- عضویت
- 2017/01/30
- ارسالی ها
- 182
- امتیاز واکنش
- 2,901
- امتیاز
- 416
وقتی شقایق رفت، مجید بشکنی در هوا زد و خود را به امیر رساند.
امیر در دفتر فروش، اسناد را چک میکرد کنارش ایستاد و گفت: اگه گفتی ماشین مال کی بود؟
امیر کاغذها را به منشی داد و گفت: به تو چه؟
مجید عقب عقب رفت و گفت: نمیتونی حدس بزنی؟
امیر ایستاد: چی رو حدس بزنم؟
مجید: اینکه صاحب ماشین کی بود دیگه!
امیر با یک خیز مچ پسر جوان را گرفت و گفت: باز چه سوژهای پیدا کردی برای فضولی؟
مجید سعی کرد مچش را از دست امیر خارج کند.
مجید: سوژه کدومه؟ دختره یهساعت جلوی در تعمیرگاه پارک کرده بود. کلی توی کار اختلال کرد، بعد هم برای اینکه کسی نبیندش روسریش رو کشید جلوی صورتش و فرار کرد. اصلا بهش نمیاومد اینقدر بیفرهنگ باشه. حداقل یه عذرخواهی که میتونست بکنه؟
امیر مچش را ول کرد و گفت: من از طرف اون خانم از شما معذرت میخوام که توی کارتون اختلال پیش اومد.
مجید بینیش را بالا کشید و گفت: میدونستی نامزد آقا شهرامه؟ به خاطر همین عصبانی نشدی؟
امیر مکث کرد فکر کرد اشتباه شنیده: نامزد کی؟
مجید کشش داد: گفتم که.
امیر دلش میخواست بیشتر سؤال کند؛ اما جرات نمیکرد خودش را مشتاق نشان دهد، همین را کم داشت مجید بفهمد او کنجکاو شده، سعی کرد بدون نشان دادن علاقهاش به موضوع بفهمد که او در مورد که صحبت میکند: کی به تو گفته که آقا شهرام نامزد داره؟
مجید خندید و گفت: آقا نعمت.
امیر تعجب کرد نعمت امکان نداشت در مورد مسائل خصوصی شهرام با مجید صحبت کرده باشد. شاید او این موضوع را از کس دیگری شنیده بود و برای فرار از تنبیه، پای نعمت را وسط کشید.
امیر: میخوای بگی نعمت در مورد نامزد آقا شهرام با تو در و دل کرده؟
مجید که فهمید اوضاع خرابه است گفت:
- نه بابا! یهبار که اون خانم اومد اینجا، بچهها داشتن حسابی نگاش میکردن؛ آخه هزار ماشاالله همه چی تمومه. اونوقت آقا نعمت داد زد سرشون که خجالت بکشید این خانم نامزد آقا شهرامه، چشمهاتون رو درویش کنید.
برای امیر مثل روز روشن بود که این اتفاق فقط برای خود مجید افتاده و نعمت برای اینکه او را بترساند مجبور شده در مورد نامزدی شهرام و شقایق صحبت کند پس گفت: ببین بچه، اگه آقا شهرام بشنوه تو پشت سرش وراجی میکنی، یه تی پا بهت میزنه و میفرستدت شهرستان پیش بابات.
مجید از اینکه امیر حرفش را باور نمیکرد دلخور شد.
- باشه شما باور نکن. این دفعه که دیدمش برات مدرک میارم تا باور کنی.
بعد با شانه های افتاده پشتش را به امیر کرد و همانطور که غُر میزد از دفتر فروش خارج شد.
***
امیر منتظر شد تا شاگرد از دید رس دور شود، بعد با پاهای بلندش فاصله دفتر تا پلههای آهنی کنار ورودی را طی کرد و دو تا یکی از آن بالا رفت. پشت در نفسی تازه کرد و وارد دفتر او شد.
شهرام با تلفن صحبت میکرد. امیر روی یکی از مبلها نشست تا صحبتش تمام شود. شهرام که دید امیر به عمد آنجا نشسته تا او تلفن را قطع کند به مخاطب خود گفت:
- تو برو استراحت کن؛ شب میام صحبت میکنیم.
گوشی را که گذاشت به امیر که غضبناک نگاهش میکرد لبخند زد و گفت: چی شده باز سگ شدی؟
امیر گله کرد: مگر قرار نبود تکلیف این دختره رو روشن کنی؟ باز که داری به حرفهاش گوش میدی؟ یک کلام بگو نه و خلاص.
شهرام به پشتی صندلی تکیه داد: تو چرا اینقدر از این لیدای بدبخت بدت میاد؟
امیر جدی شد: کی گفته من از لیدا بدم میاد؟ موضوع اینهکه من شقایق رو بیشتر از اون دوست دارم همین.
شهرام سربهسرش گذاشت: تو غلط کردی که شقایق رو بیشتر دوست داری.
امیر: ترمز کن. اولا به چشم خواهری دوستش دارم بعد هم فامیلمه. در ضمن میدونم که تو جونت به جون اون بسته است؛ فقط موندم دردت چیه؟ چرا نمیتونی این دختره مزاحم رو بفرستی بره تا کار بیخ پیدا نکرده؟
شهرام به تمسخر خندید: فامیلته؟
امیر: چیه؟ خاله زنت فامیلت نمیشه؟ حرف رو عوض نکن. کی میخوای جوابش کنی؟
شهرام نخواست جواب درست بدهد: صدبار تا حالا پرسیدی، منم صد بار برات توضیح دادم. حاضر هم نیستم برای صد و یکمین بار برات بگم که دردم چیه. حالا از این مقوله بگذر بگو چی کار داشتی؟
امیرهر چه را مجید گفته بود تعریف کرد.
امیر در دفتر فروش، اسناد را چک میکرد کنارش ایستاد و گفت: اگه گفتی ماشین مال کی بود؟
امیر کاغذها را به منشی داد و گفت: به تو چه؟
مجید عقب عقب رفت و گفت: نمیتونی حدس بزنی؟
امیر ایستاد: چی رو حدس بزنم؟
مجید: اینکه صاحب ماشین کی بود دیگه!
امیر با یک خیز مچ پسر جوان را گرفت و گفت: باز چه سوژهای پیدا کردی برای فضولی؟
مجید سعی کرد مچش را از دست امیر خارج کند.
مجید: سوژه کدومه؟ دختره یهساعت جلوی در تعمیرگاه پارک کرده بود. کلی توی کار اختلال کرد، بعد هم برای اینکه کسی نبیندش روسریش رو کشید جلوی صورتش و فرار کرد. اصلا بهش نمیاومد اینقدر بیفرهنگ باشه. حداقل یه عذرخواهی که میتونست بکنه؟
امیر مچش را ول کرد و گفت: من از طرف اون خانم از شما معذرت میخوام که توی کارتون اختلال پیش اومد.
مجید بینیش را بالا کشید و گفت: میدونستی نامزد آقا شهرامه؟ به خاطر همین عصبانی نشدی؟
امیر مکث کرد فکر کرد اشتباه شنیده: نامزد کی؟
مجید کشش داد: گفتم که.
امیر دلش میخواست بیشتر سؤال کند؛ اما جرات نمیکرد خودش را مشتاق نشان دهد، همین را کم داشت مجید بفهمد او کنجکاو شده، سعی کرد بدون نشان دادن علاقهاش به موضوع بفهمد که او در مورد که صحبت میکند: کی به تو گفته که آقا شهرام نامزد داره؟
مجید خندید و گفت: آقا نعمت.
امیر تعجب کرد نعمت امکان نداشت در مورد مسائل خصوصی شهرام با مجید صحبت کرده باشد. شاید او این موضوع را از کس دیگری شنیده بود و برای فرار از تنبیه، پای نعمت را وسط کشید.
امیر: میخوای بگی نعمت در مورد نامزد آقا شهرام با تو در و دل کرده؟
مجید که فهمید اوضاع خرابه است گفت:
- نه بابا! یهبار که اون خانم اومد اینجا، بچهها داشتن حسابی نگاش میکردن؛ آخه هزار ماشاالله همه چی تمومه. اونوقت آقا نعمت داد زد سرشون که خجالت بکشید این خانم نامزد آقا شهرامه، چشمهاتون رو درویش کنید.
برای امیر مثل روز روشن بود که این اتفاق فقط برای خود مجید افتاده و نعمت برای اینکه او را بترساند مجبور شده در مورد نامزدی شهرام و شقایق صحبت کند پس گفت: ببین بچه، اگه آقا شهرام بشنوه تو پشت سرش وراجی میکنی، یه تی پا بهت میزنه و میفرستدت شهرستان پیش بابات.
مجید از اینکه امیر حرفش را باور نمیکرد دلخور شد.
- باشه شما باور نکن. این دفعه که دیدمش برات مدرک میارم تا باور کنی.
بعد با شانه های افتاده پشتش را به امیر کرد و همانطور که غُر میزد از دفتر فروش خارج شد.
***
امیر منتظر شد تا شاگرد از دید رس دور شود، بعد با پاهای بلندش فاصله دفتر تا پلههای آهنی کنار ورودی را طی کرد و دو تا یکی از آن بالا رفت. پشت در نفسی تازه کرد و وارد دفتر او شد.
شهرام با تلفن صحبت میکرد. امیر روی یکی از مبلها نشست تا صحبتش تمام شود. شهرام که دید امیر به عمد آنجا نشسته تا او تلفن را قطع کند به مخاطب خود گفت:
- تو برو استراحت کن؛ شب میام صحبت میکنیم.
گوشی را که گذاشت به امیر که غضبناک نگاهش میکرد لبخند زد و گفت: چی شده باز سگ شدی؟
امیر گله کرد: مگر قرار نبود تکلیف این دختره رو روشن کنی؟ باز که داری به حرفهاش گوش میدی؟ یک کلام بگو نه و خلاص.
شهرام به پشتی صندلی تکیه داد: تو چرا اینقدر از این لیدای بدبخت بدت میاد؟
امیر جدی شد: کی گفته من از لیدا بدم میاد؟ موضوع اینهکه من شقایق رو بیشتر از اون دوست دارم همین.
شهرام سربهسرش گذاشت: تو غلط کردی که شقایق رو بیشتر دوست داری.
امیر: ترمز کن. اولا به چشم خواهری دوستش دارم بعد هم فامیلمه. در ضمن میدونم که تو جونت به جون اون بسته است؛ فقط موندم دردت چیه؟ چرا نمیتونی این دختره مزاحم رو بفرستی بره تا کار بیخ پیدا نکرده؟
شهرام به تمسخر خندید: فامیلته؟
امیر: چیه؟ خاله زنت فامیلت نمیشه؟ حرف رو عوض نکن. کی میخوای جوابش کنی؟
شهرام نخواست جواب درست بدهد: صدبار تا حالا پرسیدی، منم صد بار برات توضیح دادم. حاضر هم نیستم برای صد و یکمین بار برات بگم که دردم چیه. حالا از این مقوله بگذر بگو چی کار داشتی؟
امیرهر چه را مجید گفته بود تعریف کرد.
آخرین ویرایش توسط مدیر: