رمان ماهی سفید|sherry.si کاربر انجمن نگاه دانلود

چقدر از این رمان و نوع قلم نویسنده رضایت داشتید؟

  • خیلی خوبه

    رای: 6 85.7%
  • خوبه

    رای: 1 14.3%
  • بد نیست

    رای: 0 0.0%
  • بد

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    7
  • نظرسنجی بسته .
وضعیت
موضوع بسته شده است.

sherry.si

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/10/06
ارسالی ها
440
امتیاز واکنش
16,874
امتیاز
794
سن
25
رو پاهام میشینم و کاسه ی شیر و کنار باغچه میزارم.چشم میچرخونم توی باغچه و روی دیوار نیستش!
_فکر کنم خواب مونده.
بلند میشم و برمیگردم سمتش.
سورنا_صبح بخیر
_سلام صبح بخیر.پیداش میشه!
میخنده:
سورنا_اگه مثله تو خوابالو باشه به این زودیا پیداش نمیشه
نگاهم به لباش میوفته.حس میکنم جای لباش رو سرم داغ میشه.
همونجور که لبخند رو لباشه میره سمته در کافه.
سورنا_نمیای؟
به خودم میام و دنبالش وارد کافه میشم.
آهنگ شادی در حال پخشه و صدای بچه ها از آشپزخونه میاد
وارد آشپزخونه میشیم.سورن با بچه ها مشغوله حرف زدن میشه.برمیگردم سراغ کیک و با همزن به جونه خمیر میافتم.
کی باید ازش واسه کادو تشکر کنم؟زیر چشمی نگاهی بهشون میندازم.سورن گوشی سیاوش و گرفته و به اس ام اس تازه ای که واسش اومده نگاه میکنه و بلوط هم آویزون شده ازش:
بلوط_جون من سورن بده بببینم کیه؟دختره؟؟؟؟
سورنا دستشو بالا گرفته و بلوطم سعی داره گوشی ازش بگیره.
سورنا_هرکی به نفعم کار کنه گوشی و میدم بهش.
سیا حرصی میخنده:
سیاوش_مرتیکه میخوای خونه خرابم کنی؟
بلوط سمت سیا جیغ میکشه:
بلوط_سیاوش!!کیه مگه هان؟؟
سورنا با قیافه ای موزی میگه.
سورنا_بلوط به خاطره خودت میگم نبین
فربد می‌خنده.
فربد_اگه رابطت واست مهمه و میخوای دووم داشته باشه بیا برو سر کارت.
صدای اس ام اس دوباره از گوشیه سیا بلند میشه.
بلوط واقعا عصبی میشه:
بلوط_سیاوش خودت گوشی و بگیر و بده بهم زود باش
سیاش سمت قهوه ساز میره:
سیاوش_سورن بده بهش
سورنا در حالی که به صفحه ی گوشی نگاه میکنه سری از تاسف تکون میده:
سورنا_اوکی سیا میخوای کات کنی پس.
فربد_بده من ببینم !
سورن گوشی و پرت میکنه و فربد رو هوا میگیرتش
بلوط میز و دور میزنه و این بار آویزون فربد میشه:
بلوط_بدش من فربد
فربد نگاه نگرانی به بلوط میندازه:
فربد_خودت خواستیا!!!
مایه ی آماده شده کیک و توی ظرفش میریزم..
علیرضا با کیسه های خرید وارد آشپزخونه میشه و به همه سلام میده.سیاوش کمکمش میره و وسایلارو جابه جا میکنن
آرام گوشی و از دسته فربد بیرون میکشه و پرت میکنه سمته بلوط.نگاهم به سورن و فربد میوفته که جا خوردن
بلوط با قیافه ای بهت زده به صفحه گوشی خیره شده ب صدای آرومی میگه:
بلوط_سیاوش؟
سیاوش کنار یخچال اسموتی های آماده رو میچینه و صدای بلوط و نمیشنوه.
بلوط این بار داد میزنه:
بلوط_سیاوش این کیه؟
هان!!یعنی واقعا کسیه!!اینا که داشتن شوخی میکردن!!!
سیاوش با خنده برمیگرده سمته بلوط:
سیا_بازیتون گرفته ها!!از این اس ام اس تبلیغاتیاست دیگه!
بلوط خیره بهش نگاه میکنه و هیچکس حرفی نمیزنه.سورنا کلافه دست تو موهاش میکشه و آرام پرسش گرانه به فربد نگاه میکنه.
ظرف کیک و که میخواستم بزارم تو فر رو میز میزارم.نگاه عصبیه بلوط نگران کنندست
بلوط_کیه این؟
سیاوش در یخچال و میبنده و سمت بلوط میره.
گوشی و از دست بلوط بیرون میکشه:
سیاوش_چی میگی واس...
به اس ام اس خیره میمونه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • sherry.si

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/06
    ارسالی ها
    440
    امتیاز واکنش
    16,874
    امتیاز
    794
    سن
    25
    همه ساکت به بلوط و سیا نگاه میکنیم..
    استرس همه ی وجودمو گرفته و نگرانه بلوطم.
    سیاوش نگاهش و از گوشی میگیره و به بلوط نگاه میکنه:
    سیاوش_این سهیلا خواهره مجیده...میخواد بیاد کار با دستگاه و بهش یاد بدم!!این چه رفتاره بچه گانه ایه از تو بعیده بلوط!!!!
    بلوط با صدایی که از عصبانیت میلرزه میگه:
    بلوط_هر خری میخواد باشه...چه جوری به خودش اجازه میده انقدر راحت و صمیمی حرف بزنه..این(عزیزم امروز وقت داری؟)یعنی چی؟
    سیاوش_گفتم که میخواد واسه چی بیاد..
    بلوط با صدای بلندی داد میزنه:
    بلوط_به جهنم که میخواد واسه دستگاه بیاد.من میگم این عزیزم کوفتی یعنی چی؟؟؟
    سیا عصبی پوفی میکشه و میگه:
    سیاوش_الکی داری بهونه میگیری بلوط گندش نکن
    علیرضا روبه بقیه میگه:
    علیرضا_بچه ها برگردیم سر کار مشتری اومده..فربد صندوق..آرام سفارشا..
    همه بر میگردن سر کاراشون..اما من همونجوری نگران به بلوط نگاه میکنم که اشک تو چشماش جمع شده...
    بلوط_پس اگه واسه منم از این اس ام اسا بیاد مشکلی نیست دیگه؟
    سیاوش_بهش بگم گوه خوردی عزیزم نوشتی؟آره؟میگم خواهره مجید رفیقمه...چی باید بگم بهش؟!
    بلوط با صدای آرومی که پر از بغضه زیر لب میگه:
    بلوط_هیچی...
    و به سرعت از آشپزخونه میزنه بیرون...
    ظرف کیک و سریع میزارم تو فر و درجه رو تنظیم میکنم..
    سیا با همون اعصاب خورد بر میگرده سر کارش..
    از آشپزخونه بیرون میام و دنبال بلوط میگردم..توی اتاق استراحت نیست..توی سالن هم نیست...
    آآآآ فهمیدم کجا رفته..از کافه بیرون میام و ساختمون و دور میزنم و وارد حیاط پشتی میشم..روی پله ها نشسته و مشغول سیگار کشیدنه..
    کنارش میشینم:
    _نمیدونستم انقدر نازک نارجیی!!!
    دود سیگار و بیرون میده و با نگاهش دنبالش میکنه:
    بلوط_پس چی؟فکر کردی خودت فقط بلدی لوس باشی؟
    _الان با سیا قهر کردی؟
    برمیگرده سمتم و لبخند میزنه:
    بلوط_آخ که تو چقدر ساده ای نیلگونه قشنگم..
    پکی به سیگارش میزنه:
    بلوط_اوایل دوستیمون خب خیلی بچه بودیم...منم هفته ای هفت روز با سیاوش قهر بودم...یعنی کلا دوستیمون قهر و آشتی بود...
    پک دیگه ای میزنه:
    بلوط_سیا هم که کارش فقط منت کشی بود..ولی الان اگه قهر کنم میدونم سیا دیگه آدمه اون موقع ها نیست که بیاد منت کشی و ناز منو بکشه..
    سیگارش و زیر کتونی هاش خاموش میکنه:
    بلوط_اون کارو کردم چون واجب بود..چون باید به سیا نشون بدم رابطمون مهمه اینو خودشم میدونه یه اس ام اس هیچ تاثیری تو دوستیمون نداره
    میدونی یه نوع سیاسته که باید تو دوستی داشته باشی خودم میدونم اون عزیزم ذره ای نمیتونه منو تکون بده اما اون کارو کردم که سیاوش حساب کار دستش بیاد
    میخندم:
    _واو (wow) تو دیگه کی هستی بلوط!!
    میخنده:
    بلوط_خودم همه ی اینا رو بهت یاد میدم
    _من آخه به چه دردم میخوره...
    با آرنجش تنه ای بهم میزنه:
    بلوط_لابد میخوای بگی عمه ی خدا بیامرزه من با سورناست
    میخندم:
    _جدی؟خوش به حاله عمت
    لپمو میکشه:
    بلوط_خوش به حاله خودت بابا...سورن خیلی خوبه
    سرم و تکون میدم:
    _آره ولی ما فقط دوستیم
    قیافش مچاله میشه:
    بلوط_بیخیال بابا دیگه گذشت دورانه این چیپ بازیا..یا مثله آدم با هم باشید یا انقدر الکی بهم نچسبید..
    _لابد من باید برم بگم اول!!!
    با تعجب نگاهم میکنه:
    بلوط_واقعا نیل!!من فکر میکردم طرز فکر قشنگ تری داری..آخه چه اشکالی داره اگه تو اول بگی!!من اول به سیاوش گفتم دوستش دارم!
    تورو خدا نگو که از این دخترای مغروره بیخودی!؟
    _مغرور نیستم..ولی خب آخه سورن بار ها بهم گفته که فقط واسش مثله دوستم!!
    بلوط_توام بارها بهش بگو که من دوستت دارم و تو شخص خاصه زندگی منی...
    _خب اگه عکس العمل بدی نشون بده چی!
    بلوط_سورن داد میزنه قیافش یه دل نه صد دل عاشقه..حالا اگه یه درصد هم بد برخورد کرد اصلا خودتو نباز چون کاره بدی نکردی
    صدای آرام از حیاط جلویی میاد:
    آرام_بلوط؟نیل؟کجایین؟
    بلوط از جاش بلند میشه:
    بلوط_پاشو بریم که الان علیرضا میاد سراغمون...
    ***
     
    آخرین ویرایش:

    sherry.si

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/06
    ارسالی ها
    440
    امتیاز واکنش
    16,874
    امتیاز
    794
    سن
    25
    کنار مامانی ولو میشم رو کاناپه..
    مثله همیشه داره از این سریال آبکیا نگاه میکنه:
    _مامانی خدایی اینا چیه میبینی؟
    مامانی_نیل توام چیزی به غیر از این سریال من پیدا نمیکنی بهش گیر بدی؟
    آلو خشکه ای میندازم دهنم:
    _بابا آخه این سریال نه داستان جالبی داره..نه بازیگرای معروفی..نه کارگردان خوبی..کلا به درد نخوره
    مامانی_چی ببینم هان؟؟بشینم از اون سریالای نمیدونم چی چیه خون آشام تو ببینم؟!یا اون یکی گیم نمیدونم چی چی...
    میخندم:
    _نه اونا که به درد شما نمیخوره ولی اینم خیلی..
    از بالای عینکش نگاهم میکنه:
    مامانی_پدر سوخته یعنی داری میگی من پیر شدم؟؟اون سریالا به درد شماها فقط میخوره؟؟؟
    تا میام جواب مامانی و بدم نگین با دوتا بوم وارد حال میشه:
    نگین_نیلگون؟
    نگاهم و از رو بوما میگیرم و نگاهش میکنم:
    _بله؟
    روی کاناپه رو به رویی میشینه و تابلوهارو بر میگردونه سمتم:
    نگین_اینارو تو انباری پیدا کردم..میشه بزنمشون تو اتاقم؟
    به بوم های خاک گرفته خیره میشم..جتی با اون حجم از خاک که روشونه بازم توانایی اینو دارن که برم گردونن به حال و هوای هنرستان...
    خودم و تو کارگاه هنرستان هنر های زیبا میبینم..با آرام و سه تا از بچه های کلاس پشت سه پایه ها نشستیم و در حال نقاشی کشیدنیم...چقدر همه چی آروم و ساده بود..خودمون
    زندگیمون..کارامون و اخلاقامون...تمامه نگرانیمون با آرام سر ژوژمان و امتحانا بود..وقتی که هفته ها نمیخوابیدیم و مشغوله کارا بودیم..
    کلاسمون همیشه بوی رنگ میداد..همیشه در حال نقاشی کشیدن بودیم..
    چی میشد اگه میتونستم برگردم عقب و دوباره همونجا بشینم...چقدر آینده واسمون مهم بود..اینکه دانشگاه قبول شیم،اینکه بتونیم گالری خودمون و بزنیم...
    اما الان چی شد...تا دانشگاه قبول شدیم همه چی از سرمون پرید همه ی هیجانی که واسش داشتیم همراه آرزوهامون از بین رفت..
    نگین_اگه دوست نداری بدی اشکال نداره ها...بر میگردونمشون سر جاشون..
    به خودم میام و سرم و تکون میدم:
    _نه ماله تو..فقط داشتم به قدیما فکر میکردم
    لبخندی میزنه:
    نگین_مرسی خوب نگهشون میدارم..فقط با چی باید تمیزشون کنم؟
    _با یه دستمال نم دار
    از جاش بلند میشه:
    نگین_میتونی کمکم کنی؟
    از جام بلند میشم و یکی از تابلو هارو ازش میگیرم:
    _آره فقط دستمال بیار..
    از پله ها بالا میرم...نگین هم با دستمال ها پشت سرم میاد...وارد اتاقش میشیم..اولین بارم میام تو اتاقش
    یه تخت بزرگ چوبی داره که رو تختی گل بهی ساده ای روش انداخته..یه کتاب خونه کوچیک از جنش تختش با یه میز تحریر همون جنس
    کل وسایل اتاقشه..البته یه آینه ی گرد قاب سفید به دیوار زده..پرده هاشم حریر گل بهی و سفید..اتاق خیلی ساده و خوبی و درست کرده
    دستمال و ازش میگیرم و بوم اولی رو که فرشته روی یه حبابه رو پاک میکنم..
    نگین_مامان دیر نکرده؟
    _فکر کنم امشب شو داشتن..تا دیر وقت بعد شو مزون و جمع و جور میکنن
    با دقت رو بوم و دستمال میکشه:
    نگین_توام امشب زود تر از روزای دیگه اومدی!
    _کافه خلوت بود
    نگین_رابطت با دوست پسرت خوبه؟
    میام بگم دوست پسرم کیه که یاده دروغ آرام میوفتم...ای آرام خدا لعنتت نکنه:
    _اوهوم خوبه بد نیست
    منم کنجکاو میشم:
    _تو my friend داری؟
    نگین_نه
    با تعجب نگاهش میکنم:
    نگین_ولی کسی و دوست دارم
    آآآ خواهرمم مثله خودمه..عشقه یه طرفه!!!
    _کیه؟
    بوم و به دیوار تکیه میده:
    نگین_ بین خودمون میمونه
    با تعجب سرم و تکون میدم:
    _آره
    نگین_اسمش شروینه..پسره مادر ناتنیم...
    با چشم های از حدقه دراومده خیره میشم بهش:
    _جدی داره میگی؟
    سرش و تکون میده..
    _میدونه خودش؟
    نگین_آره..یه سال دوست بودیم ولی نمیتونیم به مامان و بابا بگیم..خیلی سخته ما مثله خواهر برادر بزرگ شدیم الان بریم بگیم چی!!!
    حیرت زده نگاهش میکنم...واقعا چه شرایطه بدی داره!!!باز صد رحمت به خودم
    نگین_فقط نیل بین خودموناا
    سرم و تکون میدم:
    _خیالت راحت
     
    آخرین ویرایش:

    sherry.si

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/06
    ارسالی ها
    440
    امتیاز واکنش
    16,874
    امتیاز
    794
    سن
    25
    فصل ششم
    عکس هارو تحویل استاد کاووسی میدم و برمیگردم سر جام..
    به صندلی خالی کتی و ساره نگاه میکنم...
    آرام آرشیو عکساشو برمیداره و از جاش بلند میشه:
    آرام_این سری اگر ایراد بگیره خودم انصراف میدم با همین جفت پاهام دانشگاه و ترک میکنم..
    محکم قدم برمیداره و به سمت استاد میره..از پشت خم میشم رو صندلی سورنا:
    _تو پس چرا تحویل نمیدی؟
    سورنا_داشتم چک میکردم عکسی و جا ننداخته باشم...
    _همه رو آوردی؟
    سرش و تکون میده..آرام با لبخند میاد سمتمون:
    آرام_آخی بالاخره تحویل دادم خیالم راحت شد..فربد پاشید دیگه بابا تحویل دادن که انقدر ترس نداره
    فربد از جاش بلند میشه:
    فربد_باز این کارش راه افتاد شیر شد
    سورن و فربد هم عکساشون و تحوبل میدن و برمیگیردن..
    فربد_علیرضا اس ام اس داده امروز از اون شرکته واسه مهمونیشون میان گفت گوله بعد کلاسا بریم
    آرام_نمیگفتم ما همیشه گوله بعد کلاس میریم
    کاووسی_برای هفته ی دیگه شش تا کار با فتوشاپ میخوام هم قبل داشته باشه هم بعد.همه رو فایل میکنید تو سی دی..
    کیفشو بر میداره و دوباره با تاکید میگه:
    کاووسی_آقایون خانوما روی سی دی...نبینم رو فلش بیاره کسی..خسته نباشید
    همگی خسته نباشید میگیم و مشغول جمع کردن وسایل میشیم...
    آرام_منو نیلگون الان کلاس تصویرسازی داریم!!
    سورن_گند زدید با این انتخاب واحدتون صد دفعه گفتم وایستید با هم انتخاب واحد کنیم
    آرام_حالا دیگه کاریه که شده..شما برید کافه دیگه
    فربد_بعد کلاس زود بیایدها
    آرام_نمیگفتی میرفتیم خوش گذرونی
    فربد سمت سورن میگه:
    فربد_بیا بریم تا من با این دعوام نشده..
    خداحافظی میکنن و میرن
    آرشیو هامون و برمیداریم و از کلاس بیرون میایم..آرام ارشیوشو میده دستم:
    آرام_تو اینارو بگیر برم یه چیزی بخرم کوفت کنیم..
    _پس من میرم کارگاه بیا اونجا
    آرام_اوکی
    و ازم فاصله میگیره و میره...
    وارد کارگاه میشم...دومین کلاس و وارد میشم و رو آخرین میزه کار وسایلامون و میزارم..رو صندلی پایه بلند میشینم و گوشیم
    و درمیارم..هیچ خبری نیست..بعد از پنج دقیقه سر و کله آرام با دوتا پیراشکی زیر بقلش زده و دوتا لیوان نسکافه تو دستش پیدا میشه..
    خوراکی هارو رو میز میزاره و میشینه کنارم..لیوان نسکافه رو میکشم جلو و بوش میکنم:
    _وای دستت درد نکنه...روحم زنده شد
    خودش هم لیوانش و بر میداره:
    آرام_میدونم معتاد جان
    نسکافه و پیراشکی شکلاتی حسابی میچسبه و خستگیم در میره
    آرام_کارای چاپ و انجام دادی؟
    _آره دوتاشو انجام دادم یکیشم فقط طرحش و زدم..
    آرام_چهارشنبه تولد سورناست
    چشمام چهارتا میشه:
    _همین چهارشنبه که میاد
    آرام_آره دو روز دیگه
    _خب پس چرا الان بهم میگی!!!
    چپ چپ نگاه میکنه:
    آرام_خنگول خودمم دیشب فهمیدم فربد گفت
    تو فکر فرو میرم..پس سورنا مهر ماهیه!!چندم میشه..میشه...نوزدهم میشه!
    باید چیکار کنم واسه تولدش..چی باید بگیرم؟؟؟
    ***
     

    sherry.si

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/06
    ارسالی ها
    440
    امتیاز واکنش
    16,874
    امتیاز
    794
    سن
    25
    از پشت شیشه نگاهی کلی به گل فروشی میندازم...
    چشمم به گلدون گرد سفالی فیروزه ای رنگ میافته..توش کاکتوس گرد و تپلیه که سرش گل قرمز داره..
    کاش آرام یا بلوط اینجا بودن تا نظرشون و میپرسیدم..وارد مغازه میشم
    پسر جوونی به سمتم میاد:
    _خوش اومدید..میتونم کمکتون کنم..
    به سمت گلدون اشاره میکنم:
    _میشه اون گلدون و بیارید
    گلدون و میزاره رو میز..خوشش میاد؟اصلا کاکتوس دوست داره؟؟
    دو دلم..خودم ازش خیلی خوشم اومده!!!
    به پسر که پشت صندوق ایستاده نگاه میکنم:
    _همین و میبرم
    لبخندی میزنه و گلدون و میکشه سمته خودش:
    _همینجوری میبرید یا بزارمش تو جعبه؟البته تو جعبه بزارم هزینش اضافه میشه
    _بزاریدش تو جعبه
    گلدون و تو جعبه ی سفید بزرگی میزاره..کارتم و میگیرم سمتش تا حساب کنه..
    کارت و با رسید بر میگردونه بهم...رسید و که میبینم چشمام چهارتا میشه!!!!یه کاکتوش صد و سی هزار تومن!!!
    پوف چرا انقدر گرون!!جعبه رو بر میدارم یا خدا چقدر سنگینه...
    از مغازه بیرون میام...هوا تقریبا تاریک شده...
    خب نمیشه که یه گلدون بدم فقط!
    ای خدا چقدر سخته کادو خریدن واسه یه پسر..
    کنار پیاده رو وایمیستم و گوشیم و از تو جیبم بیرون میکشم..چشمم به دستبند مهره ایم میافه که یه پلاک انار وسطشه..
    شماره ی آرام و میگیرم..بعد از چند تا بوق جواب میده:
    آرام_جانم؟
    _الو آرام..ببین اون مغازه که ازش دستبند مهره ایا رو خریدیم دقیقا کجا بود؟
    آرام_وایستا واست اس ام اس میکنم
    _باشه منتظرم
    گوشی و قطع میکنم و از خیابون رد میشم و به سمت ماشین میرم
    سویج و از جیب مانتو بیرون میکشم و در ماشین و باز میکنم...
    جعبه گلدون و رو صندلی عقب میزارم و پشت فرمون میشینم..اس ام اس آرام میاد..
    نگاهی به آدرس میندازم و راه میافتم..
    بیست دقیقه بعد جلوی جواهر فروشی طلایی ماشین و پارک میکنم..
    کیفم و بر میدارم و از ماشین پیاده میشم...
    در مغازه رو هول میدم و وارد میشم...دو تا مرد مسن و یه خانوم نسبتا جوون پشت میزها ایستادن
    مرد_بفرمایید خوش اومدید
    جلو میرم و رو به روش می ایستم:
    _خیلی ممنون..دستبند ها ی مهره ایتون و میشه ببینم..
    مرد_حتما
    بعد از چند ثانیه..پنج ردیف شیش تایی جلوم میزاره..
    دو ردیف اول که کاملا دخترونن..یه ردیف ماه ها ی تولده اما مهره هاش صورتی و زرد و ...از این رنگاست
    به مرد نگاه میکنم:
    _این ماه تولد و میخوام اما مهره ی مشکی میخوام..
    مرده نگاهی به دستبند مهر ماهه زیر دستم میندازه:
    مرد_واستون عوض میکنم مهره هاشو یه ده دقیقه طول میکشه
    _موردی نداره منتظر میمونم..
    مهره مشکی که رده های نازک سفید داره رو انتخاب میکنم و منتظر میشینم رو مبل تو مغازه..
    یه ربع بعد دستبند آماده میشه هم پسرونه شده هم خیلی شیک..یه جعبه ی مشکی مخملی انتخاب میکنم و یه دویست و خرده ای دیگه پیاده میشم..
    سوار ماشین که میشم گوشیم زنگ میخوره:
    _بله؟
    آرام_کجایی؟رفتی مغازهه؟
    ماشین و روشن میکنم و راه میافتم..
    _آره دستبند ماه تولدشو خریدم..
    آرام_خوب کردی..برمیگردی کافه؟
    _نه میرم آرایشگاه موهام یکم بلند شده رنگمم ترمیم کنم..
    آرام_حسابی میخوای بترکونی دیگه..های لایتای سرمه ای و بیشتر کن
    جیغش بلند میشه:
    آرام_ااا وایستا الان میدم بهت اح...
    صدای سورن تو گوشی میپیچه:
    سورنا_خانوم!شما کجا پیچوندی رفتی؟
    لبخند میشینه رو لبام:
    _اومدم آرایشگاه..
    سورنا_موهاتو کوتاهه کوتاه کناااا
    _باشه
    سورنا_نیلگون؟
    لحنش و مظلوم میکنه:
    سورنا_کیک فردامو خودت درست میکنی؟
    خندم میگیره:
    _پررو مثلا حواست نباشه فردا تولدته دیگه!!
    سورنا_خوشم نمیاد بابا از این لوس بازیا...از هفته پیش از فکره کادوهام خواب و خوراک ندارم
    میخندم:
    _هولی دیگه
    سورنا_پس درست میکنی؟
    _خیلی خوب
    با صدایی شاد تو گوشی داد میزنه
    سورنا_عاشقتم نیلی
    قلبم پر از شادی میشه و پروانه ها شروع به پرواز میکنن..هیچ چیز لـ*ـذت بخش تر از شادی آدمایی که دوستشون داری نیست...
    ***
     

    sherry.si

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/06
    ارسالی ها
    440
    امتیاز واکنش
    16,874
    امتیاز
    794
    سن
    25
    پیراهن مشکیم و تنم میکنم...قدش تا روی زانوهامه..دامنش تور مشکیه که پف خیلی کمی داره..
    بالاتنش تنگه و یقه اش از سرشونه هام بازه و مربعی شکله از پشت هم همین شکله..
    آستین های کوچیکی تا بالای بازو هام داره...جوراب شلواری مشکیم و هم پام میکنم..
    روی زمین میشینم و خم میشم تو پایین کمد بین کفش هام..
    با دیدن دریایی از آل استارهام آهم بلند میشه...
    مگه میشه یه دختر همه ی کفش هاش اسپرت باشه آخه!!!
    رو زمین وا میرم...حالا چیکار کنم!!!
    بازم باید اسپرت برم...لعنت بهم...
    آل استار های مشکی ساق کوتاهم و در میارم و پام میکنم..باز خدارو شکر لااقل تمیزن...
    پشت میز آرایشی میشنیم و به صورتم کرم میزنم...فر مژه و ریمل هم پشت سرش میزنم...
    در اتاق باز میشه و آرام خودش و پرت میکنه تو اتاق...
    آرام_تو که تازه داری آرایش میکنی..چقدر این لباسه بهت میاد..موهات چه خوب شده
    سرتاپاش و نگاه میکنم..یه شلوارک کوتاه لی با جوراب شلواری قهوه ای با تاپ سبز تیره پوشیده با کفش های عروسکی هم رنگش..موهای بلندش و عـریـ*ـان و باز گذاشته..مانتوی مشکی جلو بازشم روش
    پوشیده:
    _توام خیلی خوشگل شدی..
    از تو کیف آرایشم همون رژ قرمز معروف و بیرون میارم..
    آرام میاد پشت سرم وایمسته و تو آینه خودش و نگاه میکنه:
    آرام_جدی خوب شدم؟
    _آره..به نظرت این رژه رو بزنم؟
    نه وایستا این رژه فکر کنم بیشتر بهت بیاد..
    در کیفش و باز میکنه و از توش رژو بیرون میاره و میگیره سمتم..
    رنگش بنفش خیلی تیرست..رژو میزنم و لبامو رو هم میمالم..توی آینه خودمو نگاه میکنم..تیره است ولی خوبه..
    با سایه ی کوچیکه توی دستش سمتم میاد..برم میگردونه سمت خودش:
    آرام_چشمات و ببند
    چشمام و میبندم و شروع میکنه به زدن سایه پشت چشمم...
    بعد از چند لحظه چشمام و باز میکنم و توی آینه خودم و نگاه میکنم:
    _یا خدا آرام!!با این تیپ و قیافه حس میکنم دارم میرم کنسرت راکه زیر زمینی
    میخنده:
    آرام_خیلی خوب شدی..جذاب شدی جذاب
    از توی جعبه چوبی گردنبند ماهی و گوشواره هایی که ارام واسم خریده رو میندازم...عطرم میزنم و از جام بلند میشم
    _آرام برو از توی یخچال کیک و بزار توی جعبه تا من بیام
    سمت در میره:
    آرام_زود باش دیگه دیر شد..
    ***
    وارد خونه سورن میشیم..صدای آهنگ کر کنندست...چراغ ها خاموشه و رقـ*ـص نور رو اعصابی در حال چشمک زدنه..
    فربد میاد سمتمون و با آرام سمت آشپزخونه میرن تا کیک و بزاره تو یخچال..
    با جعبه ی سنگین گلدون این پا و اون پا میشم و سعی میکنم از بین جمعیت بلوطینا رو پیدا کنم...
    چقدر شلوغ چه خبره!!!
    سورن و میبینم که کنار پسری که دی جیه و پشت لب تابی وایستاده در حال حرف زدن با پسری دیگست..
    آرام و فربد برمیگردن و فربد میبرتمون سمت اتاق خواب..
    با آرام وارد اتاق میشیم...اتاق سورناست...انقدر شلوغ و پراز لباسه اصلا نمیتونم اتاق و آنالیز کنم..
    مانتوم و در میارم و همراه کیفم گوشه ی تخت میزارم...
    فربد وارد اتاق میشه:
    آرام_فربد کادوهامون و کجا بزاریم؟
    فربد_همه میدن به خوده سورن ولی بدید بزارم تو کمدش الان حالش زیادی خوشه میندازه اینور اونور
    آرام ساک کوچیکی و میده فربد میدونم واسش عطر خریده..فربد کادو آرام و میزار تو کمد
    جعبه گلدون و با دستبند میدم فربد..ابروهاش میپره بالا:
    فربد_اووو...دوتا دوتا کادو میدی؟
    با تعجب به جعبه تو دستش نگاه میکنه:
    فربد_چیه توش چه سنگینه!
    آرام_بزار تو کمد فضولی نکن
    فربد چشمی میگه و جعبه هارو تو کمد میزاره و در و میبنده..
    از اتاق بیرون میایم و وارد سالن میشیم...فربد میبرتمون سمت بلوط و سیاوش و علیرضا که ته سالن نشستن..با هم خوش و بشی میکنیم و کنار بلوط میشینم..
    از همین الان سر سام میگیرم از صدای بلند آهنگ..بلوط پیراهن دکلته ای کوتاه زرشکی رنگ با کفش های بلند مشکی پوشیده و موهاش و مثل آرام باز گذاشته...
    زیرگوشم تقریبا داد میکشه:
    بلوط_بلا چه باحال شدی
    میخندم و با چشمام به یقه ی بازش اشاره میکنم:
    _من یا تو؟
    قهقهه میزنه..سورنا میاد سمتمون..دستمو فشار میده و سرش و میاره نزدیک گوشم:
    سورنا_بیا بریم مامانم ببینتت
    هاااان!!!مامانشم مگه هست...نا خود آگاه بدنم پر از استرس میشه...با آرام میبرتمون تو آشپزخونه..خانوم قد بلند و بسیار شیکی با یه کت و دامن شیری و موهای جمع شده شرابی سمتمون میاد..
    سورنا به مامانش معرفیمون میکنه و ماهم که ابرازه خوشبختی میکنیم...سریع میخوام از آشپزخونه و از زیر لبخند مامانش فرار کنم
    دوباره بر میگردیم پیش بچه ها و پیک پر از ویسکی بلوط و یه نفس سر میکشم...آه حالا مامانشه دیگه این همه هول کردن نداره...
    سورن از همیشه خوش تیپ تر شده..یه پیراهن مردونه چهارخونه طوسی جذب پوشیده با یه شلوار کتونه تیره و کالج های مشکی..همش وسط در حال رقصیدن با دوستاشه..فربد و آرام هم میرن وسط
    دوباره با بلوط یه پیک دیگه میخوریم و بلوط دستمو میکشه و میبرتم وسطه جمع..ریمکس خارجی و تندی در حال پخش شدنه..بیشتر با بلوط میخندیم و خودمون و الکی تکون میدیم..
    بعد از یه بیست دقیقه خسته بر میگردیم رو صندلی هامون...علیرضا و سیا مشغول حرف زدنن..بلوط شیشه رو از جلوی سیا بر میداره و دوباره
    پیکامون و پر میکنه..پشت سر هم میریزه و میخوریم..نمیخوام زیاد بخورم مخصوصا که باید تا خونه رانندگی کنم و تا دوروزم مامان میخواد غر بزنه...
    سورنا دوبار میاد سمتمون و دستمو میکشه و میبرتم وسط...سورن که زیادی خورده..اما خب فقط از بوی دهنش میشه تشخیص داد وگرنه از حالتاش زیاد معلوم نیست..فقط مدام کمرم و میگیره
    و میکشونتم سمت خودش منم که همش یه چشم به آشپزخونه است که ببینم یه وقت مامانش این صحنه های جلف و نبینه..خداروشکر انقدر شلوغه و همه وسطن و تاریکه بخواد هم نمیتونه ببینه..
    حسابی خسته شدم اما سورن نمیزاره برم بشینم...
    بعد از اینکه کلی میرقصیم میبرتم به یه سری از دوستاش معرفیم میکنه اما من حتی یه دونشونم تو خاطرم نمیمونه..
    موقع شام هی واسم از غذا های مختلف میاره و خودشم کنارمون میشینه...بعد از خوردن شام دوباره همه میریزن وسط..اینا چه انرژی دارن..آرام و فربد هم که دسته همه رو از پشت بستن..
    با بلوط و سیا و علیرضا کلی عکسای مسخره میندازیم و کلی میخندیم....دوباره با بلوط مشغول رقـ*ـص میشیم..
    در گوش بلوط میگم:
    _بابا یکم هم با سیاوش بیچاره برقص
    در گوشم میگه:
    بلوط_ولش کن اون علیرضا رو ول نمیکنه که فکر کنم علیرضا دوست دخترشه منم دارم توهم میزنم...
    قهقهه میزنیم و دوباره مشغول رقصیدن میشیم...بعد از چند دقیقه سورن میکشونتم رو صندلی کنار خودش میشونتم..
    روی میز جلومون کیک بزرگ قهوه ای رنگیه که روش پر شمع های ریزه..آهنگ آروم میشه و کم کم همه میشینن..بیشتریا با تعجب نگاهم میکنن..
    فربد با فندک میاد و شمع هارو روشن میکنه و آرام با دوربین سورنا مشغوله عکس انداختن میشه..
    _تو که کیک گرفتی؟
    نگاهم میکنه:
    _این واسه مهموناست اون واسه خودمه
    پسری که از دوستای سورناست با صدای بلند میگه:
    _سورنا با یه تیر دو نشون میزنی زرنگ...هم تولد هم معرفی دوست دخترت؟
    قلبم تو دهنم شروع به زدن میکنه..چی میگه این؟؟؟
    نگاه ها روم سنگینی میکنه...مخصوصا که ندیده حس میکنم مامان سورنا داره نگاهم میکنه...
    سورنا میخنده:
    _چه فرقی به حال تو داره میگفتم دوتا کادو میاوردی؟
    با تعجب به نیم رخ شاد سورن خیره میشم...هان!!الان داره میگه من دوست دخترشم
    پسره دوباره میگه:
    _بله آقا سورنا کادو هارو از دست دادی..
    دی جی شروع میکنه به زدن آهنگ..فربد کنار میره و آرام تند تند شروع به عکس انداختن میکنه...
    سورن بر میگرده نگاهم میکنه..چشماش میخنده دوباره بر میگرده سمت کیک و شمع هاشو فوت میکنه...صدای دست و جیغ زدن بلند میشه...
    دلم آشوبه...فربد کیک و بر میداره و میبره آشپزخونه..دوباره همه میرن وسط و برقا خاموش میشه...
    انگشتاش بین انگشتام گره میخوره..گرمای دستش بهمم میریزه..تو تاریکی خیره میشه بهم..نورای رنگی روی صورتش حرکت میکنن..
    سرش و نزدیک میاره..یا خدا!!!چیکار میخواد بکنی؟؟بـ*ـوس نکنههههه!!!!!!
    نفسش میخوره به گوشم و صدای بمش تو گوشم میپیچه:
    سورنا_خوش اومدی به زندگیم
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    ***
     
    آخرین ویرایش:

    sherry.si

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/06
    ارسالی ها
    440
    امتیاز واکنش
    16,874
    امتیاز
    794
    سن
    25
    آرام_نیل مـسـ*ـتی؟
    شیشه ی ماشین و پایین میدم تا یکم باد به کله ام بخوره
    آرام جیغ میکشه:
    آرام_نیل!!!!چته بزن بقل من بشینم...چرا انقدر تند میری؟..
    و دستگیره ی بالای سرش و محکم میچسبه..
    صدای سورنا تو سرم میپیچه " خوش اومدی به زندگیم"
    سرم و محکم تکون میدم...این چی بود دیگه!!
    آرام_نیل تورو خدا حالم داره بهم میخوره..
    ضبط و کم میکنه..منم سرعتم و کم میکنم:
    _آرام؟
    آرام_هان؟چته تو؟
    فرمون و محکم فشار میدم:
    _سورن...بهم خوش آمد گفت..
    با تعجب میگه:
    آرام_ها!!یعنی چی؟
    آروم زمزمه میکنم:
    _همون..یعنی چی؟!
    آرام_هی بهت گفتم انقدر زیاد نخور..
    چپ چپ نگاهش میکنم:
    _من مـسـ*ـت نیستم!!!
    آرام_پس این مزخرفات چیه میگی!
    به رو به رو خیره میشم:
    _شنیدی که دوست سورن چی گفت..سورنم تاییدش کرد..بعدشم در گوشم گفت به زندگیم خوش اومدی..
    با تعجب نگاهم میکنه
    آرام_دوست سورن چی گفت مگه!!!
    با حرص نگاهش میکنم و جیغ میکشم
    _بعد به من میگی مـسـ*ـتی؟من مستم یا تو؟؟؟پسره ی نره خر داشت اون وسط عربده میکشید بعد تو کر که یه قدمیش بودی
    نشنیدی؟؟
    خودش و بیشتر رو صندلی ول میکنه و چشماشو میبنده:
    آرام_وای چرا جیغ میکشی؟سرم رفت...
    نفسم و محکم میدم بیرون و ترجیح میدم با یه آدمه مسته داغون بحث نکنم..چون تو این جور شرایط فقط خودم حرص میخورم...آه سورنا لعنت بهت!این الان یعنی چی!یغنی من دوست دخترشم؟؟یا شاید اونم مـسـ*ـت بوده یه چیزی گفته؟الان میشه مـسـ*ـتی و راستی؟!یا مـسـ*ـتی و نفهمی؟! آه خدا من چه غلطی باید بکنم...چرا همیشه منو میزاره تو آمپاس!!!به ساعت نگاه میکنم،دوازده و نیم..به مامان گفتم تا یازده خونه ام...میکشتم!پام و میزارم رو گاز..
    ***
    "مرسی بابته کادو های قشنگت،و اینکه اومدی"
    برای بار صدمه که پی ام سورنارو میخونم...لابه لای جمله ها دنبال حرفی از کار دیشبش میگردم..چه جوری میتونه انقدر فکره منو درگیر کنه آخه؟!
    از روی میز رمان روانشناسی جدیدی و که تازه خریدم و بر میدارم...ورق میزنم....ورق میزنم...ورق میزنم...
    کتاب و روی میز پرت میکنم و کلافه چنگی تو موهام میزنم:
    مامان_نیل،کلافه ای چرا؟
    پشت میز غذا خوری ته سالن نشسته و سرش تو برگه های حساب کتاب مزونه..نگین از دیروز رفته پیش خانواده اش..بیشتر آخر هفته ها رو با اونا میگذرونه..آرام هم که هنوز از خواب بیدار نشده..
    مامانی کجاست!!!؟؟
    مامان و نگاه میکنم:
    _مامانی کجاست؟!
    سرش تو لپ تاپشه:
    مامان_جمعه ها میره دوره همی دیگه..
    از پشت عینک مطالعه ی گردش غضبناک نگاهم میکنه:
    مامان_مگه نگفتم مهمونی میرید زیاد نخورید؟!
    نگاهم و ازش میدزدم و زل میزنم به گوشیم:
    _زیاد نخوردیم..
    مامان_واسه همین آرام چپ کرده؟!ساعت یکه هنوز خوابه.بعدم فکر نکن دیشب نفهمیدم کی اومدی!نیلگون تازگیا اصلا واسه حرف من ارزش قائل نمیشی..
    ناله میکنم:
    _وای مامان تورو خدا باز شروع نکن سرم درد میکنه
    مامان_سر دردت واسه زیاده رویه دیشبته...با همون حالت پشت فرمونم نشستی...تازگیا خیلی داری اذیتم میکنی..
    وقتی مامان به غر غر کردن میافته فقط باید سکوت کنی و گوش کنی..اگه بخوای حرفی بزنی آخرش به غلط کردن میافتی.
    مامان_خودت میدونی من سر چیزای بیخود بهت گیر نمیدم..ولی وقتی بهت چیزی و تذکر میدم جدی بگیر لطفا..
    جوابی نمیدم...
    مامان_دیگه دوست ندارم انقدر مـسـ*ـت برگردی خونه که سویچ و رو ماشین جا بزاری..
    هاااان!!سویچ و جا گذاشتم رو ماشین!وای سوتی از این بزرگ تر!!
    مامان_هرکی ماشین و ببینه چه جوری پارک کردی؛ میفهمه کار یه آدمه مـسـ*ـت بوده..باز خوبه یادت بوده باید تو حیاط پارک کنی..
    شِت!(لعنتی)..گند زدم حسابی..روم نمیشه مامان و نگاه کنم..درسته که همه ی کارام و میدونه..اما دیگه بی حیا بازی که نباید درارم...
    به صفحه ی خاموش گوشی خیره موندم..
    _معذرت میخوام
    صداش مهربون تر می شه:
    مامان_پاشو دوتا قهوه درست کن ببر با آرام بخورید بلکه حالتون سر جاش بیاد
    خب خداروشکر این بار زودتر کوتاه اومد و صلح و بر قرار کرد..
    سمت آشپزخونه میرم..دوتا قهوه درست میکنم و سمت اتاق میرم..
    آرام با همون لباس ها و آرایش بهم ریخته روی تخت غش کرده..سینی رو روی میز میزارم و بالای سرش وایمستم..
    تکونش میدم:
    _آرام؟آرام پاشو
    تکونی نمی خوره..محکم تر تکونش می دم:
    _هی آرام؟؟؟پاشو دیگه خرسنبک
    لای چشماش باز میشه و بی حال می ناله:
    آرام_چی شده؟
    _هیچی فقط لنگه ظهره..واست قهوه آوردم پاشو از خماریه بعده مـسـ*ـتی متنفرم..
    میرم سمت قهوه ها..بی حال می شینه روی تخت..
    در تراس و باز میکنم..
    _لباسات و عوض کن..یه آبی هم به صورتت بزن بیا تو تراس..پاشو آرام
     
    آخرین ویرایش:

    sherry.si

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/06
    ارسالی ها
    440
    امتیاز واکنش
    16,874
    امتیاز
    794
    سن
    25
    وارد تراس میشه و بی حال میشینه روی صندلی..قهوه اش و بر می داره و سر می کشه:
    _آروم تر خفه می شی..
    ماگ خالی شده رو تو سینی می زاره و پاهاش و روی میز دراز می کنه:
    آرام_وای خدا دارم از سر درد می میرم..
    _آرام؟
    نگاهم می کنه:
    آرام_هوم؟
    _میشه منو بکشی؟
    سرش و به سمت آسمون می گیره و چشماش و می بنده:
    آرام_خدایا چرا این و نجات نمی دی؟آخه تا کی باید درده دیوانگی و بکشه!؟بسش نیست؟جوونه، آرزو داره.
    لگدی به صندلیش می زنم:
    _اصلا می دونی من چه حالی دارم؟!
    چشماشو باز می کنه و بر می گرده سمتم:
    آرام_آره قربونت برم..کلافه ای،سر درگمی،خسته ای،می خوای بمیری...داغونی نیلگون،داغون.
    تا میام حرف بزنم می گـه:
    آرام_بابا شاید تو مـسـ*ـتی یه چرتی گفته..بخدا من موندم تو چجوری بعد از این همه مزخرفاتی که سورن میگه بازم جدیش می گیری؟خودتم می دونی سورنا هیچ کدوم از حرفاش جدی نیست
    به گوشیم روی میز خیره می شم:
    آرام_جدیش نگیر
    چپ چپ نگاهش می کنم:
    _همون بخوابی مفید تری..
    آرام_عجبا..چی بگم خب؟مگه غیر از اینه که سورنا الان یه حرفی میزنه یک ساعت بعد یادش میره؟منظور دار حرف میزنه ولی میگه منظوری نداشتم؟
    سورنا یه همچین شخصیتیه؟
    _این ماشین چرا اینجوریه؟
    به ماشین که دیشب کج پارک کردم تو حیاط اشاره می کنه.با وحشت نگاهم میکنه و به بدنش دست میکشه:
    آرام_زنده ایم؟دیشب چه جوری اومدیم؟
    می خندم:
    _خودمم یادم نیست
    یکی از ابروهاش و بالا می ده:
    آرام_دوستت دارم که انقدر کله خری!باید قربونی بدیم که با اون حال تو سالم رسیدیم
    _این یعنی الان متشکری؟
    میخنده:
    آرام_آره واقعا کار هر کسی نیست
    قفل گوشیش و باز می کنه:
    آرام_تورو خدا میبینی!!این خانواده من یادشون نیست یه دختره بدبختی گوشه ای از این دنیا دارن!!از دیروز تا حالا یه زنگ به من نزدن!!
    _خب مامانم به مامانت می گـه این جایی دیگه..
    آرام_راست میگی...صد درصدم گفته دیشب با چه وضعیتی برگشتیم خونه
    سرم و تکون می دم:
    _شک نکن..
    ***
    خوابم گرفته و تقریبا تو چرتم...تاریخ هنر یکی از تخصصی ترین واحدامونه!
    اما این حجم از نفرت و نسبت بهش درک نمی کنم!!!
    اما چیزی که درکش واسم سخت تر از تاریخ هنره،پی ام های عاشقانه ایه که فربد و آرام بهم می دن!!!
    اما...اما یه چیز دیگه که از همه ی اینا غیر قابل درک تره مونا یکی از دخترای کلاسه که تو کلاس تاریخ سرشار از انرژیه و حتی فرصت حرف زدن به استادم نمی ده...
    به ساعت نگاه میکنم...بیست دقیقه مونده!!
    تحمل فضای کلاس واقعا واسم سخته و اگه بیشتر بمونم یه تو دهنی به مونا می زنم..
    از جام بلند میشم و کولم و بر می دارم و از کلاس بیرون می زنم...
    وارد حیاط که می شم یه نفس عمیق می کشم...آخیش!!!وای هوای تازه چه خوبه...
    روی یکی از نیمکت ها ولو می شم..
    آرام بهم پی ام داده "کجا رفتی؟؟؟"
    جوابشو میدم "تو حیاطم،زود بیاید"
    یه ربع بعد از در ورودی بیرون میان..بلند می شم و میرم سمتشون:
    علیرضا_کجا رفتی؟
    فربد_دیونس دیگه یهو قاطی می کنه..
    سورنا_چت شد یه دفعه؟
    جلو تر ازشون راه میافتم و پشت سرم میان:
    _نمی تونستم حتی یه ثانیه دیگه اون کلاس مزخرف و تحمل کنم..
    آرام_وای این مونا چقدر فک می زنه این سری جورابه یه هفته نشستم و در میارم می کنم تو حلقش...
    همه با هم به حرف چندش آرام واکنش نشون می دیم:
    سورنا_اه اه فربد چجوری این کثیف و تحمل می کنی؟
    آرام_سورنا دوست داری جورابامو بکنم تو حلق خودت؟
    می توپم بهش:
    _خفه شو آرام گشنمه لهت می کنما...
    آرام_جورابام هستا بدم؟
    همه با هم می ریزیم سرش و فحش و می کشیم بهش...
    سوار ماشین سورن می شیم..علیرضا جلو کنار سورن می شینه منو آرام و فربد هم عقب..سورن راه میافته:
    علیرضا_سورن یه جا نگه دار غذا بخریم ببریم کافه..
    از گشنگی گریم گرفته:
    _پیتزا بگیریم
    فربد غر میزنه:
    فربد_پیتزا چیه!!یه کوبیده ای چیزی بگیریم
    سورنا_کوبیده نه..من هـ*ـوس جوجه کردم..
    علیرضا_جوجه خشکه میمونه تو حلق آدم..الان زرشک پلو میچسبه
    آرام_جورابام و بدم؟
    داد و بیداد شروع میشه...
    ***
     
    آخرین ویرایش:

    sherry.si

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/06
    ارسالی ها
    440
    امتیاز واکنش
    16,874
    امتیاز
    794
    سن
    25
    بلوط_با سیاوش یه خونه دیدم هم خودش خوبه هم قیمتش..
    آرام_واسه اجاره؟
    بلوط_آره،باید وسیله هامو بخرم..این ماه که انقدر قسد و قرض و قوله داشتم هیچی واسم نمونده..
    تخم مرغ و به مایه کیک اضافه می کنم و با همزن به جونش می افتم:
    _بلوط من چهار تومن پس انداز دارم..بهت قرض می دم هر وقت داشتی بر گردون
    آرم ناخنکی به کوکی هایی که درست کردم می زنه:
    آرام_منم دارم بهت قرض می دم
    بلوط_تو حساب مشترکم با بلین پول دارم باید اون و بردارم..کم آوردم ازتون میگیرم
    آرام سرشو تکون میده:
    آرام_خلاصه که تعارف نکن هروقت خواستی بگو
    با ورود سیاوش و علیرضا به آشپزخونه بحث و تمومش می کنیم و هر کی برمیگرده سر کار خودش..
    سه کیک و درست می کنم و توی فر می زارم...
    دستکش هارو می پوشم و به جونه ظرفا میافتم...
    کاش زودتر کارای سیاوش و بلوط جور شه برن سر خونه زندگیشون...
    دستای سورنا میاد کنار دستم زیر آب..سرم و کج میکنم و نگاهش میکنم:
    سورنا_اومدم کمک
    اسکاج و برمی داره و می کشه به بشقاب توی دستش..چشمم به دستبدی که واسش خریدم میافته که تو دستشه..به دستش میاد..
    _دسبندتو درار آب بهش نخوره بهتره
    سریع ظرف و توی سینک ول می کنه و دستبند و از دستش در میاره و آب می گیره بهش که کفاش بره..بعدم می زاره رو کابینت:
    سورنا_خوب شد گفتی یادم نبود
    دوباره اسکاج و بر می داره و مشغول میشه:
    سورنا_من دیگه همیشه دستنبدی که واسم خریدی و می دازم..توام گردنبدتو بزار همیشه گردنت باشه..
    از دسته این پروانه ها ی تو دلم که تا سورن یه چیزی میگه بی جنبه بازی و شروع میکنن:
    _خیلی دوسش دارم دلم نمیاد بندازمش خراب میشه..
    ظرفایی که می شوره رو تو سینکه سمت من می زاره منم آب می کشم..
    سورنا_از این به بعد بنداز درشم نیار..خراب نمیشه
    بشقاب و توی آبچکون می زارم و نگاهش میکنم:
    _اگه گم بشه چی؟
    برمی گرده نگاهم میکنه:
    سورنا_اگه گم شد با من..
    رومو بر می گردونم و دوباره مشغول شستن میشم..
    _باشه پس مسئولیتش با خودته
    میره از رو میز دوباره ظرفای کثیف و میاره:
    سورنا_من کلا آدمه مسئولیت پذیری هستم..مسئولیت حرفی که شب تولدمم زدم تمام و کمال قبول دارم..
    خشکم میزنه و لیوان تو دستم تو سینک میافته...اما سورنا خیلی ریلکس به کارش ادامه میده
    سورنا_میدونم پیش خودت فکر کردی حتما حالم خوش نبوده یه چیزی گفتم...اما کاملا حالم خوب بود و هشیارم بودم
    نیشم باز میشه و بی اختیار برمیگردم سمتش:
    _واقعا یادته چی بهم گفتی؟
    سورنا_نه چی گفتم مگه؟
    نیشم جمع میشه...روم و برمیگردونم و بشقاب و زیر آب می گیرم..
    صدای خندش بلند میشه:
    سورنا_نکنه بهت گفتم خوشگل شدی؟نگو که باور کردی..من این حرف و تقریا به همه می زنم...تیکه کلاممه..
    زیر لب مسخره ای نثارش می کنم..
    سورنا_شوخی کردم..ببین نیلگون من دوست دختره گنده دماغ نمیخواما...
    دوباره نیشم باز میشه و نگاهش می کنم:
    _پس یادته!
    میخنده:
    سورنا_چیو؟
    با پا لگد محکمی به مچ پاش میزنم..آخش بلند میشه:
    سورنا_آخ پام!!!این درسته بعد دوستی چهره واقعی خودتو نشون بدی..پس کجا رفت اون چهره مظلوم و زیبات؟
    خندم و قورت میدم و جدی ظرفارو آب می کشم:
    _دوستی! کدوم دوستی؟
    قاشق هارو دسته میکنه و با اسکاج میافته به جونشون
    سورنا_لوس نشو
    قیافه جدیم و حفظ می کنم:
    _من کاملا جدیم
    سورنا_تلافی کار خوبی نیست
    _الان پشیمونی از کارت
    _به هیچ وجه
    روم و بر می گردونم:
    _باشه خودت خواستی..
    ملتمسانه نگاهم میکنه:
    سورنا_شوخی کردم...شوخی..نکن این کارو با من..
    با بدجنسی نگاهش میکنم:
    _پس درست پیشنهادتو بده..
    بهم خیره میشه و لبخند شیرینی می زنه:
    سورنا_نیلگون میشه لطفا باهام دوست بشی؟
    از ته دل به قیافه بامزش می خندم:
    _این لطف و بهت میکنم..
    صدای دست زدن بلند میشه و پشت سرش صدای سیا:
    سیاوش_مخ زنی به سبک ظرف شویی..عالی بود..دمت گرم سورن
    بر می گردیم سمتش...جیغم بلند می شه:
    _تو گوشت اینجاست؟
    میخنده و به سمت در میره:
    سیاوش_برم به بقیه مژده بدم
    ***
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    آخرین ویرایش:

    sherry.si

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/10/06
    ارسالی ها
    440
    امتیاز واکنش
    16,874
    امتیاز
    794
    سن
    25
    فصل هشتم
    میپرم بالای اُپن و دراز می کشم.صدای قلنج کمرم بلند میشه.
    بلوط و آرام هم وسط حال ولو شدن رو زمین.
    آرام_یعنی بلوط خونه از این کثیف تر نبود دیگه؟
    بلوط با صدایی خسته می گـه:
    بلوط_با پولی که ما دادیم همینم زیادیه.
    به دیوار هایی که حسابی سابیدیمشون و تمیز شدن نگاه میکنم:
    _خیلی خونه ی خوشگلیه.خب همه ی خونه ها اولش کثیفن!الان خیلی خوب شده..وسایلاتم بچینیم عالی میشه .
    زنگ آیفون بلند میشه..بلوط از جاش بلند میشه:
    بلوط_آخیش غذا رو آوردن
    از جاش بلند میشه و با کیف پولش سمت در میره.
    غذارو روی زیر اندازی که روی زمین گذاشتیم میزاره.کنارشون ولو می شم.
    در جعبه رو باز میکنم و بوی لذیذشو داخله ریه هام می فرستم.
    _وای خدا مگه بهتر از پیتزا هم داریم؟
    تیکه ای از پیتزارو می چپونم تو دهنم:
    آرام رو به بلوط میگه:
    آرام_همین که عروسی نمی گیری خودش کلیه.چیه بابا فقط خرج اضافه است..منم عروسی نمی گیرم اصلا خوشم نمیاد.
    بلوط_یه مهمونی خونه خودم و بلین میگیرم.فقط دوستامون و دعوت می کنیم..
    آرام_خانواده سیاوش مخالفت نکردن که نمی خواین عروسی بگیرین؟
    بلوط گازی به پیتزاش میزنه:
    بلوط_نه بابا،کلا خانواده خیلی جالبی داره..با هم دیگه اصلا کاری ندارن..وقتیم که سیا همه چیش و از دست داد و بی پول و بیکار شد اینا اصلا نفهمیدن انگار..
    با تعجب نگاهش می کنم:
    _وا مگه میشه؟!
    بلوط_آره منم اولش باورم نمی شد اما این مدلین
    آرام_تو بری بلین حسابی تنها می شه..
    بلوط_بلین از صبح زود میره آرایشگاه تا شبتقریبا فقط واسه خواب برمی گرده خونه..بعدم زیاد دور نیست خونه هامون...
    منو بلین کلا مستقل بودن و یاد گرفتیم..
    در نوشابم و باز می کنم و می خورم:
    _فردا صبح زود باید بیاریم وسایلتو..که زود هم بچینیم..
    بلوط شرمنده نگاهمون می کنه:
    بلوط_شما رو هم از کار و زندگی انداختم
    آرام_گمشو بابا پس دوستی به چه دردی میخوره؟
    ***
    بوی خونه های نو رو دوست دارم..وسایل نو و یه فضای جدید..خونه ی سیاوش و بلوط مثل خودشون گرم و دوست داشتنی شده..
    دو روز چیدن وسایلش طول کشید..خونشون یه خوابه و نقلیه...احساس خوبی توش دارم..پرده های پذیرایی رو به عنوان کادو واسشون به سلیقه خود بلوط خریدم..
    آرام هم یه سرویس غذا خوری خیلی قشنگی هدیه داد..
    بعد از این که کارای خونه کامل تموم شد با بلوط و آرام به سمت مزون ماماینا راه افتادیم..بلوط میخواد واسه مهمونی که قراره بگیره لباس تهیه کنه..
    وارد مزون می شیم..با کارکنا احوال پرسی می کنیم و سمت دفتر مامان و خاله مریم می ریم..
    در می زنیم و وارد می شیم...با خاله مریم روبوسی می کنم و بلوط و به ماماینا معرفی می کنیم:
    مامان_خوش اومدی بلوط جان..بفرما بشین
    روی صندلی ها می شینیم:
    خاله مریم_تعریفتون و زیاد از بچه ها شنیدیم،مشتاق دیدار بودیم..
    بلوط لبخند زیبایی می زنه:
    بلوط_لطف دارید،شرمنده باید زودتر خدمت می رسیدم
    آزاده یکی از کارکنا با سینی چایی وارد می شه...
    مامان_دشمنت شرمنده عزیزم..به سلامتی داری ازدواج می کنی؟
    بلوط گونه هاش گل می ندازه:
    بلوط_بله
    خاله مریم_ایشاالله خوشبخت شید
    بلوط تشکر می کنه و آرام جعبه شکلاتی که بلوط آورده رو باز می کنه:
    آرام_بلوط جان دست راستت رو سر منو این نیلگون بی عرضه
    مامان و خاله مریم قهقه میزنن:
    مامان_پدر صلواتی هر کی ندونه فکر می کنه ترشیده اید..
    آرام_وا خاله ترشیدیم دیگه مگه غیر از اینه...
    هولش میدم عقب و واسه بلوط چایی می زارم:
    _باز این شروع کرد...
    بعد از خوردن چای مامان مدل های لباس و توی لپ تاپ به بلوط نشون میده..
    آرام_خاله بلوط لباس عروس نمی خواد چون می خواد فقط یه مهمونی دوستانه بگیره..یه پیرهن سفید ساده بهتره
    مامان پیراهن های ساده سفید و به بلوط نشون میده
    بلوط پیراهنی رو انتخاب می کنه..مامان میره تا ببینه سایز بلوط موجود هست یا نه..
    بعد از چند دقیقه با پیراهن بر میگرده..
    بلوط میره واسه پرو..
    پیراهن کاملا اندازشه و خیلی هم بهش میاد..بالاش گیپوره و و آستین های بلندی داره و دامنش پر چینه و یه وجب پایین زانوشه..خیلی بهش میاد..
    بلوط میره لباسش و عوض کنه..
    با آرام سمت رگال لباس ها می ریم..شومیز مخمله طوسی رنگ چشمم و می گیره..دامن مشکی کوتاه پوفکی خیلی بامزه ای داره.ذوق میکنم:
    _وای آرام این چه خوبه!!
    آرام سمتم میاد و لباس و زیر و رو می کنه:
    آرام_آره خیلی موشه..
    سیما که مسئول فروشه رو صدا می کنم:
    میاد سمتمون:
    سیما_جانم؟
    لباس و نشونش میدم:
    _از این سایز من هست؟
    سیما_بزار برم ببینم
    سیما میره...بلوط میاد پیشمون:
    بلوط_بهم میومده؟خوبه همین؟
    آرام_آره ساده و شیکه..
    بلوط_خودمم خیلی خوشم اومد
    سیما با لباس سایزم بر میگرده..آرام هم پیراهن لیمویی انتخاب میکنه که یقه دلبری خیلی خوشگلی داره..
    بلوط هر کاری میکنه ماماینا ازش پول نمی گیرن و به عنوان کادوی عروسیش لباس و می دن..
    بعد از اینکه کارمون تو مزون تموم میشه بر می گردیم خونه ی ما و بلوط با مامانی و نگین آشنا می شه..
    توی تراس می شینیم و مشغول خوردن میوه می شیم..
    آرام_گفتی واسه آرایش میری آرایشگاه بلین؟
    بلوط_نه دیگه خوده بلین تو خونه درستم می کنه..
    گازی به خیارم می زنم:
    _خونه جدیده می گیری مهمونیو؟
    بلوط_نه خونه خودم و بلین می گیرم اونجا بزرگ تره
    آرام_کاره خوبی می کنی خونه خودت وسایلاتم نوِ کثیف میشه
    بلوط_آره خودمم همین فکر و کردم
    برمیگرده سمت نگین:
    بلوط_شما هم با بچه ها حتما بیاید خوشحال می شم..
    نگین لبخندی میزنه:
    نگین_حتما عزیزم
    یک ساعت بعد خاله مریم و مامان هم میان خونه و شام و دوره هم می خوریم..آخر شب سیاوش میاد دنبال بلوط و خاله مریم و آرام هم میرن خونه..
    مسواکم و میزنم و توی تخت دراز میکشم
    گوشیم و چک میکنم سورنا پی ام داده"چطوی؟مهمونات رفتن؟چیکار می کنی؟"
    جواب میدم_"خوبم.آره رفتن.دراز کشیدم..تو چیکار می کنی؟"
    سورنا_"دارم کارای فوتوشاپ و آرشیو می کنم،انجام دادی؟"
    با وحشت از جام میپرم و می کوبم تو سرم:
    _واااای...بدبخت شدم
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا