کامل شده رمان باران | meli770 کاربر انجمن نگاه دانلود

چقدر از باران راضی هستید؟

  • عالیییییه

    رای: 18 81.8%
  • بدنیس

    رای: 3 13.6%
  • برو توافق

    رای: 1 4.5%

  • مجموع رای دهندگان
    22
وضعیت
موضوع بسته شده است.

meli770

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/12/31
ارسالی ها
1,588
امتیاز واکنش
20,057
امتیاز
706
سن
26
محل سکونت
قم
Sighپست نودو چهارSigh
باران:
پدرجون:خب دیگه..صداتم ک سرپدرت میبری بالا؟!
باران:نبردم...
بعدم راهمو کشیدم رفتم بالا..خریت پشت خریت...وایی چرا من انقدر خرم..وقتی رفتم توی اتاقم افتادم روی تختم فقط داشتم گریه میکردم...
شب باصدای درازخواب پریدم..دیدم بابا وبردیا ومامان مهتان
بابا:این لوس بازیا چیه؟
باران:کدوم؟
بابا:کدوم؟بــاران
باران:بابایی..من صدامو نبردم بالا!
بابا:الانکه بردی
بردیا:بس کن!
باران:ببخشید..
بابا:ببخشم؟به همین راحتی؟
باران:بابایی؟
بابا:ساکت...توی اتاقت میونی حق نداری پاتوبزاری بیرون
باران:چرااااا؟برای چی؟مگه چیکارکردم؟بـــابااییی:(
باورم نمیشد..هنوز گیج بودم...یه طرف صورتم میسوخت...بردیا زدتوگوشم...چطوری؟
تاحالا ناخن کوچیکش بهم نخوره..فقط اروم داشتم گریه میکردم
بردیا:ازکی تاحالا انقدر زبونت درازشده؟(داد)
مگه چی گفتم؟
بابا:بسه بردیا..بیرون!دفعه اخرتم هست افتاد؟
بردیا:بابا...
بابا:خودم اینجا وایستادم..لازم نکرده شمابزرگتر کنی...این اسمش بزرگتری نیست.بیرون همین حالا!
حالم بدبود..خیلی...خیلی امروز استرس داشتم.خیلی...
بعدازرفتن بردیا...مامان امد پیشم...حتی نمی تونستم پلکمو بازکنم....
مامان:بهادر..
بابا:چی شده؟
مامان:ب...بر..برو زنگ بزن دکترررررررررر(داد)
دیگه هیچی نفهمیدم...فقط تاریکی مطلق....
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
 
  • پیشنهادات
  • meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :xmas:پست نودو پنج:xmas:
    بهادر:
    مخم داشت منفجر میشد...واقعا نمی دونستم چیکارکنم؟
    خوب میدونستم منظور بابا از ارث محروم کردن باران چی بود...فقط میخواستن هرچی بود رو تعریف کنه...نریزه توی خودش...
    ههمون خوب میدونیم بابا حاضره همه ماهارو ازارث محروم بکنه ولی باران رونه...خودمم همینطور عزیزدوردونمه..نمیخواستم سرش دادبزنم...نتونستم...
    پدرم نگرانم..هنوزم نگرانم..باید بارانم حرف بزنه...حالاهرطورکه شده به هرورشی....
    دقیقا دوساعتی میشد که بارانم بی هوش بود...بعدازجوگیربازی بردیا رسما ازخونه پرتش کردم بیرون..پسره پرو غلط کرد زدتوگوشم دخترم..مگه مردم که بخواد براش بزرگتری بکنه...بخدا منم داداش بزرگم ولی توی عمرم همچین گهی نخوردم..بااینکه زیادی روی کردم ولی حقش بود بهش گفتم حق نداره تادوهفته رنگ مهتارو ببینه...یه زنگ به اردلان(پدرمهتا)زدم بهش گفتم نزار بردیا مهتا ببینه،ولی اگه مهتا خواست فرق میکرد.....
    خون خونمو داشت میخورد که باصدای درپریدم ازجام چون توی فکربودم ترسیدم!
    بهادر:بله!
    اترین:دکترباهاتون کارداره
    بهادر:امدم..
    داشتم میرفتم پایین گوشیمم دستم بود داشتم دستورات لازم رو برای محمد میفرستادم .هرچی نباشه داداش بزرگم:)
    وقتی رفتم توی اتاق باران..همونجا نزدیک بود بخورم زمین..فقط اگه من دستم به بردیا برسه قول سالم موندش رو نمیدم:|
    بهادر:چی شده دکتر!
    دکتر:همونطور که گفته بودم دخترخانومه شما یه مدت طولانی توی استرس واضطراب بوده...باید بیشترازاین حرفا مراقبش باشین
    فقط مونده بود این بگه:aiwan_light_dash2:
    بهادر:خب..همین؟
    دکتر:بی هوش شدنشونم به خاطرشوکی بودکه بهشون وارد شده!
    الهی خودم دورت بگردم...من میدونم اون شک
    بهادر:ممنون..میتونید برید
    رسما پرتش کردم بیرون:)
    دکتر:با اجازه
    بعدازرفتن دکتر رفتن نشستم روی تخت بارانم پیش بهاره....جاش خالی بودم تک دخترم....خداروشکر فقط تموم شد این عملیات لعنتی...
    بهادر:اترین به جای اینکه اونجا وایستی اول برو یه کاغذو خودکاربیاربدو
    اترین:الان..
    بهاره:میخوای چیکار؟
    بهادر:اول یه ذره دوردونم تقویت بشه..بعد
    بهاره:ازدست تو!
    بهادر:خانومی خودت بهترمیدونی..باران باید حرف بزنه تاحالش خوب بشه
    بهاره:خودم میدونم!
    بهادر:اینم میدونی که حاضرم هرکاری بکنم؟
    بهاره:اهوم
    اترین:بفرما خان داداش
    بعدازنوشتن دستورات لازم ....کاغذرو دادم دست اترین
    بهادر:این رو میری میدی به اشپزخونه..خودتم میری کمک محمد خب؟
    اترین:ستاره چی پس؟
    بهاره:پیش بارانه..توبرو
    اترین:با اجازه...
    بهادر:خانومی..برواستراحت کن هستم پیش وروجکم!
    بهاره:همینجا راحتم!
    بهادر:پس حداقل بیا رو تخت دراز بکش
    بعدازدارزکشیدن بهاره که به دوسوت نکشید ازخستگی خوابش برد ...منم نسشتم به دختردوردونم داشتم نگاه میکردم وباموهای خوشگلش بازی میکردم..
    فقط خدامیدونه چقدر این وروجک کوچولو دوس دارم:)دوس نه عاشق دخترم بود..البته به پای مامانش نمیرسید...مامانش رو بعدازخدا میپرستیدم:)
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiddddddwan_light_blum:پست نودو شش:aiddddddwan_light_blum:
    سلام به همگی خوبین خوشین؟
    چرا نقد نمی کنید نظرنمیدین؟واقعا نمی دونم چرا!!انرژیا پایین :aiwan_light_cray:
    باران:

    دوروزی میشد که به هوش امده بودم..ستاره میگفت دکترگفته به خاطر شک وفشارعصبی بوده....
    واقعا هنوزم هضمش برام سخته که بردیا زد توگوشم:(
    ستاره:باران!
    باران:هوم!
    ستاره:من خسته شدم..پاشو بریم بیرون!
    باران:جانم؟بیرون؟بنظرت بابا میذاره؟
    ستاره:توپاشو من اجازشو میگرم
    باران:بخی ستاره بندازه کافی عصابم خورد هست..بعدم بابا نمیذاره
    ستاره:من میگم میذاره..توپاشو
    باران:ازدست تو..
    به هرزوری بود ازجام بلند شدم کارامو کردم..حوصله تیپ زدن نداشتم ....سرپنج دیقه اماده شدم
    ستاره:بریم؟
    باران:بریم...فقط خودت اجازه میگریااا
    ستاره:وای کشتی منو تو..باشه!
    ازپله ها داشتیم میرفتیم پایین که صدای حرف زدن میومود..وقتی دقت کردم دیدم صدای امیرسام داره با ،بابا حرف میزنه...نفهمیدم چطور ازپله ها رفتم پایین
    خیلی دلم براش تنگ شده بود:(وقتی ما رفتیم پایین داشتن باهم حرف میزدن:
    امیرسام:هرچی شمابگین درست..ولی بگین چرا نمیذارین باران رو ببینم!
    بابا:خودتو زدی به نفهمی یا کلا نمیفهمی؟
    امیرسام:منکه همه چی روبراتون توضیح دادم!
    بابا:ولی باران نه..
    باحضور ناگهانی من وستاره همه ساکت شدن!
    بابا:به به کجابه سلامتی؟
    ستاره:اگه شمااجازه بدین بریم بیرون!
    بابا:دیگه چی؟..باران،مگه بهت نگفتم حق نداره ازاتاقت بیایی بیرون؟انوقت برای من شال وکلاه کردی بری بیرون؟
    سرمو انداخته بودم پایین داشتم به امیرسام نگاه میکردم..الهی فداش شم..دلم براش یه ذره شده بود...هیی...ولی من حال این ستاره خانوم میگرم..
    اترین:یعنی چی این کارا؟
    ستاره:خب حوصلمون سررفته!
    اترین:ازدست شماها...
    بابا:باران..همین الان برمیگردی توی اتاقت!
    امیرسام:صبرکنید..خواهش!باران همین الان حرف میزنه!
    بابا:خوبه میشنوم..
    اترین:بشینید!
    نمی دونم چی رومیخوان بشنون؟واقعا نمی دونم...چیش نامعلومه که میخوان من توضیح بدم؟چی گنگه؟
    ولی نمیشد روی حرف بابا حرف اورد...نمیشد روی عشقمو زمین بزنم..شروع کردم ازهمون اول که شروع کردم به سایت هک کردن..
    نمی دونم چقدر گذشته بود که همه چی رو گفتم تموم..ولی من اخرش نفهمیدم چی رومتوجه نشدن!
    بابا:مگه نگفتی هک نمیکنی؟
    باران:چراولی...
    بابا:ولی چی؟
    نمی دونستم چرا دوباره رفتم سراغش..شایدم میدونستم!...من فقط دنبال هیجان بودم همین..نمیخواستم این اتفاقا بیوفته!
    بابا:میدونی اگه دیوید ویلیام زودترمتوجه میشدن چی اتفاقای ممکن بیوفته؟چرا انقدر بی فکرین؟
    بابا:چرا نه باید به من زودتر خبربدین؟واقعا نمی فهمم؟ببینم اون موقع بهتر بود متوجه میشدم یاالان؟
    بابا:اگه اون روزی که میخواستین برگردین بلایی سرتون میومد چی؟اگه همش نقشه این دوتا مار افعی بود چی؟
    بابا:اگه اون روز لعنتی نایل آنسل اماده باش نبودن چه خاکی باید توی سرمون میکردیمم؟هان!دیکی تون جواب بده!
    بابا:مگه من باشماهانیستم؟
    حق داشت بابایی..کاربدی کردیم....
    اترین:اگه همون روز اول خدایی نکرده بلایی سرتون میورد چی؟کی جواب گوبود؟
    اترین:چرا همون روزی که امدیم عمارت دیوید حرفی نزدین؟اصلا ازکجامعلوم که اون دوتا نمی دونستن؟
    اترین:چرا نگفتین همون روز؟اصلا چرا وقتی امدین فرانسه حرفی نزدین؟فوقش دوتا کشیده میخوردین بهترازوضع الان بود..
    اترین:اخه الانم که شماها به جای کشیده دوتا کشیده خوردین...هنوزم این قضیه تموم نشده...چراخریت کردین؟چرابه من نگفتین؟من باید خودم متوجه بشم؟
    انقدر حالم بده بود که نمی تونستم حرف بزنم....واقعا نمی فهمم چرا یه همچین بچه بازیی دراوردین....
    بهبود:داشتم سکته میکردم وقتی فهمیدم...اگه اون جرج وادوارد عوضی به همه چیز متوجه میشدن چه خاکی به سرمون میکردیم؟اگه جرج زودتر متوجه شده بود چی؟نمی شناسین این هیولاهارو هرکثافت کاری ازشون برمیاد هرکاری که بگی...
    بهبود:دارم دیونه میشم...
    هیچی برای گفتن نداشتیم...نمی دونم این اشکا کی امدن؟..کی انقدر صورتم خیس شد؟...
    بابا:انوقت امدی میگی میخوام باران رو ببینم؟انوقت جنابعالی امدی پایین بری بیرون؟
    ستاره:من بهش اسرار کردم ببخشید!
    اترین:ستاره!
    اترین:الان جواب بابا چی میخوای بدی؟
    امیرسام:خریت کردیم...به بزرگی خودتون ببخشید!
    بابا:فعلا هیچی نگین....هیچی..باران پاشو برو تو اتاقت..پاشو!
    سریع ازجام پاشدم رفتم توی اتاقم...با اینکه دلم برای امیرسام داشت پرپر میزد...من امیرسامم وموخوام:(
    رفتم توی اتاقم لباسامو عوض کردم رفتم روی تختم دراز کشدیم هندزفری رو گذاشتم توی گوشم..اولین اهنگ رو پلی کردم:
    بی تو انگار ، کُل این شهر قهرِ با من

    وقتی نیستی نفسهام اشتباهن ، اشتباهن

    راه بسته شد ، وقتی نگاش أ نگام خسته شد

    هر چی داشتم و دادم یهویی رفت

    یه طوری زد شکست ، دلُ بی رحم

    که بریدم جلو میرن

    ثانیه ها بی تو آروم عزیزم

    تو خوبه حالت و من داغون و مریضم

    قانون نداره نه، نمیگذره اگه چشامون نباشه تَر

    بی تو رو شونه هام کوه دَرده

    همه میگن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    ون دیوونه بَر نمیگرده

    آخ که وقتی نیست خونمون سَرده

    دنیای من رو پُر از قُصه کرده

    بی تو رو شونه هام کوه دَرده

    همه میگن اون دیوونه بر نمیگرده

    آخ که وقتی نیست خونمون سَرده

    دنیای من رو پَر از قصه کرده

    یادت نره وقتی همه روزگارت غمه

    یکی هست که میخواد که از کنارت نره

    تا تَش ، تا چشات تَر نشه با اشک

    اگه شکست صد دفعه دلم فدای سرت

    اگه حس میشه جای خالیت تو شبای من

    عیبی نداره من صبورم بیشتر از این حرفا

    خرابتم الانشم کسی جات نمیاد

    هر چقدر هم تنها بشم

    بی تو رو شونه هام کوه درده

    همه میگن اون دیوونه بر نمیگرده

    آخ که وقتی نیست خونمون سَرده

    دنیایِ من رو پُر از قصه کرده

    بی تو رو شونه هام کوه درده

    همه میگن اون دیوونه بر نمیگرده

    آخ که وقتی نیست خونمون سَرده

    دنیای من رو پُر از قصه کرده

    من خودم رو سمتِ چشمات هِی کشیدم

    کاش یه لحظه من به دستات میرسیدم
     
    آخرین ویرایش:

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiwan_light_crazy:پست نودوهفت:aiwan_light_crazy:
    امیرسام:
    دلم برای باران داشت پرپر میزد ولی نمیذاشتن هم رو ببینیم..اخه به چه جرمی؟اخه چراااااااا؟
    یعنی خدامیدونه ازوقتی که امیدم چندبار معذرت خواهی کردیم....دقیقا یک ماه میشه که برگشتیم ولی این قضیه هنـوزز تموم نشده....
    ای کاش زودتر گفته بودیم تموم شده بود..ولی حیف که پشیمونی فایده ای نداره..باید بسوزیمو بسازیم ههییییی...ولی خداوکیلی کاربدی کردیم....
    نمی دونم باید به چه زبونی بگیم پشیمونیم؟.....
    یعنی رسما مخم داشت میومد توی حلقم ازبس کفری بودم....الهی بگردم برای داداشم....واقعا نمی فهمم چرا میگن محدوید ها فقط برای دخترهاس...بخدا برای ما پسراهم هست..ازمن بدبخت بپرسین..ازپاشا بپرسین...
    یعنی خداشاهده..ازوقتی برگشتیم..بابا مستقیم منو راشا با پس گردنی وکتک کرده توی اتاق..موقع ناهارشامم حق نداریم بریم پایین...اخه یعنی چی؟بعد میگن پسرا محدویت ندارن..غلط کرد هرکی گفته...اه...واقعا دارم ازدوری باران روانی میشم..مطمئنم یه کاری دست خودم میدم...تازه بهش گفته بودم عاشقشم..من بارانمو میخوام..خدایا..خودت یه فرجی برسون تموم شه این قضیه...
    من حاضرم ازهمه چیم بگذرم به باران برسم..یعنی اگه الان بابا بیاد بگه استعفا بده از شغلت همین الان استعفا میدم..یعنی بیاد بگه بمیر..همین وسط نامرد هرکی جون نده...
    وای خداااا..نمی دونم چه غلطی بکنم.!واقعا نمی دونم...
    دیگه نزدیک به خود زنی برسه که دراتاقم بازشد..هه
    بابا:چه خبرته خونه رو گذاشتی روی سرت؟
    امیرسام:اخه پدرمن..من به چه زبونی بگم ..گـه خوردیم...توروجون هرکی دوس داری بزار برم باران روببینم!
    بابا:واقعا فکرکردی بهادر میزاره؟
    امیرسام:بهادرخان بامن!خواهش!
    بابا:صبرکن ببینم...بشین دودیقه کارت دارم!
    هوف خدابه خیرکنه...مثل بچه ادم رفتم نشستم روی تختم باباهم امد نشست کنارم!
    بابا:اخه من به شماها چی بگم؟هوم؟
    امیرسام:دارم خل میشم بابا..باید به چه زبونی بگیم پشیمونیم؟خودتون بگین..
    بابا:انقدر باران رودوس داری؟
    امیرسام:دوسش ندارم..عاشقشم...
    بابا:ازدست شماها...
    امیرسام:بخدامن حاضرم ازکارمم استعفا بدم..فقط..
    بابا:دیگه چی؟ازکارت ااستعفا بدی که ول بچرخی؟
    امیرسام:من غلط بکنم که بخوام ولبچرخم...ولی برای رسیدن به باران حاضرم جوننم بدم..
    بابا:لازم نکرده جونت رو بدی...فعلا دعاکن اقای کیانفر ببخشن
    امیرسام:یعنی هنوز نبخشیدن؟
    بابا:ظاهر قضیه اینطوریه
    مخم داشت میترکید...
    امیرسام:میشه برم باهاشون حرف بزنم؟
    بابا:لازم نکرده..شماها گنده دیگه ای بالا نیارین حرف زدن پیش کش
    امیرسام:راستی..ازمایکل چه خبره؟
    بابا:هیچی..فعلا حق نداره لکسی روببینه عروسیشونم یه چندماه افتاد عقب
    بدترین شکنجه هارو درنظر گرفته بودن قشــــنگ
    بابا:درضمن کمتر سروصداکن
    بعدازاین حرف بابا رفت بیرون در اتاق روبست..فکرکنم فرجی شده که درو قفل نکرده هوف
    ولی من باید باران روببینم...اول یه نگاه به ساعت کردم ایول هنوز وقت هست..چون ساعت 4 بعدازظهربود..سریع لباسامو عوض کردم..سویچ ماشین راشارو هم برداشتم چون دم دست بود..سریع ازخونه زدم بیرون فقط خداروشکر بابا نبود...سریع سوارماشین شدم جیم به سوی اداره..اول باید روی بهادرخان..اقای کیانفر(خان عمو)کارکنم..
    دقیقا یک ساعت بعد اداره بودم..وقتی رسیدم میشه گفت خیلی هاا تعجب کردن...مخصوصا اترین وبردیا...تا اونجایی که خبربه گوشم رسیده بردیا طبق هفت خان رستم بخشیده شد...ولی ماهنوزنه
    اترین:تواینجا چه غلطی میکنی؟
    امیرسام:با بهادر خان کاردارم...
    اترین:ازدست تو..
    تا امدم جوابش روبدم صدای بهادرخان میخوکبم کرد
    بهادرخان:تواینجا چه غلطی میکنی؟کی به تو اجازه داد پاتو بزاری توی اداره؟
    امیرسام:خواهش میکنم..باید باهتون حرف بزنم!
    بهادرخان:تا پرتت نکردم بیرون
    امیرسام:اول حرف بزنیم
    بردیا:امیر
    امیرسام:خواهش کردم
    بهادرخان:وای به حالت بخوای چرت وپرت تحویلم بدی
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    آخرین ویرایش:

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiwan_light_to_become_senile:پست نوده هشت:aiwan_light_to_become_senile::aiwan_light_to_become_senile:
    باران:
    بردیا برگشته بود خونه اونم به خاطر..مهتا به باباگفته که بزارن بردیا برگرده خونه..یعنی یه جورای وساطت کرده...بعدازاون بردیا با یه خرس بزرگ که میتونم به جرات بگم ازخودم بزرگتره..با یه ماشین کنترلی یه دست گل رز قرمزسفید امدآشتی کنن ...دلم نیومد داداشی بزرگمو نبخشم...نمی دونم وقتی رفتم بغلش این همه اشک ازکجام امده؟
    دلم برای امیرسام تنگ بود..انقدر که هرکاری ازم برمیومد تابزارن همو ببینیم.
    ازوقتی برگشتیم تا الان روزی هزاربارگفتم غلط کردم....نه من هممون...تا اونجایی که من خبردارشدم ..مایکل ولکسی عروسیشون افتاده عقب..مایکلم فعلا نمی تونه لکسی روببنه..وایی که شکنجه بدی...میفهمم حالشونو..درک میکنم...من عاشق امیرسامم..تازه بهش گفته بودم:( :)
    لب پنجره نشسته بودم عصربود هواابری...پنجر رو بازکردم ..تابلکه یه ذره ازاین هوا آرامش بگیرم....
    خوش به حال درختا وگلا..چقدربادقشنگ دست نوازشش رو روشون میکشه..خوش به حالشون همیشه باهمن...
    الان به این گلام حسودیم میشه.....ازگوشیمم داشت اهنگ پخش میشد..
    من به تو احساس مالکیت دارم
    تو نترس از حرفم حسن نیت دارم
    همه قلبت رو من تصرف کردم
    خیلى راحت اینجا من توقف کردم
    من رو رفتاراى تو تعصب دارم
    این دلیل عشقه دوسِتم خُب دا
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    م
    من فقط رو عشق تو تمرکز دارم
    همیشه تو دستم یه گل رز دارم
    دوست دارم خودم پالتوتو بگیرمو
    تو بپوشى و خودم
    خودم قهوه بریزم و تو بنوشى
    تو بنوشى و خودم
    ♫♫♫
    باصدای دربرگشتم دیدم بردیا امد تو ،توی دستشم دوتا فنجون بود...
    امد پیشم ولی چیزی نگفت..فقط فنجون رو گرفت طرفم منتظرشد تا اهنگ تموم شه

    من خودم دوست دارم نگرانت باشم
    توى هر لحظه در جریانت باشم
    من خودم دوست دارم هیجانت باشم
    دائماً مورد امتحانت باشم
    وقتی کلمه اخرو گفت خواننده ..اهنگ روقطع کرد
    بردیا:چرا اینجا نشستی سرمامیخوری!
    باران:مگه مهمه؟
    بردیا:نزن این حرف رو...
    اونم امد نشست لب پنجره
    باران:دلم گرفته..میگی چیکارکنم تا اعتماد بابا اینا برگرده..نمی دونم به چه زبونی بگم پشیمونم!
    بردیا:هممون میدونیم پشیمونید...کسی اعتمادش رو نسبت بهت ازدست نداده...شاید یه ذره..که اونم خودت راه حلش روبلدی
    باران:اره بلدم..ولی..
    بردیا:ولی چی؟
    باران:ولی پدرجون وباباجون حتی حاضر نیستن ..
    بردیا:صبرداشته باشه.زمان میبره..درست میشه...
    باران:کی درست میشه؟
    بردیا:مگه بابانبخشید؟
    باران:چرا...
    بردیا:پس چی میگی؟
    باران:نمی دونم..دلم گرفته..
    بردیا:ازچی؟
    باران:چرانمیذارن امیرسام بیاداینجا؟
    بردیا:درکت میکنم...میفهمم حال خواهرکوچولومو
    باران:میگم.داداشی.!
    بردیا:جانم!
    باران:اون روز که دیدمتون آمریکا..میخواستم بگم..ولی..ترسیدم..اخه تاحالا اینطوری ندیده بودمتون!
    بردیا:فدات بشه داداشی که انقدر سختی کشیدی...ولی حقت بود...دخترسرتق
    باران:اخرشم نفهمیدم حق رو میدی بهم یانه؟!
    بردیا:جفتش!
    باران:میگم از.،امیرسام خبرداری؟
    بردیا:اره..امروز دیدمش!
    باران:چـــــــــــــِیییییییییییییی؟حالش خوب بود؟سالم بود؟چیزیش نشده بود؟هوممممم؟
    بردیا:هوووچه خبرته!؟اروم نفس بگیر...تعریفی نداشت حالش..ولی کل ادارو گذاشته بود روی سرش
    باران:برای چی امده بود؟
    بردیا:با باباو خان عمو صحبت کنه
    همون موقع صدای درامد..
    بردیا:بل...
    هنوزحرف داداشی تموم نشده بود که بابا وپدرجون امدن تو...خدایا خودت به خیرکن
    پدرجون:ببین چی بهت میگم باران...فقط یه راه هست که ببخشمت!فهمیدی؟
    باران:هرچی باشه..فقط ببخشین!
    بابا:مطمئنی؟
    باران:اهوم!
    پدرجون:ببین باران..دفعه اخرته اسم هک ..هک کردن میاری..اگه هک روبزاری کناری همه چی برمیگرده به قبل.ولی..ولی اگه نزاری کنار هرچی دیدی ازچش خودت دیدی!
    من حاضرم جونمو بدم هک که چیزی نیست...
    :aiwan_lighft_blum:سلام سلام به همگی:campe45on2:
    Boredsmileyیه خبر...کم کم داره باران تموم میشه...نهایتا چندتا پست دیگه :)HangheadHangheadSighSighHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmil
    ممنون ازاین که همراهیم کردین HapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmil
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    Boredsmileyحالا به چند دلیل:HapydancsmilHapydancsmilHapydancsmil:aiwaffn_light_blum:
    Boredsmileyیک به خاطراینکه اگه بخوام کش بدم لوس میشه:aiwaffn_light_blum:SighHangheadHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmil
    :campe545457on2:دوم به خاطراینکه خواننده های گل خسته میشن:)HapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmil
    Boredsmileyسوم اینکه دوستون دارم:)
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :ura:پست نودو نه:ura:
    بهادر:
    یعنی من دیوانه نشم خیلی خوبه..پسره احمق امده میگه نزارین باران روببینم استعفا میدم...
    وایی سرم...داره منفجرمیشه ازدرد...چرا انقدر اینا بچن؟شایدم به قول سامیاربچه نیستن واقعا عاشقن..هوف
    امروز بابا قرابود بیان اینجا تا این قضیه مسخره که یک ماه طول کشیده تموم شه...دقیقا حدسم درست بود بابا فقط به خاطرحرف زدن باران بهش گفت که ازارث محرومش میکنه.
    واقعا نمی دونم چرا باران حرف روتوی خودش نگه میداره البته بعضی وقتا اینطوریه این قضیه هم ازاون بعضی وقتا بود...
    پاشدم کارامو کردم رفتم پایین.
    رفتم پایین باباایناهم رسیده بودن!
    بهادر:سلام!
    مامان:علیک سلام!
    بهادر:مامان جان!
    مامان:بسه بهادر..بچم شد پوست استخون!
    بابا:تواتاقشه؟
    بهادر:بله!
    بابا امد نزدیکم..
    بابا:ببین بهادر چی بهت میگم اگه تایک هفته دیگه باران همون باران سابق نشه من میتونم تو خب؟
    بهادر:ولی..
    بابا:شنیدی که؟
    بهادر:بله شنیدم..اخه شمابگین تقصیر من چیه این وسط؟
    بابا:همتون مقصرید..بروکنارببینم!
    یعنی رسما میخوان خفه کنن ادمو یعنی چی؟کل هیکلم میره زیر سوال آه
    بهادر:محمد توچرا تمرگیدی اینجا؟آه همش تا میخوره
    باید سریکی حرصمو خالی کنم!
    محمد:به منچه این وسطه؟!
    بهادر:زن که نمیگری،همش میخوری،همشم میشینی،با اون دوستای خل وچلتم که همش ولویید توخیابون..پاشوو ببینم اونایی که گفتم چی شد؟یعنی محمد تا امروز درست نشده باشه خودت میدونی!
    محمد:خان دادش تنفس!بخدا همش حاضره..فقط مونده باران ازخونه بره بیرون!
    بهادر:اولا این طرز حرف زدن با داداش بزرگت نیس..دوما هیچی.انقدر ول نچرخ
    حقشه ....
    رفتم بالا دیدم بابا دم اتاق بارا منتظره اوه اوه
    بهادر:ببخشین معطل شدین
    بابا:انقدر حرف نزن دربزن!
    بعدازدرزدن با بابا رفتیم تو که دیدیم بردیا وباران دارن باهم حرف میزنن.خداشاهده فقط به خاطر بهاره،مهتا،باران راش دادم خونه،
    تارفتیم تو بابا شروع کردن به حرف زدن:
    بابا:ببین چی بهت میگم باران...فقط یه راه هست که ببخشمت!فهمیدی؟
    هدس میزدم چی باشه...بنظرخودمم بهترین راه بود
    باران:هرچی باشه..فقط ببخشین!
    بهادر:مطمئنی؟
    باران:اهوم!
    پدرجون:ببین باران..دفعه اخرته اسم هک ..هک کردن میاری..اگه هک روبزاری کناری همه چی برمیگرده به قبل.ولی..ولی اگه نزاری کنار هرچی دیدی ازچش خودت دیدی!
    مطمئن بودم هک رو میزاره کنار همونطور که امیرسام امروز استعفانامش رو گذاشت روی میزم..یادخودم میوفتم..البته مثل اینا کله خراب نبودم آدم بودم
    باران:هرچی شمابگین!اصلا دیگه اسمشم نمیارم قول!
    الهی بابافداش شه!دورسرت برگردم!
    بابا:درضمن دفعه اخرته انقدرتوی اتاقت میونی!
    بعدم بابا رفتن طرف باران محکم بغلش کردن....خدایا فقط شکرت همه چی تموم شد به خوبی خوشی!
    چندساعت بعد:
    بابا:باران پاشو باستاره برین بیرون یه ذره هوابخورین پاشین ببینم!
    اترین:پاشو کاراتوبکن بریم بیرون..به امیرسام وراشا وپاشاهم گفتن بیان
    خب بهترین موقعس
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    یکی دوتا دیگه تموم میشه :)
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    HapydancsmilHapydancsmilپست صدHapydancsmilHapydancsmil
    باران:
    یکی ازبهترین شبای عمرم بود..واقعا باورم نمیشد باباجون نگران همچین مسئله ای بودن..با اینکه میدونم اعتمادشون مثل قبل نیست ولی من راهش رو بلدم خوبم بلدم:)
    اترین:میگم بریم خونه؟
    امیرسام:زوده!
    باران:زوده!
    پاشا:راس میگن دیگه کجا؟
    هستی:اهوم دقیقا!
    بهبود:الان واقعا خونه چه خبره؟
    پروانه:اره واقعا ادم حوصلش سرمیره!
    ازاونجایی که من وامیرسام خیلی وقته هواسمون به خیلی چیزا نیست انگار یه چیزایی رو حس نکرده بودیم...یکیش عاشق شدن بهبود وپروانه خواهر پاشابود...
    یکی دیگش عاشق شدن پاشا هستی بود:)
    واما دراخرعاشق شدن راشا خان وآنیتا که ازدانشگاه این دوتا داستان داشتن:)دقیقا ازاون موقع باهم دوست بودن!
    بردیا:هوف ازدست شماها!
    مهتا:بردیا!
    بردیا:جانم!
    مهتا:ّبریم بستنی؟
    ازاونجایی که داداشم خیلی بچه حرف گوش کنی هست رفت برای همه بستنی خرید برای منم بستنی سه گوله ای گرفت(بستنی میوه ای )اونم دوتاش شکلاتی یه دونش نسکافه خب بلاخره نسکافه ای ناراحت میشه دیگه:)
    بعدازخوردن بستنی های خوش مزه میخواستیم بریم خونه که من آخر بستنی امیرسامم نوش جونم کردم:)
    امیرسام:مال من بود!
    باران:عع لوس!
    امیرسام:حالا قهرنکن لوس خودم!اصلا نوش جونت عشقم:)
    دفعه اول بود که خجالت کشیدم:)دفعه اول بود انقدر حرفش بهم مزه داد....هیچ وقت مزش از زیر زبونم نمیرفت بیرون..من وامیرسام واقعا عاشق هم بودیم..من حاضرم جونمو براش بدم هک که چیزی نیست.....
    بلاخره بعدازصدبار خداحافظی کردن برگشتیم خونه...
    وقتی برگشتیم خونه ساعت یک نصفه شب بود اوه اوه...
    باران:میگم به بابایی چی بگیم؟
    اترین:نگران نباش وروجک بریم تو!
    یه چیزایی عجیب بود..خیلی عجیب ...مخصوصا نگهبانا که دور یه چیزی انگار ایستاده بودن ..هوف..بعدسرازش درمیارم چیه:)
    وقتی رفتیم تو...درکمال تعجب دیدم همه هستن..همون موقع صدای درامد.....دقیقا چند دیقه بعدش صدای بچه ها بود..اینجا چه خبره؟
    بابا:نمیخوای بری لباس عوض کنی؟
    باران:چلا
    عمه:بروگل دخترم..
    وقتی رفتم بالا...وقتی نگام به در اتاقم افتاد فکم چسبید به زمین رنگ دراتاقم عوض شده بود...رنگی که من عاشقش بودم سفید وصورتی..
    نمی دونید باچه ذوقی درو اتاقم روبازکردم.....
    نزدیک بود قلبم بیاد توی دهنم..واااااااااااااااییییییییییییییییییی خداااااااااااااااا قلبم داشت میومد توی دهنم....همه جای اتاقم سفیدوصورتی بود...کل اتاقم عوض شده بود:)
    بابایی عــــــــاااااااااااااااااااشقتممممممممممممممممممممم.....نمی دونم چندتا بادکنک صورتی وسفید توی اتاقم بود...کاغذ دیوار اتاقم کیتی بود وایی خدااا عاشقشم:)
    تختم کیتی بود واییییی همه چیم عوض شده بود،همچین دویدم پایین که نزدیک بود باسربخورم زمین ...هنوز پله اخرو نرفتم بودم
    باران:بــــــــــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااااااااااااااابـــــــــــــــــــــااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
    بابا:جـاااانمممم!
    همچین پریدم بغلش که ازجاش تکون خورد...بعدازبابایی هم رفتم بغـ*ـل باباجونم..بعدش پدرجونم....فقط هدیه ای خان دایی معرکه بود یه ماجین اوجملل که عاشقش شدم....بعدازاون هدیه عمو اردشیرم که یه ماجین اوجمل دیه بودم...اصلا دلم میخواد لوس باشم همینم که هست...
    جالب ترازهمه اینا خواستگاری رسمی امیرسام بود...وجالب تراینکه مامان اینا نزاشتن بابا اینا اصلا حرف بزن خودشون بریدونو دوختن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    سلام به همگی :)
    امیدورام همیشه خوب وعالی باشین:)
    لازم دیدم چندتا نکته روبگم:
    یکی اینکه باران همونطور که خودتون میدونید تنها نوه ای خاندان پدریش هست وهمینطورلوس عزیزدوردونه پس هیچ جای تعجبی نیست که براش همچین کاری روبکنن اغراق الکی هم نیست..تصورات ذهنی خودمه:)
    دوم اینکه دوستون دارم یه دونه پست بیشترنمونده :)
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    پست آخر
    یک سال بعد:
    باران:
    امروز قراربود بابچه هابریم بیرون اخ جوووووووووووننننننننننننن..اول یه زنگ به آخامون زدم که ببینم اجازه میده یانه؟!البته جرات نمیکنه اجاز نده :)
    بعدازاونم زنگ زدم به بابایی گلم که بابایم اجازه داد..خب حله:)
    بعدازیه نگاه کلی به خودم سویچ بهبود روبرداشتم که اگه بفهمه سرمو میزنه البته غلط میکنه پسره ننر لوس زن ذلیل،چقدر خواهرشوهر خوبیم خودم نمیدونم:)
    اینم باید بگم که منو امیرسام یک سال عقد کردایم ،بهبودپروانه هفته دیگه عروسیشونه،راشا آنیتا ازدواج کردن،،اترین ستاره هم ازدواج کردن ،بردیا ومهتاهم که سرخونه زدندگیشونن مثلا والا کلا اینجا پلاسن ایشش پسره لوس ،فقط خودم لوس نیستم:aiwan_light_beee:
    یواش بدون اینکه بهبود متوجه بشه ازدر زدم بیرون که دیدم ستاره وپروانه حاضراماده ایستادن دم در:
    آنیتا:میگم میخواستی فردابیا؟
    باران:ناراحتی برم تو؟بعدم تقصیر شوهرته سویچش رویه جامیذاره که پیداش نکنم!
    پروانه:ازدست تو!
    ستاره:بسه دیگه بریم
    باران:بریم
    ستاره:بچه هاهم خودشون میان
    منظورش ازبچه ها هستی بود
    باران:بنظرت هستی چندنفره؟
    ستاره:خب توام..ایششش
    باران:ولی خدایی اترین روت تاثیرگذاشته هاااا!
    ستاره :خفه راهتوبرو
    باران:باشه...
    همیچن پامو روی گازه گذاشتم که مطمئنم اگه یه بار دیگه اینطوری برم موتور ماشین به همراهم جلو بندی میاد پایین....
    نمی دونم چرا وقتی من رانندگی میکردم اینا هی زیرلب داشتن دعا میخوندن؟
    باران:چتونه؟نترسین بابا بادمجون بم افت نداره!
    پروانه:فقط خفشووووووووو ،جلووووووووووت!
    همچین گفت جلوت فکرکردم چی هست؟!چراغ قرمزه دیگه...فقط خداروشکر کمربند بسته بودن :)
    ستاره:بخداباران میکشمت
    پروانه:اگه زنده بمونیم
    باران:نترسی بابا زنده میونین.حالاخوبه خودشون سرعت زیاد دوس دارناااا
    ستاره:سرعت زیاد نه پروازکردن باماشین!
    باران:سوسولااااااا
    بلاخره رسیدیم کافی شاپ مورد نظر:)
    وقتی رفتیم هستی امده بود!
    هستی:چه عجب تشریف اوردین!
    ستاره:یعنی دیرامدیم؟
    هستی:اره دودیقه!
    باران:راستی آنیتا نیومده هنوز ازمسافرت؟
    هستی:نه بابا!
    باران:فدای سرم
    ستاره:سعی کن حرص نخوری گل من:)
    باران:توحرص نخور
    بعدازسفارش دادن که من طبق معمولا کیک نسکافه ای سفارش دادم بانسکافه.!
    پروانه:ببینم توخسته نمیشی فقط نسکافه شکلات میخوری؟بخدا طمع های دیگه ای هم هست!
    باران:خب شد گفتی!
    وقتی گارسون سفارشتارو اورد سریع خوردیم هستی رفت حساب کرد،
    باران:خب کجابریم؟
    هستی:بریم بگردیم!
    باران:باشه فقط کمربند یادتون نره!
    داشتیم حرف میزدیم صدای اهنگم بالابود...نمی دونم باچه سرعتی داشتیم میرفتیم که صدای ماشین پلیس رو شنیدیم!
    ستاره:وای همینو کم داشتیم!
    باران:پایه این؟
    پروانه:هستم ولی خرکی بازیه!
    باران:میدونم هیجان داره!
    ادم نمیشم میبینید؟
    خیلی شیک داشتیم ماشین پلیس رودور میزدیم که سریکی ازچهار راه ها شدن سه تا وما دیگه راه فرارنداشتیم!
    باران:میگم ازماشین بریم پایین ببینم چه خبره؟
    هستی:لازم نکرده..اون طرف رونگاه کنی حله!
    وقتی برگشتم دیدم نوشته کلانتری(...)سمت راست!
    خیلی شیک باماشین های مهربون پلیس رفتیم سمت راست واداره پلیس...فقط یه حسی بهم میگفت نزدیک ادراه بابایی.
    وقتی رسیدیم نمی دونم چرا سروانه انقدر عصبانی بود.منم طبق معمول اون روم امده بود بالا!
    سروان:حالا کارتون به جایی رسیده که پلیس رودور میزنید؟
    باران:صداتو برای من نبربالا!
    سروان:بله؟
    باران:همینی که شنیدی.ستوان سوم!
    ای حرص میخورد ای چسبید بچه پرو فکل!
    سروان:من سرواااانممممم
    باران:منم دختر اقای کیانفرمم
    سروان:هه بسه دخترجون!
    پروانه:یعنی چی؟من خواهر اقای امیری هستم!
    سروان:جدی؟خب پس بهتربریم تو تامعمولم شه...مگه اینجا بچه بازیه؟
    باران:بروبابا
    بعدم رفتیم تو....پسره پرو!ولی ازخودم خوشم امد درست تشخیص دادم اداره بابارو ...به الانم که ساعت کاری بود!
    سروان:خب..همینجا صبرکنید!
    باران:قبلش بگو اقای رادمنش بیان!
    سروان:چه نسبتی داری؟
    سروان:ببین دور زمونه رو!
    همون موقع صدای عمو اترین امد اوفیش حالش رومیگرم!
    اترین:چه خبره اینجا سروان؟
    سروان بعدازگذاشتن احترام نظامی:چیزی نیست قربان..
    باران:عموو!
    ستاره:اترین
    اترین:شماها اینجا چیکارمیکنید؟
    باران:این میگه من الکی میگم!
    سروان:و..وا..واقعا...
    اترین:واقعا چی؟ببینم فکرنکردی که بردار زاده ای من دورغ میگه؟
    سروان:قربان ببخشید!
    باران:میگم اتاق بابایی کو؟
    اترین:بلد نیستی؟
    ستاره:اترین الکی هی داد میزنه!اصلا کی هست این سروان ؟
    اترین:نیروی جدید!
    باران:ایششش
    اترین:فعلا میتونی بری تابعد!
    بنده خدا هم بعدازگذاشتن احترام نظامی رفت
    اترین:خب..تخلفاتتون؟که پلیس رو دور میزنید؟
    باران:باورکن برای هیجانش بود!
    صدای امیرسام ازپشتم امد:چیی؟هیجان چی؟
    باران:اخاموون
    امیرسام:جانم چی شده؟
    اترین:فعلا بریم اتاق من
    باران:بلیم!
    رفتیم توی اتاق اترین وقتی همه چی رو تعریف کردیم خود اترین ماشین رو توقیف کرد بااینکه ماشین بهبود بود ولی توقیف کرد:)
    باران:میگم عمووو بهبود که میشناسی کلمو میکنه!همینی یه دفعه؟
    اترین:خودت خسارت میدی خب؟
    باران:قول!
    چندساعت بعد خونه پدرجون:
    همه جمع بودن...قضیه امروزم فیصله پیداکرد خداروشکر درصورتی که همه خسارات رو خودم بدم..
    منم قبول کردم...
    بردیا:میگم پایه یه مسافرت هستین؟
    عمو اترین:اره کجا؟
    باران:میگم بریم مشهد!
    پدرجون:فکرخوبیه!کی اماده هستین؟
    عمو محمد:بنظرمن پس فرداخوبه؟
    مادرجون:ازدست شماها اخه یه هفته مونده به عرسیتون!
    امیرسام:عیب نداره مادرجون!
    عمه:ازدست شماها!
    وبه این ترتیب همگی عازم مشهد شدیم!
    پایان!
    تاریخ:15/6/1395
    روزدوشنبه
    ساعت:2:22 دیقه بامداد:)

    اگر دریای دل آبی ست تویی فانوس زیبایش
    اگر آیینه یک دنیاست تویی معنای دنیایش

    تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن
    تویعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن

    تویعنی یک کبوتر را زتنهایی رها کردن
    خدای آسمان ها را به آرامی صدا کردن



    تویعنی چتری از احساس برای قلب بارانی
    تویعنی در زمستان ها به فکر پونه افتادن

    اگر یک آسمان دل را به قصد عشق بردارم
    میان عشق وزیبایی ترا من دوست میدارم

     
    آخرین ویرایش:

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    سلام به همگی امیدوارم همیشه خوب وعالی باشین:)
    ممنون که بادومین رمانم همراه بودین..ممنون که انرژدادین:)
    ببخشین اگه غرغرکردم:)
    دوستون دارم
    اگه کمی کسری داشت به بزرگی خودتون ببخشین:)
    خیلی دوستون دارم:)
    تارمان بعدی خداحافظ:)
    به احتمال خیلی زیادی اسم رمان سومم عاشقی ممنوع!! هست!
    شروعش معلوم نیست کی هست:)
    ولی خوشحال میشم همراهیم کنید خیلی دوستون دارم فعلا
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا