- عضویت
- 1970/01/01
- ارسالی ها
- 539
- امتیاز واکنش
- 1,303
- امتیاز
- 0
وقتی بیدار شدم تو همون اتاق بودم . اتاق گرم بود و تاریک . صدای سوختن چوب های شومینه سکوت اتاق را میشکست . صدایی منو به خودم آورد :« بیدار شدی بالاخره ؟» کارن بود مثل همیشه . با ناله گفتم :« چه بلایی سرم اومد ؟» همونطور که به سمتم میومد گفت :« ازحال رفتی . اون دختره هـ*ـر*زه هم کلی جیغ و داد راه انداخت بردمت بیمارستان بهت خون زدن بیهوش بودی هنوز .»
ـ تو آشغال تر و هـ*ـر*زه تر ازاونی لعنتی . بهش توهین نکن .
سرخ شد . با عصبانیت اومد طرفم چونمو تو دستاش فشار داد و غرید :« خیلی بیشتراز دهنت حرف میزنی مثل اینکه تاحالا متوجه نشدی گروگان منی . تو دستای منی . در اختیار منی . بی طرفی . تنها وبی کسی . از همه مهمتر دیگه تو هم پاک نیستی و یک هـ*ـر*زه ای .» و ازسر عصبانیت خندید . داغ شدم . ولی آره منم دیگه یک هـ*ـر*زه بودم . اشکم ریخت . خدایا اینهمه سختی به من ظلمه . ظلم . هنوز میخندید . گفتم :« آره درسته پاک نیستم ولی تا تونستم سعیمو کردم تا باشم و تو هم تا تونستی سعیتو کردی تا کثیف باشی . آره گروگانتم . تا الانم خیلی خوب بهم ثابت شده که یک گروگانم و صاحبم بی رحم . ولی مطمئن باش خانوادم نجاتم میدن از توی بی عرضه هم هیچ کاری بر نمیاد جز خواهش و التماس گروگانگیر .»
عصبانی تر شد خیلی عصبانی . کنارم وایستاد دستمو محکم کشید . خیلی درد داشتم . از شدت درد گوشه لبم رو گزیدم ولی اصلا نمیخواستم خودمو ضعیف نشون بدم . مچ دستم داشت خرد میشد تودستاش همونطور که بهم خیره شده بود سرمو از دستم با خشونت کند . شروع کرد به خونریزی . پتو رو ازروم کنار زد و گفت :« الان بهت نشون میدم بی عرضه یعنی چی ؟ یعنی کی ؟» ترسیده بودم ولی نباید کم می آوردم . خیلی درد داشتم حتی نمیتونستم تکون بخورم ولی با کمال بی رحمی دستمو کشید از روی تخت پرت شدم پایین گفت :« بلند شو !» به روی خودم نیاوردم . عصبانی تر داد کشید :« بلند شو دختره ی حروم .» میترسیدم عصبانی ترش کنم میدونستم کسی که آخرش ضرر میکنه منم برای همین تموم توانم رو جمع کردم تا بلند شم ولی نتونستم خم شد بازومو چنگ انداخت و دنبال خودش کشوندم ...