- عضویت
- 2016/10/06
- ارسالی ها
- 440
- امتیاز واکنش
- 16,874
- امتیاز
- 794
- سن
- 25
آرام_مگه ساعت چهار مصاحبه نداری؟
بشقاب تو دستم و با دستمال خشک می کنم:
_چرا
با تعجب نگاهم می کنه:
آرام_پس چه غلطی داری می کنی ساعت سه و نیمه!!!میدونی چقدر تا دفتر انتشاره راهه!!!حداقل تا انقلاب یک ساعت راهه تازه اگه ترافیک نباشه!!!
دوتا بشقاب به علیرضا میدم و به کاپ کیکایی که درست کردم و تو یخچاله نگاه می کنم..
آرام_نیل بیا برو!!
انگشتمو آروم بهشون میزنم تقریبا گرفتن..
مشمای قارچ و خالی می کنم تو سینک..
آرام_وا چته نمی شنوی؟
اسکاج و محکم روی قارچای کثیف می کشم
_دارم گوش میدم آرام
بلوط با ظرفای کثیف وارد آشپزخونه میشه:
بلوط_آرم بجنب مشتری جدید اومده
آرام از کنارم رد میشه و زیر لب تنه می زنه:
آرام_خدا میدونه باز چته!!
و بیرون میره..
بلوط سینی و میزاره رو کانتر کنارم:
بلوط_چی شده مگه؟!
منظورش به حرف آرامه..
_هیچی
میاد کمکم واسه شستن قارچ ها..
بلوط_نیل پولی که واسه خونه ازت قرض کرده بودم و امشب واست می زنم..خداروشکر زمین مامان خدابیامرزم فروش رفت..اصلا انگار طلسم شده بود
نفری بیست و پنج به منو بلین رسید..ده تومنشو می خوام بزارم رو خونه باقیشم یه ماشین بگیریم راحت شیم..
بالاخره تو این یه هفته یه چیزی باعث خوشجالیم میشه و نیشم و باز می کنه:
_خدا رو شکر..چقدر خوشحال شدم،در ضمن من الان اصلا احتیاج به اون پول ندارم..
بلوط_می دونم قربونت برم ولی تا الان دست و بالم بازه می دم بهت که خیالم راحته بشه من که با تو تعارف ندارم
یاسمین_نیل؟
سرم و بر می گردونم سمتش که دمه در وایستاده:
یاسمین_سورنا گفت بیرون تو ماشین منتظرته گفت زود باش
بلوط_کجا قرار برید مگه؟
یاسمین میره و من مبهوت موندم!!!از صبح تا حالا همش ازم فرار می کنه تا یه وقت حتی کنار هم قرار نگیریم که یه وقت مجبور نشه باهام حرف بزنه..
بعد الان منتظرمه!!!
بلوط_نیل کجایی؟؟
تکونی می خورم و سریع دستای کفیم و آب می کشم و با ذوق می گم:
_باید برم انتشارات واسه مصاحبه
بلوط_اهان اصلا یادم نبود بجنب برو اینا با من
با خوشحالی صورتشو ماچ می کنم و میرم سمت اتاق استراحت..
سریع پیش بندم و در میارم و دستی به سر و وضعم می کشم..کولم و بر میدارم و از اتاق بیرون میام..
میرم سمت آرام که گوشه ای وایستاده و سرش تو گوشیشه..از گردنش آویزون میشم:
_آرامی؟تو با سورن حرف زدی؟
دلخور نگاهم می کنه:
آرام_ من که غریبه ام واسه تو هیچی ازت نمیدونم..فقط به سورن گفتم چرا ناراحتی تو نکنه حرفتون شده باز که گفت نه نیل فقط یکم از من ناراحته
بعدم گفت بهت بگم منتظرته ولی از اونجایی که من با تو نسبتی ندارم به یاسمین گفتم..
بعدم هولم میده عقب:
آرام_نکبت نچسب به من..
می خندم و سمت در میرم:
_عاشقتم واسم دعا کن
لبخن میزنه و دست تکون میده:
آرام_موفق باشی
وارد حیاط میشم و میدوم سمت ماشین سورنا..منتظر نشسته و به روبه رو خیرست..
درو باز می کنم و سوار میشم:
_سلام
در و می بندم..بر میگرده سمتم..میپرم بقلش..چشمام و می بندم...تمام ناراحتی های این یک هفته از دلم بیرون می ره...دستشو دورم حلقه می کنه:
سورنا_باز لوس شدی؟
دمه گوشش میگم:
_شما مشکلی داری؟
دمه گوشم میگه:
سورنا_می دونی که اینجا تو خیابون جاش نیست تازه اگه دوست داری میتونیم نریم مصاحبه؟
ازش فاصله میگیرم و قهقهه می زنم:
_نه اول بریم مصاحبه...
ماشین و روشن میکنه و با چشمای شیطونش نگاهم می کنه:
سورنا_بعدش بریم لوس بشی؟
نیشگونی ازش می گیرم و صدای ضبط و زیاد می کنم..
ساعت چهار و پنج دقیقست...سورن انقدر تند میره که از ترس قلبم تو دهنمه:
_سورن میدونی که با جنازه مصاحبه نمی کنن!!
می خنده:
سورنا_بجاش اون دنیا می تونی به تصویر سازی ادامه بدی..فکر کن تصویر سازی از انواع جن و پری و روح و..
_میدونی که اگه بریم با هم میریم..اتفاقا واسه توام بد نمیشه عکاسی و اونور ادامه بدی...سوژه های خفنیم پیدا می کنی
با خنده نگاهم می کنه:
سورنا_پس بریم؟من همه جا با تو اوکیم
لبخند می زنم..لعنت به من که همیشه باعث میشم این رابـ ـطه ی خوبمون خراب بشه..یه کاری می کنم سورن اخلاقش عوض بشه و مدام دعوا کنیم..این وسطم
خودم بیشتر عذاب می کشم..
جلوی دفتره که رو میزنه رو ترمز ساعت دقیقه چهار و سی و پنج دقیقست..تو آینه شالم و رو سرم مرتب می کنم:
سورنا_مدارک و نمونه کارات همراهته؟
کولم و از صنذلی عقب می کشن جلو:
_آره یه هفته ست تو کولمه..
ابروهاش و می ندازه بالا:
_انقدر دوست داری این کارو؟
دستمو تو موهاش میبرم و بهم می ریزمشون:
_من فقط تورو دوست دارم
سورنا_تو عاشق رشتتی..
در و باز میکنم و پیاده میشم..خم میشم و نگاهش می کنم:
_تو خودت یه هنری
نیشش باز میشه:
_برو ببینم چه می کنی..
درو می بندم و می دوم سمت دفتر
***
بشقاب تو دستم و با دستمال خشک می کنم:
_چرا
با تعجب نگاهم می کنه:
آرام_پس چه غلطی داری می کنی ساعت سه و نیمه!!!میدونی چقدر تا دفتر انتشاره راهه!!!حداقل تا انقلاب یک ساعت راهه تازه اگه ترافیک نباشه!!!
دوتا بشقاب به علیرضا میدم و به کاپ کیکایی که درست کردم و تو یخچاله نگاه می کنم..
آرام_نیل بیا برو!!
انگشتمو آروم بهشون میزنم تقریبا گرفتن..
مشمای قارچ و خالی می کنم تو سینک..
آرام_وا چته نمی شنوی؟
اسکاج و محکم روی قارچای کثیف می کشم
_دارم گوش میدم آرام
بلوط با ظرفای کثیف وارد آشپزخونه میشه:
بلوط_آرم بجنب مشتری جدید اومده
آرام از کنارم رد میشه و زیر لب تنه می زنه:
آرام_خدا میدونه باز چته!!
و بیرون میره..
بلوط سینی و میزاره رو کانتر کنارم:
بلوط_چی شده مگه؟!
منظورش به حرف آرامه..
_هیچی
میاد کمکم واسه شستن قارچ ها..
بلوط_نیل پولی که واسه خونه ازت قرض کرده بودم و امشب واست می زنم..خداروشکر زمین مامان خدابیامرزم فروش رفت..اصلا انگار طلسم شده بود
نفری بیست و پنج به منو بلین رسید..ده تومنشو می خوام بزارم رو خونه باقیشم یه ماشین بگیریم راحت شیم..
بالاخره تو این یه هفته یه چیزی باعث خوشجالیم میشه و نیشم و باز می کنه:
_خدا رو شکر..چقدر خوشحال شدم،در ضمن من الان اصلا احتیاج به اون پول ندارم..
بلوط_می دونم قربونت برم ولی تا الان دست و بالم بازه می دم بهت که خیالم راحته بشه من که با تو تعارف ندارم
یاسمین_نیل؟
سرم و بر می گردونم سمتش که دمه در وایستاده:
یاسمین_سورنا گفت بیرون تو ماشین منتظرته گفت زود باش
بلوط_کجا قرار برید مگه؟
یاسمین میره و من مبهوت موندم!!!از صبح تا حالا همش ازم فرار می کنه تا یه وقت حتی کنار هم قرار نگیریم که یه وقت مجبور نشه باهام حرف بزنه..
بعد الان منتظرمه!!!
بلوط_نیل کجایی؟؟
تکونی می خورم و سریع دستای کفیم و آب می کشم و با ذوق می گم:
_باید برم انتشارات واسه مصاحبه
بلوط_اهان اصلا یادم نبود بجنب برو اینا با من
با خوشحالی صورتشو ماچ می کنم و میرم سمت اتاق استراحت..
سریع پیش بندم و در میارم و دستی به سر و وضعم می کشم..کولم و بر میدارم و از اتاق بیرون میام..
میرم سمت آرام که گوشه ای وایستاده و سرش تو گوشیشه..از گردنش آویزون میشم:
_آرامی؟تو با سورن حرف زدی؟
دلخور نگاهم می کنه:
آرام_ من که غریبه ام واسه تو هیچی ازت نمیدونم..فقط به سورن گفتم چرا ناراحتی تو نکنه حرفتون شده باز که گفت نه نیل فقط یکم از من ناراحته
بعدم گفت بهت بگم منتظرته ولی از اونجایی که من با تو نسبتی ندارم به یاسمین گفتم..
بعدم هولم میده عقب:
آرام_نکبت نچسب به من..
می خندم و سمت در میرم:
_عاشقتم واسم دعا کن
لبخن میزنه و دست تکون میده:
آرام_موفق باشی
وارد حیاط میشم و میدوم سمت ماشین سورنا..منتظر نشسته و به روبه رو خیرست..
درو باز می کنم و سوار میشم:
_سلام
در و می بندم..بر میگرده سمتم..میپرم بقلش..چشمام و می بندم...تمام ناراحتی های این یک هفته از دلم بیرون می ره...دستشو دورم حلقه می کنه:
سورنا_باز لوس شدی؟
دمه گوشش میگم:
_شما مشکلی داری؟
دمه گوشم میگه:
سورنا_می دونی که اینجا تو خیابون جاش نیست تازه اگه دوست داری میتونیم نریم مصاحبه؟
ازش فاصله میگیرم و قهقهه می زنم:
_نه اول بریم مصاحبه...
ماشین و روشن میکنه و با چشمای شیطونش نگاهم می کنه:
سورنا_بعدش بریم لوس بشی؟
نیشگونی ازش می گیرم و صدای ضبط و زیاد می کنم..
ساعت چهار و پنج دقیقست...سورن انقدر تند میره که از ترس قلبم تو دهنمه:
_سورن میدونی که با جنازه مصاحبه نمی کنن!!
می خنده:
سورنا_بجاش اون دنیا می تونی به تصویر سازی ادامه بدی..فکر کن تصویر سازی از انواع جن و پری و روح و..
_میدونی که اگه بریم با هم میریم..اتفاقا واسه توام بد نمیشه عکاسی و اونور ادامه بدی...سوژه های خفنیم پیدا می کنی
با خنده نگاهم می کنه:
سورنا_پس بریم؟من همه جا با تو اوکیم
لبخند می زنم..لعنت به من که همیشه باعث میشم این رابـ ـطه ی خوبمون خراب بشه..یه کاری می کنم سورن اخلاقش عوض بشه و مدام دعوا کنیم..این وسطم
خودم بیشتر عذاب می کشم..
جلوی دفتره که رو میزنه رو ترمز ساعت دقیقه چهار و سی و پنج دقیقست..تو آینه شالم و رو سرم مرتب می کنم:
سورنا_مدارک و نمونه کارات همراهته؟
کولم و از صنذلی عقب می کشن جلو:
_آره یه هفته ست تو کولمه..
ابروهاش و می ندازه بالا:
_انقدر دوست داری این کارو؟
دستمو تو موهاش میبرم و بهم می ریزمشون:
_من فقط تورو دوست دارم
سورنا_تو عاشق رشتتی..
در و باز میکنم و پیاده میشم..خم میشم و نگاهش می کنم:
_تو خودت یه هنری
نیشش باز میشه:
_برو ببینم چه می کنی..
درو می بندم و می دوم سمت دفتر
***
آخرین ویرایش توسط مدیر: