید. سپس گفت:
    - اسناد عمارت هستن که نشون میده به همه‌ی نوه‌ها می‌رسه و فروخته نمیشه.
    دستان خیال درون دستان آراد لرزید و اولین نفر هاکان جلو رفت و احمد گفت:
    - فقط پریسان نیستش که اون هم وکالت رو به وکیلش داد تا اون کارا رو انجام بده... و بقیه کارا هم توی محضر انجام میشه.
    همگی در حالتی از بهت، سر تکان دادند و دیانا بلند شد تا به فریان شیر دهد.
    خیال بیشتر خودش را به آراد چ*س*ب*ا*ن*د و آراد گفت:
    - چه حسی داری؟
    - سبکی.
    سپس با بغضی نهفته لبخند زد. تمام وجودش گریه‌ای از شادی را می‌‌طلبید.
    بالاخره همه‌شان به خواسته‌شان رسیده بودند. همیشگی‌کردن عمارتی که عشق را در بندبند وجودشان درست کرده بود؛ یادگار پدربزرگ و مادربزرگشان.
    خیال و آراد، پس از امضای یلدا، جلو رفتند تا امضا کنند. خیال با لبخندی بغض‌دار، امضا کرد و خودکار را به دست آراد داد. آراد اولین پیچ و خم امضایش را که کشید، احمد خم شد و رو به هردویشان (خیال و آراد) با صورتی که اکنون درونش شراره‌های آتش خشم موج می‌‌زد، گفت:
    - فکر نکنید که نمی‌دونم مسبب خرابی آینده پسرم و پریسان، تویی آراد. و تو هم کمکش کردی خیال!
    قلب خیال برای لحظه‌ای از تپیدن ایستاد، و آراد... خشکش زد. ضربه‌ی آخر را ثریا به آن‌ها زده بود؛ ضربه‌‌ای سهمگین که جایش بر سر قلب‌ها خواهد ماند.
    «شاید این غصه مرا بعد تو دیوانه کند
    که قرار است کسی موی تورا شانه کند
    شاید این بار دلم در پی چشمان تو یار
    راهی کوه بشود دوری کشانه کند
    تا بجوید اثرت در همه چرخ و فلک
    از رخ و چهره تو نقل صدافسانه کند
    شاید افسوس حضور تو کنار دل من
    هرچه را ساخته ام یکسره ویرانه کند
    تو که با عشق من و راز دلم بد کردی
    نگرانم که به قلبت مگسی خانه کند»
    شاعر: سیده آمین آرمان

    پایان
    3:05 صبح 1397/6/11

    تشکراتی دارم از خواننده‌هایی که کمکم کردند.
    NAVA- K وFATEME078 وMehra501 و Ayla200
    این رمان اولم بود و ناپختگی‌هایی داشت که زیاد بودن. امیدوارم چشم‌پوشی کنید. و با این پایانی که داشت، باید بگم رمان جلد دوم نخواهد داشت.
    خیال راد.
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    FATEME078

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/08
    ارسالی ها
    1,311
    امتیاز واکنش
    31,597
    امتیاز
    873
    سن
    25
    محل سکونت
    تهران
    خسته نباشی عزیزم؛)‌
    همیشه موفق باشی.
     

    «n-i-y-a»

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/06/07
    ارسالی ها
    1,909
    امتیاز واکنش
    53,694
    امتیاز
    916
    بالاخره درست شد
    مبارک باشه
    ایشالله موفق باشی
     

    Jupiter

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/01/27
    ارسالی ها
    719
    امتیاز واکنش
    34,110
    امتیاز
    1,144
    دست مریزاد همکار
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا