آیدین:دریا...خانومی...حس می کنم مضطربی مشکلی پیش اومده؟
سرد مثل همیشه جواب دادم:مشکل خاصی نیست... یه ذره بی حالم
آیدین با نگرانی:مریضی؟آره عشقم؟
از این همه سین جیم کردناش خسته شدم و عصبی گفتم:نه...نه...چیزیم نیست.
آیدین ناراحت شد و دیگه هیچی نگفت...منم یه جورایی پشیمون شدم چون توی این چند سال آیدین همه جوره هوای منو داشت و من این جوری جواب محبتاش رو می دادم...
آروم گفتم:خودمم نمی دونم چمه آیدین خیلی مضطربم ...ملتهب و ...خلاصه متاسفم
آیدین با بی تفاوتی گفت:من که دیگه سوالی نپرسیدم نمی خواد توضیح بدى بيخودى..
فهمیدم ناراحتیش بیشتر از چیزیه که فکر می کردم..نمی خواستم ازم ناراحت باشه اون به من خیلی خوبی کرده تو این سال ها تنها کسی که همیشه باهام بوده برای همین گفتم:آیدین دیگه خب معذرت می خوام.
هیچی نگفت منم با ناز گفتم:آیدین دلت میادٍیه دختر به این خوشکلی،نازی باهات حرف می زنه جوابشو ندی؟
آیدین دیگه نتونست مفاومت کنه و با لیخند گفت:دختر،توآخر منو می کشی.
به حرفش لبخندی زدم و هیچی نگفتم.
خدمتکار با یه سینی اومد جلومون یه گیلاس برداشتم و آهسته آهسته می خوردم ...
با قرار گرفتن دستی روی شونم سرمو به عقب برگردوندم...که بهبودی رو دیدم با لبخندی نگام کرد و دستشو به طرفم دراز کرد و گفت:افتخار یه دور رقـ*ـص با این خانمو خوشکلو دارم؟
با اینکه دوس نداشتم اما به اجبار قبول کردم ...آیدین خیلی عصبانی شده بود اما سعی می کرد به روی خودش نیاره.. دستمو توی دستش گذاشتم و رفتیم وسط و شروع به رقـ*ـص کردیم....یکم گذشت و هنوز می رقصیدیم که یدفعه شکمم تیر کشید خواستم بهش توجه نکنم اما هر کاری کردم نتونستم ادامه بدم،دردش غیر قابل تحمل بود برای همین به بهبودی گفتم که حالم خوب نیست و رفتم نشستم...
سرد مثل همیشه جواب دادم:مشکل خاصی نیست... یه ذره بی حالم
آیدین با نگرانی:مریضی؟آره عشقم؟
از این همه سین جیم کردناش خسته شدم و عصبی گفتم:نه...نه...چیزیم نیست.
آیدین ناراحت شد و دیگه هیچی نگفت...منم یه جورایی پشیمون شدم چون توی این چند سال آیدین همه جوره هوای منو داشت و من این جوری جواب محبتاش رو می دادم...
آروم گفتم:خودمم نمی دونم چمه آیدین خیلی مضطربم ...ملتهب و ...خلاصه متاسفم
آیدین با بی تفاوتی گفت:من که دیگه سوالی نپرسیدم نمی خواد توضیح بدى بيخودى..
فهمیدم ناراحتیش بیشتر از چیزیه که فکر می کردم..نمی خواستم ازم ناراحت باشه اون به من خیلی خوبی کرده تو این سال ها تنها کسی که همیشه باهام بوده برای همین گفتم:آیدین دیگه خب معذرت می خوام.
هیچی نگفت منم با ناز گفتم:آیدین دلت میادٍیه دختر به این خوشکلی،نازی باهات حرف می زنه جوابشو ندی؟
آیدین دیگه نتونست مفاومت کنه و با لیخند گفت:دختر،توآخر منو می کشی.
به حرفش لبخندی زدم و هیچی نگفتم.
خدمتکار با یه سینی اومد جلومون یه گیلاس برداشتم و آهسته آهسته می خوردم ...
با قرار گرفتن دستی روی شونم سرمو به عقب برگردوندم...که بهبودی رو دیدم با لبخندی نگام کرد و دستشو به طرفم دراز کرد و گفت:افتخار یه دور رقـ*ـص با این خانمو خوشکلو دارم؟
با اینکه دوس نداشتم اما به اجبار قبول کردم ...آیدین خیلی عصبانی شده بود اما سعی می کرد به روی خودش نیاره.. دستمو توی دستش گذاشتم و رفتیم وسط و شروع به رقـ*ـص کردیم....یکم گذشت و هنوز می رقصیدیم که یدفعه شکمم تیر کشید خواستم بهش توجه نکنم اما هر کاری کردم نتونستم ادامه بدم،دردش غیر قابل تحمل بود برای همین به بهبودی گفتم که حالم خوب نیست و رفتم نشستم...
آخرین ویرایش: