کامل شده رمان آقایی که اون باشه ! |کار گروهی کاربران انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

Yektay ashegh

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/26
ارسالی ها
1,107
امتیاز واکنش
12,138
امتیاز
706
سن
22
محل سکونت
Tehran
بعد از اینکه آدرس رو به آریا داد ،سریع از عمارت پدریمون بیرون زد. منم از جام بلند شدم و تصمیم گرفتم به یاد قدیما
به اتاق کودکیم سر بزنم. به طبقه بالا رفتم و وارد اتاقم شدم. همه چیز تمیز و مرتب بود،مثل همیشه! نگاهی به تخت کردم،خندم گرفت. کاش هرگز بزرگ نمیشدم!
کنار تختم نشستم،یاد لوگوهام افتادمکه همیشه سرشون با آریا دعوا داشتم.دستم رو زیر تخت کردم و کارتون لوگوهام رو بیرون آوردم. بازش کردم و چند قطعش رو برداشتم که چشمم به یه دفتر افتاد. برش داشتم،این دفتر مال من نبود! بازش کردم،تو اولین صفحه نوشته بود.
" گناهکار و قربانی شدم بعد رفتنت!"
چشام بیشتر گرد شد.صدای خدمتکاری پشت در من رو از جا پروند.
_ آقا خانوم بزرگ کارتون دارن!
گفتم :
_ الان میام.
دفتر رو زیر بلوزم پنهون کردم.لوگو ها رو تو کارتون ریختم و زیر تخت گذاشتم و سریع پایین رفتم. وقتی رفتم پایین مادر در مورد رفتن به خارج اصرار کرد. می‌گفت برم خارج و اونجا پیش آریا باشم اما با مخالفت شدید من روبه رو شد. خیلی عجله داشتم برای خوندن ادامه دفتری که حتی نمی‌دونستم برای کیه. برای همین سریع از پیش مادر به عمارت خودم رفتم . داخل اتاقم رفتم و دستور دادم کسی مزاحم نشه . دفتر رو از زیر بلوزم بیرون آوردم و روی تخت نشستم‌ و شروع کردم به خوندن .
" فکر میکردم تو کنارم می‌مونی سپهر. انتظار هر چیزی رو داشتم جز خــ ـیانـت!
حالا که منو ول کردی رفتی، حالا که بدون هیچ بهونه قانع کننده ای به ساناز دل بستی ، منم دیگه نمی‌تونم ساکت بمونم .آماده باش سپهر! گلرخت قراره خیلی تغییر کنه"
خیلی گیج بودم.
" من گلرخ راد پور در کنار سپهر رادخو خوشبخت ترین عالم بودم ! ( دهنم باز مونده بود) وقتی برای اولین بار بهم گفتی دوسم داری ، وقتی منو از پدرم خواستگاری کردی باور داشتم زندگی به روم خندیده. هرگز فکر نمی‌کردم رئیس شرکتی که توش کار می‌کردم و همیشه بهش علاقه داشتم به من علاقه داشته باشه. من از یه خانواده متوسط بودم و تو یه مرد بی همتا! عاشقت بودم و فکر می‎کردم تو هم همین طوری...!"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • Yektay ashegh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/26
    ارسالی ها
    1,107
    امتیاز واکنش
    12,138
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    Tehran
    چشمم به عکسایی افتاد که تو صفحه بعد منگنه شده بود.
    زیرش نوشته بود :
    گلرخ راد پور و سپهر راد خو_ ۳۰ فروردین ۱۳۷۵
    چشام گرد و دهنم باز مونده بود.این مادر بود کنار پدر پروا؟!
    ورق زدم صفحه بعد و ادامه نوشته ای رو خوندم که حالا می‌دونستم ، مادر نویسنده اونه و مخاطبش پدر پروا!
    " دوران نامزدی مون شیرین ترین دوران عمرم بود. باور اینکه تو عاشق منی برام بی نهایت غیر ممکن و لـ*ـذت بخش بود . تو قشنگ ترین روز های عمرم یهو با سردی تو مواجه شدم! به ناگاه با من سرد و بدخلق شدی، سردرگم بودم. همش با خودم می‌گفتم مگه من چه اشتباهی کردم که تو اینطوری شدی؟ هه! توهم زیاد منتظرم نذاشتی!
    زود جواب همه سوالام رو دادی! هرگز فراموش نمی‌کنم اون روزی رو که دست ساناز صمیمی ترین دوست به ظاهر مهربون من رو گرفتی و اومدی مقابل من و گفتی دیگه دوست ندارم ، من عاشق سانازم !
    اون روز خورد شدم سپهر!
    نمی‌دونستم کجای کار رو اشتباه کردم که حقم خــ ـیانـت تو به من و احساسم بود! "
    دفتر رو بستم. مغزم دیگه گنجایش نداشت. سرم تیر می‌کشید ، حتی نمی‌تونستم دهن باز کنم.پدر پروا زمانی با مادر من بوده؟ زمانی عاشق هم بودن؟ حسی از نفرت و سردرگمی تو وجودم نشست گیج بودم، خدایا!
    در یهو باز شد با عصبانیت سر بلند کردم که داد بزنم ولی با دیدن آریا ساکت شدم.
    کنارم نشست و به دفتر مقابلم چشم دوخت. اخمی کرد و گفت:
    _ این چیه؟
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    Yektay ashegh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/26
    ارسالی ها
    1,107
    امتیاز واکنش
    12,138
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    Tehran
    ***
    پروا :
    نگاهم رو به فرزاد دادم که مصرانه بهم چشم دوخته بود و حرفش رو تکرار می‌کرد.

    لبخندی زدم و گفتم:
    _ فرزاد ممنونم که می‌خوای به من کمک کنی اما به خدا نمی‌شه. من نمی‌تونم!
    فرزاد کلافه گفت:
    _ پروا لج نکن خونه دوستتم که نمی‌شه. بیا پیش من زندگی کن.
    دستم رو رو شقیقه ام گذاشتم . مریم چایی ها رو روی میز گذاشت و کنار من نشست .
    با خنده گفت:
    _ آقا فرزاد می‌خوای دوست مارو بدزدی؟
    فرزاد تک خنده ای کرد و گفت:
    _ نه والا!
    گفتم::_ فرزاد من دوست ندارم جایی باشم که پاکان هست!
    قلبم از حرفی که زدم درد گرفت،مریمم با غم نگام می‌کرد که فرزاد گفت:
    :_ من از مدتی که برگشتیم با پاکان ارتباط ندارم، خیالت راحت ! مطمئن باش پیش من راحت تری!
    مریم منو محکم چسبید.
    _ عمرا بذارم دوستم رو بدزدین !
    فرزاد هم خندید و کمی دیگه صحبت کردیم.رمنم فرزاد رو با جمله " بذار کمی فکر کنم " راضی کردم تا حالا بعدا!
    باهاش تا بیرون رفتم .
    مقابلم ایستاد و گفت:
    _ پروا خوب فکرات رو بکن، باشه؟ من منتظرم .
    لبخندی زدم و جلوتر اومد و بغلم کرد. چشمام گرد شد ولی لحظه ای بعد دستام رو دور کمرش انداختم
    _ مرسی که هستی فرزاد .
    ازم جدا شد،خواست چیزی بگه که با مشت کسی رو زمین پرت شد. سرم رو چرخوندم. پاکان با چشمایی به خون نشسته فریاد زد:
    _ داری چه غلطی می‌کنی آشغال؟

    با ترس و عصبانیت گفتم:
    - پاکان تو اینجا چیکار می‌کنی؟
    برگشت سمتم و عصبی داد زد .
    - داری چه غلطی می‌کنی ها؟ این بود اون مردی که دوسش داشتی؟
    فرزاد بلند شد . رفتم کنارش و با نگرانی گفتم:
    - خوبی فرزاد؟
    پوزخندی زد و گفت:
    - اره خوبم ولی انگار فضا یکم آلوده شده بوی یه سری آشغال میاد!
    پاکان داد زد:
    _ کثافت اگه یه بار دیگه به زن من دست بزنی...
    فرزاد بلند تر گفت:
    _ چه غلطی می‌کنی ؟ به محافظات می‌گی به طرفم حمله ور شن؟
    پاکان خواست به طرفش بره که آریا اومد نگهش داشت . جیغ زدم:
    _ هردوتون تمومش کنید! همسایه ها می‌شنون!
    مریم هم بیرون اومد . با نگرانی و ترس به ما خیره بود. آریا پاکان رو به داخل هل داد .منم التماس وار رو به فرزاد گفتم:
    _ تو رو قرآن بیا بریم داخل.
    فرزاد لبخندی زد و گفت:
    _ نه نیازی نیست. رو پیشنهادم فکر کن . بای.
    و سریع رفت. رفتم داخل خونه . آریا سعی داش پاکان رو آروم کنه. داد زدم:
    - برای چی اومدین اینجا؟
    پاکان عصبی گفت:
    _ پروا، فرزاد اینجا چیکار می‌کرد ها؟
    دست به سـ*ـینه گفتم:
    _ به تو چه ربطی داره؟
    داد زد :
    _ من شوهرتم لعنتی!
    از دادی که زد تنم لرزید. مریم کنارم اومد. آریا خواست حرفی بزنه که پاکان با داد گفت:
    _ دیگه بسه هرچی گذاشتم اینجا بمونی . همین الان وسایلت رو جمع می‌کنی و با من میای !
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    Yektay ashegh

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/26
    ارسالی ها
    1,107
    امتیاز واکنش
    12,138
    امتیاز
    706
    سن
    22
    محل سکونت
    Tehran
    قسمت پایانی
    پوزخندی زدم.
    _ من هیچ جا نمیام!
    دستی به صورتش کشید. کلافه گفت :
    _ بس کن پروا ، تظاهر بسه! من همه چی رو می‌دونم.
    چشمام گرد شد. مریم با بهت به ما نگاه می‎کرد ؛ پاکان ادامه داد.
    _ می‌دونم مادر تهدیدت کرده، می‌دونم اون بچه پدرش منم..من همه چی رو می‌دونم پروا!
    زبونم بند اومد. اومد روبه روم و محکم بغلم کرد.در گوشم زمزمه کرد:
    _ همش تقصیر گذشته اس. همه چی به گذشته خانواده هامون مربوط می‌شه!
    آریا اومد پیش مریم. نفهمیدم چی در گوش مریم گفت که مریم همراه آریا از خونه بیرون رفت. پاکان ازم جدا شد، بغضم ترکید.
    لبخندی زد و گفت :
    _ وقتشه یه داستان برات بگم!
    سری تکون دادم که روی مبل نشست . منم کنارش نشستم و منتظر بهش خیره شدم. به یه نقطه خیره شد و شروع به صحبت کرد.
    پاکان:
    بعد از تعریف کردن تمام ماجرا پروا بهت زده در حالی که اشک می‌ریخت گفت:
    _ یعنی واقعا...پدرم به مادر خــ ـیانـت کرد و بعد ازدواج پدرم و مادرم، مادر سعی می‌کرد زندگیشون رو بهم بزنه؟
    سر تکون دادم و گفتم:
    _ به علاوه یه دفتری هست که تمام چیزایی که من الان بهت گفتم توی اون نوشته شده، همراه عکسای مادر و پدرت و لیلا هم زمان نامزدی ما. نمی‌دونم چطوری این دفتر رو داشت و مادر رو تهدید می‌کرد که همه اینا رو فاش می‌کنه. اگه مادر هرکاری اون می‌گـه نکنه! مادر هم به این علت و هم به خاطر ترسش از تو حاضر شد بهش عمل کنه. فرزاد هم که نقش اول ماجرا بود!
    پروا سرشو تو دستاش گرفت و گفت:
    _ باورم نمی‌شه!
    بغلش کردم.
    _ اما الان دیگه همه چی تموم شد. وقتی خواستم از عمارت خودم پیش مادر برم تا در مورد دفتر به من توضیح بده همراه آریا رفتیم اونجا که دیدیم مادر داشت با لیلا حرف می‌زد و همه چی رو شد! مادر هم همه چی رو برامون توضیح داد. اوایل حس نفرت داشتم اما حالا می‌دونم گذشته تغیری تو حس من ایجاد نمی‌کنه!
    نگام کرد و گفت:
    _ پاکان!
    _ جونم ؟
    با بغض گفت :
    _ عاشقتم!
    سرش رو بوسیدم
    _ منم همین طور .
    ازش جدا شدم و با خنده گفتم:
    _ راسی آریا هم از دست رفت .
    با تعحب گفت:
    _چرا ؟
    چشمک زدم.
    _ عاشق مریم خانوم شما شده!
    پروا جیغی زد و گفت :
    _ جدی ؟
    سر تکون دادم . دستم رو شکمش نشست.
    لبخندی زد. صورتم رو جلو بردم و تجلی یه حس ناب!

    پایان
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    ABAN dokht

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/01/17
    ارسالی ها
    2,239
    امتیاز واکنش
    8,811
    امتیاز
    596
    محل سکونت
    البرز
    خسته نباشید
    lsbj_%D9%86%D9%82%D8%AF.jpg
     

    zansia

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/09/05
    ارسالی ها
    248
    امتیاز واکنش
    13,651
    امتیاز
    684
    محل سکونت
    Qom
    خسته نباشید
    11.gif
    :aiwan_lggight_blum:
    11.gif
    :aiwan_lggight_blum:
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا