کامل شده رمان باران | meli770 کاربر انجمن نگاه دانلود

چقدر از باران راضی هستید؟

  • عالیییییه

    رای: 18 81.8%
  • بدنیس

    رای: 3 13.6%
  • برو توافق

    رای: 1 4.5%

  • مجموع رای دهندگان
    22
وضعیت
موضوع بسته شده است.

meli770

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/12/31
ارسالی ها
1,588
امتیاز واکنش
20,057
امتیاز
706
سن
26
محل سکونت
قم
Hapydancsmilپست هفتادو دوHapydancsmil
بردیا:
امکان نداشت مهتا برگشت باشه ...اگرم برگشته باشه به من هیچ ربطی نداشت....هوف اره اصلا به من ربطی نداشت...فقط حیف حیف که نمی تونم روی حرف بابا اینا حرف بزنم...حیف...اخه من نمی دونم بابا چه اسراری داره این دختررو بندازه گردن من؟وایی خدا دارم دیونه میشم...اخه توی این موقعیت فکرازدواج منن؟وایی دارم رسما خل میشم...امروزم هرچی به باران زنگ زدم جواب نمیداد نمی دونم کدوم گوری بود....اخه امریکا امدن این دیگه چی بود این وسطه؟
بازنگ گوشیم دست ازفکرکردن برداشتم...
بردیا:بله
مامان:علیک سلام!چیزی شده بردیا؟
بردیا:سلام مامان گلم!نه چی شده باشه؟
مامان:ازدست توبردیا...
بردیا:مامان لطفا شروع نکن
مامان:ازدست تو...من نمی دونم این دختر چه بدیی درحقت کرده!
بردیا:کاری نکرده..من..ازش..خوشم.نمیاد
مامان:بسه بردیا..هی نشستم کنار...هی هیچی نگفتم..بسه دیگه
بردیا:میگین چیکارکنم؟میخوای دخترمردمو بدبخت کنی؟باش قبول باهاش ازدواج میکنم
مامان:لازم نکرده سرعروس من منت بزاری...برای اینم بهت زنگ نزدم
بردیا:چی شده مامان گلم
مامان:هیچی..میخواستم بهت بگم عروسی مهتاست...
چی؟عروسی کیه؟یعنی چی؟مگه نمی گفتن من باید با مهتا ازدواج کنم؟حالاچی شد عروسیشه؟
بردیا:یعنی چی؟منو الاف خودتون کردین؟
مامان:نه خیر...دخترمردم که الاف تونیست
بردیا:مامان
مامان:همینو میخواستم بهت بگم...خواستی خودتو برای عروسیش برسون
بردیا:مامان
ولی تماس قطع شدبود...
چراباید باکسی دیگه ای ازدواج کنه؟پس..پس...پس من چی؟
هه..چه توقعی داری بردیا خان؟این همه بلاسردخترمردم اوردی..دختره طفل معصومه دم نزد...چرا...چراباهاش بدکردم که مجبور شد بره ازایران؟
حقمه..باید بکشم...تاکی میتونم به خودم به دلم دروغ بگم...بسمه دیگه..هرچی کشیدم بسمه....برای اولین بار بعداز11 سال میخوام به خودم اعتراف کنم...من...من عاشق مهتام...چراااا...چرا انقدر دیر..چرا انقدر دیربه خودم امدم؟چرا بهش گفتم برام مهم نیست..درحالی که داشتم برای داشتنش بال بال میزدم...چرا گفتم بره مهم نیست برام؟چررررراااااااااااااااااااااااااااا....دروغ محض بود همش...مهتا مال منه...باید باشه...هنوز همه خاطراتش جلوی چشامه...مهتا نمی تونه مال کسی دیگه باشه شده همین الان میرم ولی نمیذارم برای کسه دیگه ای بشه....عمرابزارم
فقط میخواستم برم...برم ایران هیچی دیگه مهم نبود..به بابام خبرندادم فقط کتمو پوشیدم رفتم سمت فرودگاه ...خودم بود گوشیمو کیف پولم ....تارسیدم رفتم بلیط بگیرم که الهی شکر یه دونه بود...انگاردنیارو بهم دادن...مهم نبود کی میرسم مهم این بودکه برسم...توی هواپیما نشسته بودم گوشیم زنگ خورد
بابا:کجایی بردیا؟
بردیا:دارم برمیگردم ایران
بابا:چـــــــیییییی؟برای چی ؟چی شده؟
بردیا:باید یه چیزایی رو درست کنم..برمیگردم
بعدم تماس رو قطع کردم وگوشی رو خاموش کردم...مهتا مال منه
اهنگ متن:
غبار غم گرفته شیشه ی دلم
شکستن عادت همیشه ی دلم
دوباره از کنار گریه رد شدم
بجای خودت دوباره با خودم بدم
کنارمی غمامو کم نمیکنی
یه لحظه هم نوازشم نمیکنی
منو به خلوت خودت نمیبری
یه عمره بی دلیل تو ازم دلخوری
یه عمره من کنار تو قدم نمیزنم

یه عمره میشکنم یه لحظه دم نمیزنم
یه عمره حسرت فقط یکم محبت
یه عمره بودنت کنار من یه عادته
باید بشه دوباره عاشقم شی
باید بشه مثل گذشته ها شی
باید بتونمو دووم بیارم
دوست دارم که چاره ای ندارم

یه روز تمام خونه غرق خنده بود
نمیشه دلخوشیم تموم شه خیلی زود
دلم میخواد نگام کنی یجوری خاص
دلم میخواد دوباره باورم کنی
بفهمی معنی نفس کشیدنی
دلم میخواد ببینی من کنارتم
دلم میخواد بفهمی بی قرارتم
یه عمره من کنار تو قدم نمیزنم
یه عمره میشکنم یه لحظه دم نمیزنم
یه عمره حسرت فقط یکم محبت
یه عمره بودنت کنار من یه عادته
باید بشه دوباره عاشقم شی
باید بشه مثل گذشته ها شی
باید بتونمو دووم بیارم
دوست دارم که چاره ای ندارم
(اینو بزارین متن رو بخونید:campeon4542:25r30wiازمرتضی پاشایی اهنگ یه عمره)

Please, ورود or عضویت to view URLs content!
 
  • پیشنهادات
  • meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :campe45on2:پست هفتاد وسه :campe45on2:
    مهتا:
    دلم تنگ بود گرفته بود...دلم ازدست خودم بردیا مامان بابا گرفته بود ....دلم ازهمه دنیا گرفته بود..مخصوصا کسی که غرورمو نادیده گرفته بود...منو ندید..نادیدم گرفت.درحالی که داشتم برای داشتنش به هرریسمونی چنگ مینداختم.اون فقط نشسته بود بایه پوزخند داشت تماشام میکرد...هیی خدااا....چراانقدر این پسر رو مغرور افریدی؟چرا انقدر دوسش دارم..نه دوسش ندارم....من..من دیونه بردیام....من بردیایی خودمو میخوام نه هیچ کسه دیگه ای رو...میدونم بهش گفتن برگشتم...ولی میدونم بردیا هیچ احساسی نداره نسبت به من...یادش بخیرچقدرخوب بود..چقدر خوب تظاهرمیکرد به دوس داشتنم...چقدرقشنگ باهم توی برف راه میرفتیم برف بازی میکردیم...یادش بخیر چقدر قشنگ نگرانم بودن اون دوتا چشم مشکی وقتی سرماخوردم....خدایا من بردیامو میخوام...یادش بخیرتا نمی خوابیدم خوابش نمیبرد تاصبح باهام حرف میزد...چرا انقدر قشنگ تظاهرمیکرد...نمیشه الانم تظاهر میکرد میومد؟هان؟من به خاطر بی محلی های بردیا رفتم به خاطرغرورم که نادیده گرفتش...به خاطر شبی بود که بهم گفت هیچ حسی بهم نداره...نابودم کرد...قشنگ یادمه تولدم بود....همه ازعشقشون توقع دارن بهشون هدیه به یاد موندنی میدن..عشق منم یه هدیه به یاد موندنی داده که هروقت یادش میوفتم اشکم درمیاد....بهم گفت...بهم گفت برم...نمیخوادتم...چرا؟مگه من چیم کم بود؟
    خدامیشه امشب برای اخرین بارببینمش؟امشب من میشنم سرسفره عقدی که میخواستم دامادم بردیام باشه...نه یه پسره چشم ابی نمیخوام...من بردیامو میخوام خداااااااااااااااااااااااا
    مامان:مهتا چرا اینجا نشستی؟پاشو الان عاقد میاد
    توی اتاقم نشسته بودم...خانواده پدری بردیا بودن مامانشم بود...همه بودن به غیرازخودش
    مهتا:الان میام
    بردیا:
    دقیقا دوساعت بود رسیده بودم ایران...همه امشب خونه مهتا بودن برای عقدش هه...حتما منم گذاشتم مهتا بااون مرتیکه ازدواج کنه ....اول یه دوش گرفتم...یه تیپ رسمی ..سوارماشینم شدم راه افتادم سمت خونشون...
    (ببخشین کم شد :) جبران میشه تاشب فعلا)
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    42kmoigپست هفتادو چهارم42kmoig
    بردیا:
    دقیقانیم ساعت بعدخونه مهتابودم..خونه اقای کریمی ...اول یه سه باری زنگ زدم..بعد دربازکردن فکرکنم فکرکردن مهمونم...به اونم چه مهمونی...ماشین عمو اینارو دم در دیدم..پس همه اینجا جمعن..خوبه..وقتش دیگه بسه هرچی توی این یازده سال کشیدم...هرچی توی این یازده سال کشیده بسشه...هرچی کیشدیم بسمونه..مهتا مال منه...من حاضرم غرورمو که هیچ همه دنیامو به پای این دختربریزم.حاضرم تا اون وردنیام برم به خاطرش....وقتی رسیدم داشتن خطبه عقد رو میخوندن...
    بردیا:صبرکن...صبرکن حاج اقا...
    پدرجون:بردیا تواینجا چیکارمیکنی؟
    الهی من دوراون چشابگردم که دارن اینطوری از زیر اون چادر نگام میکنن...قشنگ سنگینی نگاهش رو حس میکنم..
    بردیا:خبر؟واقعا معلوم نیست؟
    عمو:بس کن بردیا..حاج اقا ادامه بدین
    بردیا:صبرکن...ادامه نمیدین حاج اقا...هوی فکل پاشو ببینم
    پدرمهتا:بردیاجان
    بردیا:جانم باباجان!ببخشید من یه ذره دیربه خودم جنبیدم این فکل امده اینجا نشسته پاشو ببینم
    پدرجون:بردیا این چه طرز حرف زدنه؟
    بردیا:الان دارم خیلی احترامش رو نگه میدارم پدرجون..که نزنم کلا صورتش بیادپایین
    خان عمو:ازدست تو..این بچه بازیا چیه؟
    بردیا:بچه بازی نیست خان عمو..باباهم خبردارن امدم...مگه باتونیستم فکل
    فکل:شما؟
    بردیا:من؟نشناختی؟بردیا کیانفر...افتاد
    فکل:خب که چی؟
    بردیا:نه انگارحرف حالیت نیست...میگم پاشو بگو چشم
    همچین داد زدم که مهتا ازجاش بلند شد رفت پیش مامان
    بردیا:ازهمه عذرمیخوام...
    مامان:بردیا
    بردیا:جانم!بده مگه امدم تکلیف خانوممو روشن کنم...یه ذره دیربه خودم امدم مامان گلم
    مهتا:ی..
    بردیا:شماساکت.
    ایی الهی من فدای اون سرتکون دادنت بشم
    فکل:بازن من درست حرف بزن
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiwan_light_beee:پست هفتادو پنجم:aiwan_light_beee:
    بردیا:
    دیگه نفهمیدم چی گفت همچین خابوندم زیرگوشش که خود باباجون امدن گرفتنم
    باباجون(اقای کریمی پدرمهتا):اروم باش بردیا جان
    بردیا:مرتیکه ....غلط میکنی به عشق من میگی زنم...تویکی باشی که به مهتای من میگی زنم هـــآن؟جرات داری یه باردیگه همچین زری بزن
    فکل:چی..چی؟
    بردیا:همین که شنیدی...میتوین گم شی بیرون...فقط دفعه اخرته دوربره این خانواده میبینمت..شیرفهمه؟
    خان عمو:بردیا ارومتر
    بردیا:دارم سعی میکنم اروم باشم..اگه خانومای جمع لطف کنن برن بالا ممنون میشم
    مامان جون(مادرمهتا):چه خبره اینجا؟
    بردیا:هیچی مادرجان...من بهتون توضیح میدم فقط اگه میشه تشریف ببرین بالا مهتارم باخودتون ببرین...بعد کامل توضیح میدم....
    خیلی شیک همه خانوما رفتن بالا اصلا نگاها مهم نبود فقط مهتامهم بود
    عمو محمد:بسه بردیا
    بردیا:نه..تازه شروع شد..خب فکل داشت میگفتی؟
    فکل:همونی که شنیدی
    اول کتمو دراوردم...بردیا:سبحان این کت رو بگیر...
    بردیا:خب...دیگه....
    بعدم استیانمو زدم بالا...رفتم خیلی شیک روبه روش
    فکل:هه... الان که چی؟
    بردیا:هیچی دست پدر مادرتو میگری میری..وگرنه یه جور دیگه بهت میفهمونم..درضمن.
    فکل:این کارو نکنم؟
    نه انگارتنش میخارید...
    بردیا:تنت میخاره نه؟
    فکل:اره
    بردیا:پس وایسا قشنگ بخارونم
    همچین مشت کوبیدم توی دهنش که پرت شد اون طرف
    عمو اردشیر:بردیا
    بردیا:تازه اولشه.خب داشتی میگفتی فکل؟
    به زور ازجاش بلند شد..امد یکی بزنه همچین دستشو پیچوندم که صدای بزمیداد25r30wi
    فکل:ول کن
    بردیا:چی ول نکنم میخوای عین دخترا موبکشی اره؟همین بود زورت؟جوجه..؟
    فکل:اون تویی بدمیبینی بردیا کیانفر
    بردیا:خف بابا گمشو فعلا
    فکل:ببین حواستو جمع کن ...مهتا همه چیزه منه...
    اینو که گفت ....فقط افتادم به جونش د بزن...همچین میزدم و دادعربده میکشیدم که اگه از زیر مشت ولگدم کنارنکشیده بودنش احتمالامرده بود
    دقیقا بعدزاین کتک کاری رفتن..ولی بعدش مهم بود ...فعلا این مرحلش تموم شد
    خان عمو:خب..توضیح
    وای خدااا ...چرا یه ذره نرمش نشون ندادم به پسره؟
    بردیا:چشم...
    تا اینو گفتم همچین پدرجون خوابند زیرگوشم تمام اجدادمو یادکردم
    مهتا:هـــــــــــــــــــــــــــِییییییییییی
    وای قلبم...مهتام اینجابود:aiwan_light_cray2:
    مطمئن بودم گوشه لبم پاره شده
    پدرجون:مگه من ابرومو ازسر راه اوردم که بخوای بادخترمردم بازی کنی؟باابروش؟
    بردیا:هنوز انقدر بی غیرت نشدم پدرجون..دلیل دارم...اخه چرا نمیذارین همه چی تموم شه؟
    پدرجون:تموم شه که چی؟
    بردیا:که بتونم باخیال راحت بیام باهاتون حرف بزنم
    خان عمو:میشنویم
    بردیا:من واقعا ازتون عذرمیخوام اقای کریمی...حاضرم برم ازخانواده این فکلم عذرخواهی کنم...فقط...فقط به حرفام گوش بدین ..بزارین با مهتا حرف بزنم
    اقای کریمی:اول حرف میزنیم بعد
    بردیا:هررچی شمابگین روی چشم
    اقای کریمی:مهتا بابا برو لباساتو عوض کن بیا..پایین سریع
    مهتا:چشم..
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :campe45on2:پست هفتادو شش:campe45on2:
    بردیا:
    چرا نفهمیدم انقدر دل تنگشم؟چرا؟مهتا منو ببخش که انقدر دیرمتوجه شدم..ولی امشب همه چی تموم میشه
    بردیا:اگه اجازه بدین مهتاخانوم بیان بعد.میگم!
    پدرجون:فقط دعاکن قانع کننده باشه
    بردیا:هست..هست پدرجون
    بعدازامدن مهتا همه نشستن توی پذرایی...
    خان عمو:خب میشنویم..باید موضوع مهمی باشه که ازاون سردینا امدی
    اول یه نفس عمیق کشیدم...بردیا:هست...هست خان عمو انقدر مهمه که اگه پشت کوه قافم بودم خودمو میرسوندم
    سرمو اندختم پایین شروع کردم:اول...اول میخوام مهتا منو ببخشه درحقش بدکردم...خیلی ...هیچ کسی نفهمیدم که بهش دل باختم...نمی دونم چرابهش نگفتم..نمیگم به خاطرغرورم نبود..بود..ولی همش این نبود..منتظربودم تموم شه این عملیات لعنتی...میخواسم...میخواسم باخیال راحت بیام خواستگاریش..میخواستم باخیال راحت مال خودم بشه..نمیخواستم توی استرس باشم...
    بردیا:نمیخواستم هرلحظه تن وبدنم بلرزه...به خاطرهمین وانمود کردم نمیخوامش...اون..اون شب که رفت..توی فرودگاه بودم..ولی نمی تونستم برم جلو..روم نمیشد..باید دورمیبود...باید دورمیشد...نمیخواستم هیچ کسی بفهمه مهتا نقطه ضعفمه وگرنه..وگرنه همه چی بهم میریخت...حاضربودم به خاطرمهتا همه چی رو بزارم کنار..ولی نشد...
    بردیا:اگه مامان زنگ نمیزد نمیگفت عقد مهتاس عمرا میفهمیدم..درسته باباگفت باید بامهتا ازدواج کنم الان..ولی نمی تونستم قبول کنم..براش خطرداشت..خدامیدونه اترین چه حالی داره....ثانیه ای نیست که توی دلش اشوب نباشه...ولی وقتی مامان گفت بهم ریختم همه چی رو ول کردم امدم اینجا...وقتی اون فکل گفت زنم...دیونه شدم...
    بردیا:حق نداشت اینو بگه هرچقدر من نامرد بودم...حالاهم هرچی شمابگین...بگین برو پشتتم نگاه نکن باش...ولی..به ترهرکی میپرستین اینو نگین
    وقتی سرمو اوردم بالا..چشای عشقم اشکی بود...قلبم توی دهنم بود وقتی اونطور داشت نگام میکرد...همه ساکت بودن....خدایا خودت به دادم برس
    اقای کریمی:خب...فقط به یه شرط بردیا
    بردیا:نشنیده قبول میکنم
    پدرجون:واقعا ازسرتم زیاده مهتا
    بردیا:میدونم
    اقای کریمی:نظرشماچیه اقای کیانفر؟
    پدرجون:بنطرمن مهتا ازسر بردیام زیاده
    خانون کریمی(مامان مهتا):خب..مهتا جان برو چایی بیار
    نمی دونستم چطوری خداروشکرکنم به خاطرمهتا جای دوردونم خالیه.جای بابا وبهبود اترینم خالیه خیلی....خدایایعنی بارانم کجاست؟خودت هواش رو داشته باش
    چایی روگرفت جلوم
    فقط توی چشاش نگام کردم..داشتیم همو نگاه میکردیم توی دنیای چشاش گم بودم..که باصدای سرفه عمه ماهرخ به خودم امدم سریع چای روبرداشتم ومهتاهم رفت نسشت
    اقای کریمی:خب چیزه دیگه ای هست نگفته باشی؟
    بردیا:نه فقط الان نگرانیم برای بارانه
    پدرجون:مگه چی شده؟
    بردیا:چیزی نشده ازوقتی رفته نیویورک نگرانم
    مامان جون(مامان مهتا):خب بریم سراصل مطلب...
    باباجان(بابای مهتا):خب بردیا خان گفتی شرطو قبول داری؟
    بردیا:صدرصد
    باباجان:ازاین به بعد هیچ رو توی دلت نگه دار...هیچ رو بردیا هیچ وقت مثل الان همه چی ختم به خیرنمیشه
    بردیا:حتما
    پدرجون:درضمن..همین فردا میریم محضر عقد میکنید عروسمو ازسر راه نیوردم
    بردیا:چشم..فقط حیف این عاقد رو نمیذاشتیم بره
    مامان:بردیا
    بردیا:چشم
    ________________
    سلام سلام!:aiwan_lighft_blum:
    خب خب دیگه رازا داره برملا میشه اینم ازبردیا باید یه جور سروسامونش میدادم خخخخ42kmoig:campeon4542:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    :aiwan_light_beee:
    صفحه نقد بازه لطفا بیایین نقد کنید هرکم وکسری داره بگه..توی نظرسنجی هم شرکت کنید:)Hapydancsmil:aiwan_light_beach:
    فقط بچه ها میخوام باران رو با رازرو بفهمه زود نیست؟دیرنیست؟لطفا نقد کنید بگید :)
    :aiwan_light_beee:Hapydancsmil:aiwan_lightsds_blum::aiwan_light_biggrin:BokmalBoredsmiley
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiwan_light_fool:پست هفتادو نه:aiwan_light_fool:
    سلام به همگی خوبین؟o_O
    یه تصمیم گرفتم میخوام تودویاسه پست بعدی رازاصلی رمان روبرملا کنم:aiwan_light_bbbbbblum::aiwan_light_acute:

    راشا:

    رسما مخم داشت ازدست کارای این امیرسام وباران منفجر میشد..وای خدا چرا زودتربه فکرم نرسید نزارم یه همچین کاری بکنه؟چرا همون روز اول که متوجه شدم باران داره هک میکنه نرفتم به اقای کیانفربگم؟چـــــررررررااااااا؟وایییی مخم...ازیه طرفم این بردیایی احمق کلا نمی دونم توی اون مغزش چی میگذره ....اخه الان وقت عشق وعاشقیه؟
    هوف.....مطمئنم دیوید بلاخره متوجه میشه الینا شارلوت همون باران کیانفره...انوقته که رسما میوفتن توی هچل...تازه اون موقع اقای کیانفرم متوجه میشن..انوقته که باید رسما هم باران هم داداش گرامی گورشونو بادستای خودشون بکنن..ازیه طرفی هم بابا رسما پوست امیر ومیکنه ...ای خدااا چرا انقدر اینا خرن؟
    خودت به دادشون برسن جونن نادونن نزار توی جونی بمیرن ای خدااا....یعنی کمترین کاری که بابا واقای کیانفر انجام میدن ازارث محرم کردن باران وامیرسامه...و ازدواج امیرسام باکسی که مامان وبابامیگن...بارانم که تامیخواد حرف بزنه اترین وبهبود وبردیا ازاون چش غره قشنگا میرن کلا بچه خفه میشه..درنهایت جفتشون بدبخت میشن...حالا این دوتا خل به کنار منه بدبخت چه گناهی کردم؟:aiwan_light_cray:
    ای خدااا من حاضرم بترشم ولی باکسی که خودم میخوام ازدواج کنم نه بادخترهمسایه بلقیس خانوم....وایسا ببینم..مااصلا همسایه نداریم...چرا یه دونه داریم اونم یه پیرزنس که دندون نداره :aiwan_light_cray2:ای الهی بترشی امیررررررر....ای خدابگم چیکارت نکنه...وای خدااا خودمو حالات نمیکنم امیرررر...داشتم برای خودم هی به خان داداش گرامی چیز میگفتم که یهو دربازشد....
    بابا:چه خبرته راشا؟این مزخرفات چیه میگی؟
    یاخدا...خودت بیا منو ببر.....هــــِییییی چرا بابا انقدر قرمزه؟
    راشا:م..من؟من چیزی نمی گفتم
    بابا:بسه راشا...خودم همه حرفاتو شنیدم
    توی مراسم تشریف بیارین خرماهم میدن...بدبخت شدم رفت ..ای خدابگم چیکارتون نکنه :aiwan_light_vava:
    راشا:کدوم حرفا؟
    بابا:راشا..یامثل ادم حرف میزنی یا خودم به حرفت میارم
    یا خداااا میدونی چی توی دنیا خیلی بده؟ اینکه پدرت مافوقت باشه:aiwan_light_rtfm::aiwan_light_cray:
    راشا:چیزه..یعنی
    بابا:منظورت چیه الینا شارلوت همون باران کیانفره؟
    یاجد سادات خودت به دادم برس گـه خوردم
    راشا:چیزه...یعنی..چیزه
    بابا:وقتی خودت عصر توی اداره برای اقای کیانفرتوضیح دادی متوجه میشی چیزه چیه!
    راشا:بابا صبر کنید ترخدا غلط کردیم هممون باهم
    بابا:فقط..فقط وای به حالت راشا که الان مادرت کارت داره وگرنه پوستو تو اون داداشتو خودم کنده بودم...بروپایین ببینم
    سریع جیم زدم نه اینطوریاااااا عین شصت تیر...عین موشک
    تموم شد همه چی تموم شد
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiwan_light_nea:پست هشتاد:aiwan_light_nea:
    راشا:
    مامان طبق معمول خرید داشت منم ازخدا خواسته ازخونه جیم زدم بیرون..داشتم میرفتم خریدای مامان رو انجام بدم یه زنگ به امیرم زدم .بهش بگم چه گندی زدم
    سردوتابوق خداروشکر برداشت فکرنمی کردم باران انقدر روش تاثیر بزاره...
    امیرسام:به داداش کوچیکه چه عجب یادی ازماکردی؟
    راشا:امیرفعلا وقت این حرفا نیست گند زدم..گند...بدبخت شدیم رفت...باید با باران برگردین ایران
    امیرسام:چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــِیییییییییییییییی راشا میکشمت چه گندی زدی؟
    همچین دادمیزد که گوشی روازگوشم فاصله دادم البته حق داشت
    راشا:دادنزن توضیح میدم
    امیرسام:به نفعته توضیح بدی
    وقتی همه ماجرارو براش تعریف کردم کلا یه پنج دیقه سکوت کرد منم در راه برگشت به خونه بودم
    امیرسام:ببین راشا فعلا کارازکارگذشته..
    راشا:میگی چه خاکی به سرم بریزم؟هان؟اگه برای توضیح ندم میره میزاره کف دست اقای کیانفر..
    امیرسام:هوف...خدابه خیرکنه..فقط راشا نه باید اقای کیانفرو بردیا فعلاچیزی متوجه بشن خب؟
    راشا:باشه هواسم هست فعلا
    امیرسام:فعلا..
    وقتی رسیدم خونه مستقیم رفتم توی اشپزخونه همه خریدارو گذاشتم سرجاشش...مستقیم رفتم توی اتاقم....خدایا خودت فقط به خیربگذرون...
    داشتم باگوشیم ورمیرفتم که مامان امد برای ناهارصدام زد...کل ناهار نگاه باباروی من بدبخت بود...ای خدامن چه گناهی کردم؟
    ولی واقعا پشیمونم چرا اینکارو کردم اگه ازهمون اول میگفتم خلاص بودیم هممون هوف...بعدازخوردن ناهار به همراه بابا رفتیم توی کتابخون
    بابا:خب میشنوم..فقط راشا وای به حالت یه ویرگول جابندازی انوقت که باید توی بازداشتگاه جواب پس بدی
    بادهن باز داشتم بابارو نگاه میکردم...
    راشا:چشم من همه چی رومیگم..ولی...
    بابا:ولی به ولی سریع
    دقیقا یه یک ساعتی بود داشتم همه چی رو برای باباتوضیح میدادم دهنم کف کرد انقدر فک زدم...وقتی حرفام تموم شد بابافقط چشاش رو بسته بود..یه نیم ساعتی هیچی نگفت
    بابا:میشه بگی الان باید چه غلطی بکنیم؟من الان کله توروبکنم؟یابرم به اقای کیانفربگم ؟
    خیلی صدای بابا ترسناک بود خیلی...
    راشا:اوم..بابا..باورکنید نا خواسته بود
    بابا:شماها غلط کردین بدون اجازه یه همچین کاری کردین....بی جاکردین که گذاشتین باران وارد این ماجرابشه.جواب بهادر کدومتون میخوایین بدین؟تو یا اون داداشت؟(داد وعربده)
    راشا:غلط کردیم
    بابا:الان این غلط کردیم به درد....
    فقط نفس نفس میزد از روی عصبانیت حق میدادم ...کارخطرناکی کردیم
    بابا:ببین راشا کمتر ازیک ماه وقت داری که باران رو برگردونی....نه فقط همتون..حتی باران..اگه همه چی رودرست کردین که هیچی..وگرنه من میدونم تک تک شماها شیرفهمه؟(داد)
    راشا:شیر...شیرفهمه
    بابا:حالاهم فقط گمشو تاکاردست ندادم
    فقط ازاتاق امدم بیرون..نمی دونم مامان شنیدیانه؟اخه میخواست بره خونه همسایه بغلی همون پیرزنه ختم قران داشتن..هوف..
    اول رفتم یه مسکن خوردم بعدم یه قهوه درست کردم رفتم توی اتاقم لب پنجره..خدایا خودت به دادمون برس....داشت بارون میومد..پنجره رو بازکردم...اسمامونم مثل من دلش گرفته بود...خدایا خودت کمکمون کن...فقط تومیتونی مارو ازاین منجلاب بیرون بکشی....واقعا کاراحماقانه ای کردیم..زنگ زدم به امیرسام بهش گفتم باباچی گفت...تنها حرفی که زد :(خاک توسرمون)همین ...
    کمترازیک ماه...هوف....ازوقتی جوزف رواوردن ایران یه یک هفته ای میگذره...مایکلم میگفت دیوید خیلی نگرانه...فقط خداکنه متوجه نشه الیناشارلوت همون باران کیانفر
    _______
    (نویسنده=زهی خیال باطل):aiwan_light_cray:
    سلام به همگی بچه ها یه جایی هست اسمش صفحه نقده میان رمان رو نقد میکنن Bokmal
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    :
    سربزنید نقدم بکنید عاشقتونم مرسی که همراهیم میکنید:aiwan_lighfffgt_blum::aiwan_light_bfffflum::aiwan_light_girl_pinkglassesf::aiwan_light_girl_in_love::aiwan_light_girl_hospital:
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiwan_light_clapping:پست هشتا دو یک:aiwan_light_clapping:
    میخواستم یه ذره اذیت کنم پست نزارم دلم نیومد:campe45on2:
    اصلا یه فکری به ذهنم رسیده نمی گم راز پدرباران رو تانیاین نقد کنید :aiwan_light_crazy::aiwan_light_blum:www

    امیرسام:
    وای خدا رسما بدبخ شدیم...حالا چطوری باران رو بفرستیم ایران؟هوف باید به مایکل ولکسی بگم اینطوری نمیشه
    باران:چیزی شده؟
    امیرسام:اره
    باران:چی؟
    امیرسام:یادته راشا زنگ زد؟
    باران:اره ولی تو نذاشتی گوش بدم که چی میگه
    خدا یه فکری به حال این دل منم بکناااا..این اینطوری ناز میکنه یهو دیدی کاردادم دستمون :aiwan_light_bfffflum:رفتم بغلش کردمااا
    وای حتی ازفکرش یه لبخند خوشگل میاد روی لبم وای خدا
    باران:وا دیونه شدی باخودت میخندی؟
    اره دیونه شدم تو دیونم کردی دختره لج باز خودسر فضول
    امیرسام:میزاری بگم؟
    باران:اره بگو
    امیرسام:بابا متوجه شده توهمون الینا شارلوتی به خاطرهمین شرط گذاشته اگه تا اخرماه برنگردیم ایران میگه به همه
    باران:چــــــــــــــــــِیییییییییییییی؟ ازکجا متوجه شدن؟یعنی بابا هم متوجه شده؟
    امیرسام:راشا داشت برای خودش حرف میزده بابا امده توی اتاقش اینم متوجه نشده بعد مجبور شده همه چی رو برای بابا تعریف کنه
    باران:خب..تکلیف چیه؟
    امیرسام:فعلا باید برگردیم امریکا
    باران:برای چی؟
    امیرسام:میفهمی مجبوریم
    اترین:برای چی مجبورین؟
    همین وکم داشتیم ..بدبخت شدیم رفت..خدایا خودت به دادمون برس..بازی داره تموم میشه خودت هوامونو داشته باش..من باران رو دوست دارم
    وای باران گیریم نداشت.....
    به چشای وحشت کرده باران خیره بودم...صدای گرفته وعصبانی اترین ازپشت سر حالمو بدترمیکرد
    اترین:چه غلطی کردین شماها؟
    امیرسام:توضیح میدم
    اترین:همین الان میشنوم
    باران:ع
    اترین:فقط خفه شو..خیلی جلوی خودمو گرفته تایکی نخوابونم توی گوشت باران.
    امیرسام:بریم اون طرف ممکن بهادر خان بیان
    اترین:اره خب..بریم اون طرف تاشاید یه ذره دیرتر شمادوتارو بفرستم اون ور
    امیرسام:اترین
    اترین:خفه شین..فقط خفه..
    باهمراه باران که داشت ازترس میلرزید رفتیم اون طرف باغ خودمم دست کمی ازش نداشتم...ولی به پای باران نمیرسم ...میدونم چه فکری داره میکنه..
    باران:همش تقصیرخودم بود
    اترین:مگه نگفت تویکی خفه؟!
    امیرسام:اترررررررررریـــــــــن
    نتونستم دادنزنم...بارانم اشکش درامده بود
    اترین:
    نذاشتم اصلا حرف بزنه
    امیرسام:دودیقه اروم بگیر...بعد
    اترین:میشنوم
    همه چی روبراش تعریف کردم...همه چی روگفتم..فقط..فقط نگفتم باران خبرنداره چه خبره
    اترین:من ازدست شماهاباید چه غلطی بکنم؟خان داداش بفهمه چه غلطی میخوایین بکنید؟
    امیرسام:نمی دونیم..فعلا باید برگردیم امریکا
    باران:من..میترسم..بیا برگردیم ایران
    داشتم خل میشدم...تاحالا انقدر با بغض حرف نزده بود..چی میشد اترین اون اخماش روبازمیکرد؟چی میشد یه ذره دلگرمی به باران میداد؟
    امیرسام:باش..برمیگردیم..فعلا بیا برگردیم اتاقت یه ذره استراحت کن.
    بهش مجال حرف زدن ندادم بردمش توی اتاق..بایه مسکن ارامبخش خوابید..اترین امد توی اتاق باران
    اترین:میخوایی چیکارکنی؟
    امیرسام:میخوام فعلا توروساکت کنم...د بفهم باران هیچی نمی دونه..فقط اینو میدونه که پدرش یکی ازمافیاهاس...فقط اینو میدونه که مثل اب خوردن ادم میکشه اترین بس کن...یه ذره ارامش بهش بده..خودش میترسه به اندازه کافی...بس کن دیگه تو...بابا هم متوجه شده بفهم اوضاع خرابه...میدونم خریت کردیم حرفی نزدیم ترخدا توبدترش نکن...
    اترین:چی میگی امیرسام؟یعنی چی؟یعنی باران نمی دونه...
    امیرسام:نه...فقط فعلا اون اخماتو بازکن
    اترین:بفهم...داشتم سکته میکردم دیدم باران رو..بفهم امیرسام قلبم توی دهنم امد وقتی فهمیدم باران دوردونه ای خان داداشم دوردونه خاندان کیانفر بین یه مشت گرگ بوده...بفهم حالمو دارم دق میکنم....الهی بمیرم براش...اگه دوسش داری ببرش ایران
    امیرسام:خودمم میخوام ببرمش ولی چطوری؟دیوید زرنگترازاین حرفاس
    اترین:میدونم
    امیرسام:میشه فعلا به کسی چیزی نگی؟
    اترین:قبول...فقط ببرش ایران بسشه دیگه...
    امیرسام:عصربرمیگردیم امریکا ازاون طرف برمیگردیم ایران
    اترین:خیله خب..من برم توی اتاقم حالم اصلا خوب نیست
    امیرسام:میدونم برو
    بعداز اترین خودمم رفتم توی اتاقم فقط داشتم فکرمیکردم انقدر فکرکردم به گذشته به اینده که نمی دونم چی قراره پیش بیاد که خوابم برد
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    (نویسنده=هنوز مونده تا پدرش متوجه بشه اترینم الان مجبور شد بگذره:aiwan_light_crazy:)
     
    آخرین ویرایش:

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiwan_lightsds_blum:پست هشتادو دو:aiwan_lightsds_blum:
    باران:
    دلم مثل سیرو سرکه داشت میجوشید..امیرسام رفته بود با بابا حرف بزنه برگریم امریکا،ازاون طرفم برگردیم ایران.....نمی دونستم چیکارکنم؟ازروبرو شدن با عمو میترسیدم ازروبه روشدن با بابا...فقط شانس اوردم که ایران نبودم وگرنه اترین گردنمو میزد....ازطرفی هم من واقعا امیرسام رو دوس داشتم خیلی دوسش داشتم
    ازطرفی هم نمی دونستم عکس العمل بابا چیه؟شایدم میدونستم نمی خوام بهش فکرکنم..نیم ساعت گذشته بود هنوز امیرسام نیومده بود بالا واقعا نگرانش بودم خیلی نگرانش بودم....تاخودم امدم برم پایین ببینم چه خبر شده دراتاقم زده شد..باران:بفرمایید...
    امیرسام امد تو
    امیرسام:فقط سریع کاراتو بکن
    باران:من امادم..بابا چی گفت؟چرا انقدر دیرکردی؟
    امیرسام:چون پدرم درامد تا اجازه بدن برگردیم...فقط زودباش باید تا یک ساعت دیگه فرودگاه باشیم
    باران:باش
    امیرسام:پس من تا پنج دیقه دیگه امادم
    بعدازرفتن امیرسام منم سریع کارامو کردم
    دقیقا سرپنج دیقه اماده بودم بعدازامدن امیرسام .باهم رفتیم پایین...وقتی رفتیم پایین توی سالن عمو بابا وبهبود بودن..فقط نمی دونم بردیا کجاست؟
    باران:امیرسام!بردیا کوش؟
    امیرسام:برگشته ایران...مگه نمی دونی مهتا برگشته؟
    باران:چــــــی؟مهتا؟نه.کی برگشت؟
    امیرسام:یه یک ماهی میشه
    باران:بردیابرای چی رفته ایران؟
    امیرسام:رفته کارو یک سره کنه
    باران:یعنی چی؟
    امیرسام:یعنی اینکه با مهتا ازدواج کنه
    واوووووو یعنی باورکنم این همون بردیاس؟یعنی واقعا داداش من اینکارو کرده؟جلل خلاق
    بابا:چرا انقدر زود حالا امیرسام خان؟
    نمی دونستم چیکارکنم جلوی عمو؟استرس بدی داشتم
    امیرسام:همچین زودم نیست...دیرم شده ..
    بابا:برای چی؟
    بهبود:شاید به خاطر کاردیویده؟
    امیرسام:اره دقیقا..باید برگردیم دیگه
    اترین:بهتر برگردن به نفعشون
    بابا:اترین!
    اترین:جانم خان داداش؟
    بابا:چیزی شده؟چند روز اخمات تو همه؟
    اترین:نه چیزی نیست..حل میشه
    بابا:امیدوارم...راستی..بهتراینم بهت بگم من دارم فردا برمیگردم ایران
    اوه همینو کم داشتیم
    امیرسام:فردا؟مگه قرار نبود امروز برگردین؟
    بابا:کارنمیه تمومه
    امیرسام:اها..خب مابریم فعلا
    بعدازخداحافظی رفتیم سوارماشین شدیم به سمت فرودگاه حرکت کردیم...ولی من همچنان استرس داشتم
    توی هواپیما که نسشتیم..امیرسام شروع کرد به حرف زدن،انوقت اسم خانوما بد درفته:
    امیرسام:چرا گرفته ای؟
    باران:ازدست خودم..ازدست توکه هیچی نمیگی
    امیرسام:اها...خب..اوممم میگم چیزه باران؟
    چرا اینطوری صدام میکنی؟
    باران:بله!
    امیرسام:میخوام برات توضیح بدم..حال داری؟
    باران:صدرصد...
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    کرم درونم شروع به فعالیت کرده خخخخHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmil
    بچه ها شرمنده که دو روز پست نذاشتم جبران میکنم امروز:):aiwan_light_cray::aiwan_light_curtsey:
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiwan_light_cray:پست هشتادوسه:aiwan_light_cray:
    دیوید:
    چند وقتی دنبال چیزی بودم که ویلیام دنبالش بود باید متوجه میشدم چیه؟باید میفهمیدم چی بودکه به خاطرش کشته شده...هوف...یک ساعت گذشته بود ولی هنوز اثری ازادوارد نبود....داشتم دیونه میشدم دیگه..مطمئنم اگه تا نیم ساعت دیگه نمی یومد کارش روتموم میکردم..دقیقا پنج دیقه بعدش ادوارد امد:
    ادوارد:فهمیدم...فهمیدم چی شده..رو دست خوردیم..بدم رو دست خوردیم
    دیوید:مثل ادم حرف بزن ادوارد تانکشتمت
    ادوارد:ویلیام دنبال باران بود..دنبال باران کیانفر
    دیوید:خب..بعدش؟منظورت چیه رو دس خوردیم؟
    ادوارد:باران دم گوشمون بود
    دیوید:مثل ادم حرف بزن...
    ادوارد:الینا شارلوت که به عنوان هکر امده توی گروه..همون باران کیانفره
    باورش سخت بود..مگه میشه؟من کلی درموردش تحقیق کردم..محال خودش باشه
    دیوید:چرت نگو من هرچی درمورد الینا شارلوته میدونم اون باران نیست
    ادوارد:خب مسئله همینجاست..هرچی اطلاعات درمورد خودش بودرو پاک کرده البته نه به تنهایی به کمک کسی این کارو کرده
    دیوید:نمی دونی به کمک کی؟
    ادوارد:چرا فهمیدم..به کمک راشا..راشا رادمنش
    دیوید:راشا؟رادمنش؟چه ربطی بهم دارن؟
    ادوارد:راشا فامیلی اصلیش رادمنشه...درضمن اینم اضافه کنم که گیریم میکرده
    دیوید:تواینارو ازکجا فهمیدی؟
    ادوارد:چیه؟پسرتو دست کم گرفتی؟
    دیوید:نه هرچیزی ازتوی مارمولک برمیاد...
    ادوارد:خب باران کجاس حالا؟
    دیوید:دارن با امیرسام برمیگردن
    ادوارد:میخوای چیکارکنی؟
    دیوید:خیلی راحته...باید کشته بشه
    ادوارد:چی میگی؟جواب بهادرو چی میدی؟
    دیوید:الان جواب بهادرخان مهم نیست...مهم اینکه میدونسته دخترش خودش رو الینا جازده یانه؟
    ادوارد:به احتمال زیادی نمی دونسته...
    دیوید:خب میتونی بری..میخوام تازمان امدنشون استراحت کنم..کارادارم با این باران کیانفر
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    بچه ها کلا یه فصل دیگه بیشتر نموندهo_Oراحت میشین:campe45on2:
    برای باران دعاکنیـــــــــــــد....بهادرم متوجه میشه :aiwan_light_ghlum::aiwan_light_ghlum::aiwan_light_ghlum::aiwan_light_ghlum::aiwan_light_ghlum:
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا