کامل شده رمان باران | meli770 کاربر انجمن نگاه دانلود

چقدر از باران راضی هستید؟

  • عالیییییه

    رای: 18 81.8%
  • بدنیس

    رای: 3 13.6%
  • برو توافق

    رای: 1 4.5%

  • مجموع رای دهندگان
    22
وضعیت
موضوع بسته شده است.

meli770

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/12/31
ارسالی ها
1,588
امتیاز واکنش
20,057
امتیاز
706
سن
26
محل سکونت
قم
42kmoigپست پنجاه دوم:aiwan_light_bbbbbblum:
باران:
به گوشام اعتماد نداشتم....به چشام اعتماد نداشتم...اخه...چرا اترین داره با ادوراد حرف مزنه؟چرا انقدر صدای خندهاشون بالاس؟
نمی دونستم چیکارکنم؟.اصلا نمی دونستم بابا اینا اینجا چیکارمیکنن؟
اصلا شاید بابا نیومده باشه..اره اصلا شاید بابا نیومده باشه...میخواستم برگردم اتاقم ولی پشیمون شدم...ازطرفی هم این ترس لعنتی رونمی دونستم باید چیکارکنم؟
بدجور ترسیده بودم..اگه..اگه اترین منو بشناسه چی؟اخه دفعه اول که منو تومهمونی دیوید توی ایران دید نشناخت...ولی اگه الان بشناسه چی؟
چیکارکنم؟چی بهش بگم؟تصمیمو گرفتم باید میرفتم پایین...دقیقا اون دونا پشتشون بهم بود...اخرای پله بودم..که.با چیزی که دیدم خشکم زد.همون موقع بردیا امد تو..اونم داشت منو نگاه میکرد..وای یعنی منو شناخت؟
اترین:بردیا!چیزی شده؟
بردیا:اره..ادوارد جان نمیخواین این دخترخانم رومعرفی کنی که دارن ازپله ها میان پایین؟
هم زمان ادروارد واترین برگشتن...چشای ادوارد داشت برق میزشت ...اه اه چندش حالا خوبه دوتا زن داره هاااا ...وایی که اگه اترین وبردیا میدونستن کیم چشای ادواردو درمیوردن..بعدم دارش میزدن..ولی حیف که نمی دوننن...
فقط ازیه چیزی خیلی ترسیدم..اونم حضورحتمی بابا بود...پس حدسم درست بود ازحرف دیوید منظورش ازبهادرخان ..بابایی خودم بود...
ولیی من هنوز موندم بابا اینا چی کارمیکنه؟
ادوارد:واقعا نشناختی بردیا خان؟
بردیا:نه..مگه باید بشناسم؟
اترین:بنظر خیلی مضطرب میان؟
ادوارد:ایشون..الینا شارلوت هستن
به وضوح تعجب رو توی چشای بردیاو اترین رو دیدم
فقط خدا به خیرکنه دیدار با بابارو..واقعا میترسدم..
بردیا:پس الینا شارلوت شماهستین؟من بردیا کیانفرم
اترین:منم اترین کیانفر
موندم چی بگم...واقعا ترسیده ومضطرب بودم
باران: خوشبختم
همون موقع امیرسام ازپله ها امد پایین
امیرسام:به بردیا خان ازاین طرفا؟بهادرخان خوبن؟
بردیا:به امیرسام خان!چه عجب ماشمارو زیارت کردیم
امیرسام هنوز منو ندیده بود چون کلا گرم حرف زدن با بردیا بود
اترین:نگفته بودین الینا خانوم اینجا تشریف دارن.
یهو امیرسام برگشت طرف من
امیرسام:آه..اره پاک یادم رفته بود..معرفی که شدین؟
باران:بله
همچین گفتم بله بچه ترسید البته حقشه
___________
خب بچه ها داستان رفته توی فاز اصلیش...
باران توی چندتا پست دیگه درمورد پدرش متوجه میشه:)
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
 
  • پیشنهادات
  • meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    پست پنجاو سه
    باران:
    ازروبه رو شدن با بابا میترسیدم خیلی هم میترسیدم
    ای خدا بگم چیکارکنه امیرســــــــــــــــــــــــــــــــام
    امیرسام:اگه اجازه بدین من با الینا کارداشتم..شمابرین ماهم میاییم
    اترین:البته...فقط زود تشریف بیارین
    امیرسام:حتما
    یه جوری هم دیگرو نگاه میکردن...بعدازرفتن عمو داداشی گلم وادوارد چندش امیرسام دست منو گرفت کشید بردبالا پسره وحشی امازونی
    باران:هوی چته؟
    امیرسام:صبرکن بهت میگم
    رفتیم توی اتاق منو درو بست ..رفت پشت پنجره هی دست میکرد لای موهاش پسره روانی
    باران:میشه بگی چه خبره اینجا امیرسام؟بابا اینا اینجا چیکارمیکنن؟میشه بگی من باید جواب بابا اینا رو چی بدم؟میشه بگی باید چی به بابام بگم؟
    انقدر داد زدم گلوم درد گرفت ولی بادادی که امیرسام زد خفه شدم
    امیرسام:بـــــــــــسسسه،دو دیقه خفه شووو...ببینم باید چه گهی بخورم
    باران:لطفا زودتر فکرکن..بعدم خودت خفه شو
    امیرسام:باران..ترخدااا
    باران:ترخداچی؟
    امیرسام:دودیقه ساکت
    باران:بفرما اصلا من ساکت
    دقیقا بعدازپنج دیقه اقا حرف زدن
    امیرسام:ببین باران تو باید لحن حرف زدنتو تغیربدی..
    باران:یعنی..
    امیرسام:صبرکن...حرفم که تموم شد بعد..خب؟
    باران:خب..بگو!
    امیرسام:ببین همونطورکه خودت میدونی پدرت نمی دونه تو اینجایی...پس باید صداتم عوض کنی..چون اترین نشناختت چون اگه میشناختت همین جا همه رو دار میزد درجا..دوم تو امروز به احتما 99% خیلی چیزارو متوجه میشی.خب؟فقط میخوام صبورباشی
    باران:من میترسم
    امیرسام:خودمم میترسم..ببین باران اقای کیانفرتورو به من سپرده...بهمم گفته وقتی امدن اینجا تورو ازشهر بفرستم بیرون باهات محافظ بفرستم..تا حالو هوات عوض شه...
    باران:چرا بابا نمیخواد چیزی متوجه بشم؟
    امیرسام:نگرانه دخترش...الانم توی دهن شیری دختر
    باران:باش قبول..ولی..من دلم برای باباییم تنگ شده
    امیرسام:میگی چیکارکنم؟برم بگم اقای کیانفر اینم نازپرودتون...اوردمش توی دهن شیر؟
    باران:چیکارکنم خب؟
    امیرسام:میشه صبورباشی؟...میشه نریزی اون اشکارو؟
    باران:باش
    امیرسام:بخداخودم حواسم بهت هست..فقط توامشب ازبغل من جم نمیخوری خب؟
    باران:خب.بریم؟
    امیرسام:خوبی الان؟
    باران:اره...بابایی روببینم بهترمیشم
    امیرسام:باران..ترخدااا نریز این اشکارو خواهش
    باران:امیرسام
    امیرسام:جانم
    باران:هوامو داری؟خیلی میترسم
    امیرسام:معلومه.بریم؟
    باران:اهوم
    اصلا به قیافه امیرسام نمیخورد انقدر مهربون باشه..بهش میخورد یه ادم مغرور باشه که هیچی ازمحبت ومهربونی حالیش نیس
    ولی اصلا اینطوری نبود...خداروشکر حدااقل امیرسام هست
    با امیرسام رفتیم پایین ...رفتیم طرف پذرایی
    امیرسام:اماده ای الینا شارلوت؟
    باران:اهوم
    امیرسام:بریم؟
    اول یه نفس عمیق کشیدم:بریم
    اول امیرسام رفت تو..بعد من پشت سرش هنوز نمی تونستم بابارو ببینم...وقتی رفتیم جلودیدم...بابارو دیدم..باباییمو دیدم..بعدازیک ماه دیدم...واقعا دلم براش تنگ شده..کاش میشد برم بغلش...ولی..ولی جلوی این دوتا بی صفت نمی شد...راس میگفت امیرسام.امدم توی دهن شیر...به غیرازباباییم..ویلیام ودیویدم بودن..کاش باباییم تنهابود میرفتم بغلش..ولی حیف
    امیرسام:ببخشین دیرکردیم
    ویلیام:مشکلی نیست
    بابایی:نمیخوای معرفی کنی دیوید؟
    چقدر لحن بابا ترسناک بود...من ازش ترسیدم..ولی به حال دیوید ویلیام....چقدر جدی بود..تاحالا بابارو اینطوری ندیده بودم.هیچ وقت بابایی رو اینطوری ندیده بودمم..واقعا ترسیدم...برای یه لحظه فکرکردم اگه بابا متوجه بشه من،تک دخترش اینجام،بین این ادما چیکارم میکنه؟
    وای که چقدر بی فکرم
    دیوید:اوهوم...ایشون الینا شارلوت هستن
    بابایی:جدی؟پس شما الینا شارلوت هستین؟ملقب به یوزپلنگ؟
    مونده بودم چی بگم...ازلحن سردو خشک ورسمی بابا...انقدر سردو خشک بودکه یخ کردم..چشایی باباییم اینطوری نبود...چشای بابایی من مهربون بود.ولی الان تنها چیزی که چشایی بابایی نداره مهربونیه
    دیوید:بله خودشه
    بابا یه خنده هیستریکی کرد
    بابا:ازکی تاحالا بچه هارو میاری تورگروهت؟..مگه بچه بازی دیوید؟این چه وضعش؟
    دیوید:چه خبرته بهادر؟
    بابا:چه خبرمه؟این چه وضعش؟مگه بچه بازی مافیا..دیوید..بس کن این بچه بازیارو من یکی باورم نمیشه این بتونه هک کنه...اصلا میدونه هک چیه؟
    بابا:بهت قول میدم زیر 20 ساله ...همین الان یا تموم میکنی ین بی مزه بازی رو یا همه چیزی رومیزنم بهم
    با بهت داشتم به بابا نگاه میکردم...زمین تااسمون فرق داشت با بابایی که من دیدم بابایی که من میشناسم..منظور بابا ازمافیا چی بود؟مگه دیوید فقط یه گروه که قاچاق میکردن نداشت؟اونم اسلحه...وایی من چیکارکردم؟
    دیوید:بس بهادرخان!بهت ثابت کنم چی؟
    بدجور دیوید ترسیده بود
    بابا:هم تو هم ویلیام اگه تموممش نکنید خودم تموم میکنم
    ویلیام:بهادر
    بابا:چی میگی؟
    ویلیا:صبرکن....اول ببین
    بابا:باش..ولی سایتی که خودم میگم..مشکلی که نداری؟
    ساکت بودم..چی میتونستم بگم؟
    بردیا:مگه باتونیستن
    این فرد خشن مغرور که چشاشم خنثی است داداش منه؟
    باترس جواب دادم..خداکنه نشناسن
    باران:ب...بله
    بابا:چه عجب شما حرف زدی؟!....اون سایتی که من میگم باید هک کنی خب؟
    باران:قبول
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiwan_light_cray:پست پنجاه وچهار:aiwan_light_dash1:
    باران:
    خدایا فقط خودت به دادم برس،من تاحالا این روی بابا اینا روندیدم...چه کنم وقتی متوجه بشن کیم؟وایی خدااا فقط خودت میتونی کمک کنی
    اترین:جرات داری مگ قبول نکنی؟
    این عموی من نیست..عموی من مهربونه لحنش اروم..لحنش طوری نیست که انگار ادمو میخواد بگیره زیر مشت ولگد
    باران:کدوم سایت روباید هک کنم؟
    صدام سعی کردم نلرزه
    بابا:سایت(..)ببینم توی چند دیقه میتونی هک کنی..
    من این سایت رو قبلا هک کردم..بالب تاب خودم..وقتی توی خونه بودم...عقاب طلایی یادمه خوبم یادم..شاه باز وایی خدا نکنه اون سایت ..سایت بابا اینا بوده باشه؟
    اینجا چه خبره خدایا؟
    باران:برم لب تابمو بیارم
    بهبود:لازم نکرده...بیا بااین لب تاب هک کن..
    چه لحن بدی..داداشی من لحنش اینطوری نبود..توش شیطنت موج میزد اینطوری نبودکه....
    باران:باش
    دلم گرفته بود امیرسام فهمید..امد کنارم،خداروشکر امیرسام رودارم
    امیرسام:بهبود چه خبرته؟متوجه شد
    بهبود:شمانمیخواد دفاع کنی
    امیرسام:دفاع چی؟
    بابا:بسه...
    ازهمشون میترسیدم...حتی ..حتی ازباباییم...فقط.فقط الان امیرسام خوب بودکه ازش نمی ترسیدم
    رفتم نشستم پای لب تابی که گفته بود...لب تابو میشناختم..لب تاب باباییم بود..لب تاب کاریش..عکس من روش بود...عکس من
    داشت اشکم درمیومد
    اروم دم گوش امیرسام طوری که فقط خودش متوجه شه
    باران:امیرسام..نگرانم
    امیرسام:من هستم نگران نباش...
    بابا:چقدر طول میکشه؟
    باران:دقیق نمی تونم بگم
    بابا:پس چطوری هک میکنی؟
    بابا:امیرسام..چقدر میتونه..زمان دقیق
    امیرسام:این سایتو هرکی بخواد هک کنه..حدود 3،4ساعت طول میکشه
    بابا:خوبه
    ولی میدونستم توی یک ساعت میتونم
    پس کارمو شروع کردم..دوباره همون هیجان وحال وصف نشدنی امد سراغم
    دقیقا یک ساعت طول کشید داشتن حرف میزدن
    بابا:ازکجا پیداکردی الینا شارلوت رو؟
    دیوید:خیلی راحت..چون خودش امد توی سایت عضو شد..راحت بود
    ویلیام:راستی شنیدم دخترتو فرستادی نیویورک..نمی گی میوفته توی دهن شیر؟
    وای خدااا پس میدونستن امدم اینجا..چرا دنبالم بودن؟
    بابا:تویکی ساکت...اگه اون شیرتوباشی من هیچ نگرانی ندارم...خب میدونم هیچ غلطی نمی تونید بکنید...مخصوصا الان
    دیوید:منظورت چیه؟
    بابا:توکه بهترمیدونی...نفراول مافیاشدم..پس بهترساکت شی
    همه دنیا خراب شد روی سرم..بابایی من...بابا بهادرمن...نفراول مافیاس توی دنیا؟وای خداااا چی میشنیدم...من بابایی خودمو میخواممم....چرا باید بابایی من مافیا باشه؟من نمی تونم بدون بابایم دوموم بیارم...چرا یکی ازمافیایی درجه یکه؟..چرا بابای من؟
    چرا اولین رئیس کل گروه مافیایی جهانه که بقیه گروهای مافیایی زیردست بابایین؟چرا؟
    _____________
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    بچه ها باران تازه داره با اون روی پدروبرادراش و عموش اشنامیشه
    عجول نباشید فقط بخونید
    عشق عاشقی هم داره:)
    شخصیت سوم رمان(یه جورایی اصلی) مونده هنوز رقیت شخصیت دوم رمان(اصلی):)
    شخصیت اول رمان(اصلی) باران HapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmil
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiwan_light_girl_impossible:پست پنجاه پنجم:aiwan_light_girl_impossible:
    :aiwan_light_girl_in_love:دلم نیومد پست نذرام:):aiwan_light_bfffflum:
    باران:

    ویلیام:ولی این دلیل نمیشه هرکاری بخوای بکنی
    بابا:نترس فعلا باتویکی کارندارم
    دیگه نتونستم ساکت بشینم..معلوم نبود تا کجا بخوان پیش برن
    باران:تموم شد..
    بابا:چی؟به همین زودی؟
    باران:بله به همین زودی
    بابا:نه خوبه...ببینم
    لب تاب رو بردم پیش بابا....نشستم بغـ*ـل دست باباییم...برای من بهترین بابای دنیابود...ولی بافکرای که به ذهنم میرسید رعشه به تنم می افتاد
    باران:بفرمایید..اینم سایت
    دلخوربودم..ازبابام دلخوربودم...خیلی ازدستش ناراحت بودم..چرابهم نگفته بود؟برای چی؟
    بابا:نه خوبه....کارت حرف نداره...پس به خاطرهمین دیوید سریع تربه خودش جنبید
    دیوید:منم ازهمین تعجب کردم..توچرا به خودت نجنبیدی؟
    بابا:چون من..با...بچه ها..کار نمی کنم..
    اره برای بابامن بچه بودم...واقعا بودم...اگه بچه نبودم هیچ وقت این کارو بازندگی خودم نمیکردم...امیرسام بدجور توی هم بود
    ویلیام:چیزی شده امیرسام؟ازاین ناراحتی زمان بندیت درست درنیومد؟
    امیرسام:نه ناراحت این نیستم....الینا زیادی باهوشه....زیادی
    این زیادی اخرش ازصدتا فوش بدتربودبرام....میدونم اشتباه کردم..میدونم خطاکردم..ولی دیربود..خیلی دیر
    مایکل:بهترامادشیم..موقعش مهمونا کم کم برسن
    بابا:ماکه اماده ایم
    ویلیام:راستی..چرا سامیارخان دخترشو نیورد؟
    چی؟بابای ستاره؟یعنی....یعنی اونم...یعنی اونم با باباس؟یعنی ستاره میدونه؟الهی بگردم براش....چه حالی میشه وقتی متوجه بشه
    بابا:فکرنمیکنم باید برات توضیح بدم.
    ویلیام:هیچ وقت عوض نمیشی بهادر
    بابا:توعوض میشی؟
    ویلیام:نه
    بابا:پس توقع بیجاداری....خب مایکل نامزدت کو؟نیست؟همیشه باهم بودین؟نکنه اتفاقی افتاده؟
    مایکل:نه..اتفاقی نیوفتاده...خونه یکی ازدوستانش دعوت بود
    بابا:جدی؟ولی حضور الزامی..نه؟
    مایکل:موجه بود
    بابا:خوبه...
    بابا:خب..الینا شارلوت نمیخوای خودتو کامل معرفی کنی؟نمیخوای بگی ازکجا هک رو یادگرفتی؟
    مونده بودم چی بگم...خدایا خودت به دادم برس...با التماس به مایکل وامیرسام نگاه میکردم شاید فرجی بشه
    امیرسام:بار....عع الینا استاد داشته
    ایییی بمیریــــــــــــییی امیرسام...باران چیه این وسطه..میخوای بابا جفتمونو به کشتن بده؟
    فقط یهو ازجام پریدم...وایی خدا قیافه هاعالی بود
    باران:راس میگه امیرسام..استاد داشتم
    دیوید:جدی؟استاد داشتی؟
    باران:اره چطور؟
    دیوید:هیچی....فقط دفعه اول به من گفتی کلاس میرفتی...ادم دروغگو یادش میره چی میگه
    خدااااا من الان این وسطه چه غلطی بکنم؟حالا خربیار وباقالی بارکن :aiwan_light_bbbbbblum::aiwan_light_girl_cray2::aiwan_light_girl_cray2::aiwan_light_girl_cray2:
    باران:خب وقتی میرم کلاس استاد داشتم دیگه..دورغگم نگفتم
    واییییییییییی خدایااااااااا میشه همین وسطه جون بدم؟چرا باصدای خودم گفتم؟:aiwan_light_girl_cray2:ای خدا ازروی زمین محوت کنه امیرسام
    جرات نداشتم برگردم به پشت سرم نگاه کنم...جرات نمیکردم به عمو بردیا وبهبود نگاه کنم...ای خدااا بابا الان میکشتم...مطئنم متوجه شد چون رنگ امیرسام پرید..
    بابا:چی گفتی؟
    بابا همچین گفت چی گفتی همون چه گ..ی خوردی خودمون بودم....غلط کردم(باحالت زاربخونید)
    امیرسام:خب راس میگه دیگه
    نفس حبس شدش روفرستاد بیرون
    مایکل:میگم بریم دیگه نه الان مهمونا میان...بار..الینا میشه بیایی بری؟
    جـــــــاااااااان؟این منو ازکجا میشناسه باحالت بهت داشتم به مایکل نگاه میکردم...اونم دست کمی ازمن نداشت....
    بابا:مایکل..چرا حرفتو عوض کردی؟
    وایی الان میزنه هممون رو میکشه تموم...
    مایکل:من..من..من حرفم روزدم...عوض نکردم
    بردیا:مطئنی؟
    مایکل:اره...
    امیرسام:چراباید حرفشو عوض کنه؟
    بابا:شماساکت
    همون خفه خون خودمون ..منم کلا توی افق بودم..داشتم بای بای میکردم باهاشون:)
    بابا:الینا
    اخییی چقدر مهربون بابا گفت الینا....تاحالا انقدرمهربون صدام نکرده بود..یعنی میخواست خفم کنه نمی دونم چرا؟نکنه فهمیده کیم؟
    باران:بله
    ولی برنگشتم..باصدای خودمم نگفتم بله باصدای الینا گفتم
    بابا:اسم اصلیت چیه؟
    باران:اسم....الیناس دیگه
    بابا باچندقدم خودش رو بهم نزدیک کرد..وای قلبم داشت میومد توی دهنم..تاحالا چندتا حس روباهم نداشتم..حس دلتنگی..ترس واسترس...هیجان
    بابا سرشو نزدیک گوشم اوردم
    بابا:جدی؟پس اسمت الینا شارلوته؟
    باران:ار...اره
    بابا:خوبه...پس چرا رنگ به روی این دوتا نیست؟همینطور خودت؟
    باران:من..من حالم خوبه
    ای بمیری باران..که بازباصدای خودم حرف زدم
    بابا:میدونستی تن صدات خیلی برام اشناست؟
    یاخدا....یا اکثرامام زاده ها ..فهمیدن تموم..باران امشب شب اخر عمرته:(:aiwan_light_girl_cray2:
    باران:خیلیا اینو میگن
    خیلیا بیخودمیکنن بگن
    بابا:مثلا کیا؟
    باران:دقیقا یادم نیس
    یهو بابا عقب کشید همیچن زد زیرخنده که واقعا ترس همه وجودمو گرفت
    بابا:عالی بود...افرین الینا شارلوت..
    بابا:اسم واقعیت چیه؟
    بدجور جدی شده بود بابایی
    ویلیام:بس بهادر...یعنی چی؟اسمش الیناس...پس بهتر تمومش کنی وبریم به مهمونی برسیم
    بابا:فکرخوبیه...بعدازمهمونی به این موضوع رسیدگی میکنیم
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    BoredsmileyBoredsmileyBoredsmileyBoredsmileyBoredsmileyچقدر مهربونم امدم پست گذاشتم HapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmil
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    پست پنجاه وشش
    بچه ها فعلا از زبان باران:)
    باران:
    توی مهمونی میخواستم کلمو بکنم اگه بابامتوجه میشد یعنی چه بلایی سرم میورد؟
    ولی مطمئنم اترین زنده زنده چالم میکردم(ببخشینا)وقتی به خاطر یه ماشین وکلانتری امدن اونطور داشت خفم میکرد حتما الان میکشتتم(فصل اول)
    خدااا بگم چیکارت نکنه امیرسام..ولی جدی مایکل ازکجا میدونه اسمم چیه؟
    برای خودم یه گوشه نشسته بودم داشتم بقیه رو نگاه میکردم که یه دستی جلوم دارز شد،ازپایین داشتم انالیزش میکردم کفشای ورنی مشکی...بالاتر بولیز کرم...بالاترکت کرم،شلوارشم هم رنگ کتش بود بایه کروات کرمه ..کلا کرمی بود برای خودش...ولی..ولی قیافش اینو من یه جایی دیده بودم...یادم امد..دوست شیربرنج...همونی که زده بود ابلیس..وایی همون هلوه..ولی ازامیرسام هلو نبود...این دربرابر امیرسام نارگیل بود نه هلو...والا.بعدم امیرسام هیکلی تربود به خاطرهمین بهش میگفتم هرکول :)اونم کلی حرص میخورد ولی جدی مایکل ازکجا میدونه اسمم بارانه؟نکنه امیرسام بهش گفته..
    پسره:خب نظرتون؟
    باران:چی؟درچه مورد؟
    پسره:تیپم دیگه
    ای خاک برسرت باران..خب یه جای دیگه زوم شو فکرکن اه ...
    باران:من تیپ شمارو نگاه نمیکردم..داشتم فکرم مشغول بود
    اخیش
    پسره:اوه ببخشین..میشه بشینم؟
    باران:مشکلی نیست
    چون روی مبل یک نفره نشسته بودم گفتم مشکلی نیستااااا :campe45on2:
    پسره:میشه اسم بانوی به زیبایی شماروبدونم؟
    باران:خیر
    پسره:اوه چقدر بد اخلاق...ولی من خودمو معرفی میکنم..من پاشا دادمهرهستم
    باران:به سلامتی
    پاشا:واوو چقدر خشن...
    باران:اصلا اینطوری نیست
    پاشا:قبول..ولی میشه اسمت روبگی؟
    باران:چون خواهش کردی..الینا شارلوت
    چشاش یه جوری شد...انگار هرفکری میکرد به غیرازاین
    پاشا:پس الینا شارلوت که همه درموردش صحبت میکنن شمایید؟
    باران:بله
    پاشا:خب... الینا شارلوت میشه باهم برقصیم؟
    میخواستم بگم نه..ولی حوصلم سر رفته بود...وقتی بلند شدم تا امدم بگم قبول .نگاهم افتاد به بردیا وامیرسام..جفتشون داشتن باخشم نگاهم میکردن
    چرا بردیا داشت اینطوری نگام میکرد؟ولی حداقل برام خطو نشون نمیکشید باچشاش
    چون امیرسام بد داشت خطو نشون میکشید
    پاشا:پس قبول کردین؟
    باران:خیر.میخواستم برم
    پاشا:اها...میشه بدونم کجا؟
    همون موقع امیرسام وبردیا خودشون رو روسوندن
    امیرسام:چیزی شده الینا؟
    باران:خیر چیزه مهمی نیست
    بردیا یه پوزخنده جانانه تحویلم داده..چرا ازوقتی دیدمش اخماش توی همه؟
    بردیا:ولی قیافه پاشا اینو نمیگه
    بردیا اینو ازکجا میشناخت؟اینجا چه خبره؟
    پاشا:بهشون پیشنهاد رقـ*ـص دادم ولی ردکردن
    امیرسام:کارخوبی کردن
    واقعا تعجب کردم ازحرفش اخه به این چه؟ازلج امیرسامم شده قبول میکنم
    باران:من نظرم عوض شدم...قبول میکنم باهاتون یه دور برقصم
    به وضوح اخمای امیرسام بدتر رفت توی هم ...
    تا امدم دست پاشا رو بگیرم بریم سمت پیست رقـ*ـص ..دستم کشیده شد به سمت خروجی
    باران:هوی چته وحشی؟
    امیرسام:فعلا ساکت باش..تا خودم ساکتت نکردم
    پسره پرو همچین پرتم توی بالکن که اگه میزنبود روی زمین پرت میشدم
    باران:وااااییی چته وحشی؟دستم شکست
    امیرسام:به جهنم..به درک(با داد)
    چرا داد میزد؟
    باران:میشه بگی چته؟
    امیرسام:هه من چمه یاتو؟چرا نظرتو عوض کردی؟
    باران:امیرسام نمیخوای بگی که سرقبول کردن رقـ*ـص با پاشا ست این کارت؟
    امیرسام:اسم اون مرتیک روجلوی من نیار(داد)
    باران:باش..دادنزن...اول دلیل بیاربعد
    امیرسام:چون...چون...
    یه نفس عمیق کشید
    امیرسام:چون...ازش خوشم نمیاد
    باران:چون تو ازش خوشت نمیاد دلیل نمیشه من درخواست رقصش و قبول نکنم
    امیرسام:باران واقعا نفهمی؟یاخودتو میزنی به نفهمی؟
    باران:منظورت چیه؟
    امیرسام:میخوای بگی پیست رقـ*ـص ندیدی کجاست؟
    باران:انقدر حالم بد بود وقتی امدم توی مهمونی به تنها چیزی که دقت نکردم پیست رقـ*ـص بود
    امیرسام:پس خفه شو
    باران:وای ازدست تو..مثل ادم حرف بزن
    امیرسام:د لعنتی پیست رقـ*ـص و همیشه جوری میذارن که دیوید ویلیام نشستن..که بتونن راحت ببیننن...بعدتو میخوای جلوی اون دوتا برقصی درحالی که دارن مـسـ*ـت میکنن؟
    باران:چی میگی؟چرت نگو
    امیرسام:خودت برو ببین
    باران:بابا چی؟
    امیرسام:جوری میشنه که پشت بهشون باشه
    نفسم راحت فرستادم بیرون اخیش
    باران:صبرکن ببینم..راستی...واقعا
    امیرسام:چی شد یهو؟
    باران:بخدا امیرسام میخوام بزنمت چرانگفتی بابا اینا میان اینجا؟چرا نگفتی باباییم یکی ازمافیاس؟چرا نگفتی؟
    امیرسام:باران..باورکن وقتش نبود..قرارم نبود الان متوجه بشی
    باران:د اخه لعنتی دیگه کی قرارمتوجه بشم؟هان؟وقتی کارازکاربگذره؟اره؟
    امیرسام:باران..باورکن این همه چی نیست.اینکه به نظرمیاد همه چی نیست
    باران:پس چی؟همه چی روبگو
    امیرسام:اینجا نمیشه..خواهش میکنم..بهت میگم قول فقط فرصت بده
    باران:قول دادیا؟
    امیرسام:قول
    باران:حالا بگو مایکل ازکجا اسم منو میدونه؟
    امیرسام:این جزءهمون که بعدبهت میگم...فقط اینو بدون مایکل ولکسی درمورد میدونن ولی چیزی به کسی نگفتن
    باران:پاشاچی؟
    امیرسام:اون غلط میکنه بخواد حرفی بزنه
    باران:چرا انقدر باهاش بدی؟
    امیرسام:دلیل شخصی
    باران:ازدست تو..
    امیرسام:خب.بریم دیگه وقتش همه الینا شارلوت رو بشناسن
    باران:اره فقط اگه بعدش الینایی باشه..با این دست گلایی که اب دادیم..
    امیرسام:بخی خدابزرگه فعلا بریم که دیوید میخواد الینا شارلوت رو معرفی کنه...یوزپلنگ یک
    باران:حقته تاتو باشی نگی من یکم
    امیرسام:عع دارم برات ...ببینم بازم میتونی بلبل زبونی کنی
    باران:بچه پرو...اون که بلبل زبونی میکنه تویی نه من حسسسسسسسسسسسوووود
    امیرسام:من حسودم؟من؟
    باران:نه په عمم...معلومه توحسودی..اگه حسود نبودی میزاشتی با پاشا...
    امیرسام:به نفعته جمله بعدی ازدهنت بیرون نیاد
    باران:اگه بیاد؟
    امیرسام:کوتاهش میکنم...
    پسره روانی اسلحه درمیاره
    باران:واقعا بچه ای
    امیرسام:عع ترسیدی؟واقعیه ها!
    باران:خوب شد گفتی من فکر کردم قلابیه
    امیرسام:ععع انوقت ازکی فرق بین اصل و فرعش رویاد گرفتی؟چون طوری درست میکنن که مو نمیزنن باهم
    باران:خب..عکساشونو توی این مدتم که اینجا بودم خب دیدم یادگرفتم
    امیرسام: اگه بلد بودی متوجه میشدی اینی که دست من بود تقلبی بود
    باران:جدی؟
    امیرسام:بله..حالا بریم؟
    باران:بریم
    _____
    شخصیت دوم وارد داستان شد:)
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    پست پنجاه وهفت
    بچه ها واقعا مرسی ازنقدا ونظراتتون عاشقتونم :)
    باران:
    با امیرسام وارد سالن شدیم...فقط همه جا تاریک بود...یهو چراغای دور روشن شد..ونور انداختن روی یک نفر...واون یک نفرکسی نبود جزء دیوید
    دیوید:ازهمگی ممنون که به این مهمونی امدین...این مهمونی به مناسب عضو جدید واصلی گروه ...الینا شارلوت
    ادوارد:به سلامتیش
    همه باهم یه پیک رفتن بالا ولی من فقط نگاه روی بابا وبردیا بود...واقعا خوشحال شدم که هیچی دستشون ندیدم...بهبود واترین اون طرف تر بودن اوناهم هیچی دستشون نبود..عالی بود..فقط اقای ادیب رو ندیدم
    ادوارد:من ورد الینا شارلوت رو به گروهمون تبریک میگم
    ای میخوام صدسال سیا تبریک نگـــــــــــــــــــی..خجالتم نمیکشه خوبه دوتا زن داره هاااا مرتیکه...
    پاشا:نمیخواین بگین جایگاهش توی گروهتون چیه؟
    دیوید:همونطور که همه میدونید.منو ویلیام وبهادرخان گروه هکر داریم...
    دیوید:الینا شارلوت لطف کردن وشدن سرپرست گروه هکم که اسمشون خرس های وحشی هست...
    صدای همه درامد...حقم داشتن کی میتونه قبول کنه یه دختر به هم سن وسال من بشه رئیس گروه هکر یکی ازبزرگترین گروهای مافیایی جهان که هرغلطی ازشون برمیاد..ببین چی هستن که شدن بزرگترین ...ای خداااا بابایی چیکارکردی؟
    جرج:ولی این نمیشه..ماها اعتراض داریم
    دیوید:کسی جرات اعتراض نداره...توهم بهتره دهنتو ببندی جرج..وگرنه همینجا خلاصت میکنم
    چقدر راحت ازجون یه ادم حرف میزدن...یعنی بابایی هم انقدر راحت حرف میزد؟انقدر راحت تصمیم میگرفت برای جون ادما؟وایی نمی تونم باورکنم..ولی امیرسام گفت صبرکنم..پس صبرمیکنم
    جرج:کی میگه کسی جرات نداره؟من دارم
    همه با داد بابا ساکت شدن
    بابا:چطور جرات میکنی؟
    رنگش پرید..یعنی انقدر ازبابایی من میترسن؟وایی
    بابا:جرج داری بزرگتر ازدهنت حرف میزنی..کاری نکن همین الان جون بی ارزشتو بگیرم
    هنگ بودم...خشکم زده بود این بابای من نبود نه.بابای من این مردی که اینجا ایستاده نیست..بابایی من انقدر راحت درمورد جونه ادما حرف نمیزنه..نه امکان نداره.
    ویلیا:بهادرخان..صبرکن...بعدبه حسابش میرسیم
    بابا:همین یه بار..فقط جلوی چشم نباشه..نمیخوام مهمونی رو به خودم زهرکنم
    الان واقعا از بابا میترسم...هرلحظه پی به اشتباهم میبرم...من چه غلطی کردم؟(Hapydancsmilنویسنده=غلط خیلی بدی کرده=پیام بازرگانی:campe45on2:)
    ویلیام:سریع
    جرج:هیچ غلطی نمی تونی بکنی....
    ودراخر صدای داد اخ جرج بود که امد...فکرکنم زدن ناکارش کردن من میتلسم
    باران:امیرسام..چیکارش کردن؟
    امیرسام:نترس فعلا زندس خبرش
    باران:هوم؟یعنی...یعنی چی؟
    امیرسام:بهت گفتم نترس پیشتم..خب؟
    چرا بهم مزه میداد میگفت پیشمه؟بچه پرو
    باران:خب الان میکشنش!
    امیرسام:بهتر یه موجود مزخرف کمتر
    باران:میشناسیش؟
    امیرسام:اره مزخرفترین ادمی که دیدم
    باران:باش
    امیرسام:اونو بخی..بقیش رو بچسب
    باران:باش..امیرســـامممم
    امیرسام:بله..چیزی شده؟
    باران:میدونی..یهو دلم یه چیزی خواست؟
    امیرسام:باران جان هرکی دوس داری الان بخی شو
    باران:قهل میکنماااا
    امیرسام:هوف ازدست تو...خیلی خب بفرما
    باران:من بادکنک میخوام باعروسک وبستنی وپشمک همین الان
    امیرسام:جان؟
    واااا این چرا نیشش اینطوری بازه؟
    امیرسام:ازدست تو...میشه بعدمهمونی؟
    باران:اله
    اخ جوننن اخه خیلی هـ*ـوس کرده بودم..نمی دونم کسی مثل من هست که وسط بزرگترین گروهای مافیایی هـ*ـوس همچین چیزایی روبکنه؟
    دیوید:خب...بهتر به بقیه مهمونیمو برسیم...
    ویلیام:واقعا برای ما افتخاریست حضور الینا شارلوت
    معلومه افتخاردادم...سرمو به باد دادم..بیا شاعرم شدم
    پاشا:لقب ایشون چیه؟
    دیوید:یوزپلنگ
    یکی دیگه ازمهمونا:ولی این برای امیرسامه
    نمی دونم چم شد.
    باران:وقتی من بخوام هیجی مهم نیست....
    یهو همه ساکت شدن..هیچ کسی توقع نداشت..نگاه بابا امد روی من...نمی تونستم معنی کنم نگاهش رو...ولی متوجه نشدم چرا گفتم همچین چیزی رو
    دیوید:خودتون جواب الینای عزیز رو شنیدین
    یکی ازمهمونا:چطور میتونه توی این جمع صحبت کنه؟
    مایکل:من ازالینای عزیز میخوام تشریف بیارن اینطرف
    همون گمشو بیا این طرف خودمون فقط ادبیش...چرا امشب قاط زده مایکل؟
    به همراه امیرسام رفتیم اون طرف..نگاه اترین وبردیا بدجور روم بود
    بردیا:نه خوشم امد..یه تازه وارد خط ونشون میکشه
    من که ازبردیا کم نمیارم
    باران:تازه وارد؟
    بردیا:منظورت؟
    باران:من حدود یکی دوماه عضو این گروهم
     
    آخرین ویرایش:

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    Boredsmileyپست پنجاه وهشتمBoredsmiley
    باران:
    فاتحم شرکت کنید چون بدجور امیرسام ومایکل داشتن نگام میکردن:):campe45on2:42kmoigبعدازاونم نگاه متعجب بابا وبردیا واترین وبهبود بود
    دیوید:واقعا عالی جرات الینا شارلوت...
    بابا:دیوید...قبلا کمتر مسائل رو قایم میکردی؟
    دیوید:بنظرم مسائل گروها بهم ربطی نداره بهادر
    بابا:مواظب حرف زدنت باش...یادت نره کیم
    دیوید:هیچ وقت یادم نمیره
    بابا:خوبه..پس میتونی همین الان به این دخترخانوم بفهمونی اینجا جایی نیست که بچه ها بدون اجازه حرف بزنن
    رسما خفه شدم...
    ویلیام:بهتره این بحث روتموم کنیم!...به هرحال ورد الینا شارلوت رو تبریک میگیم
    مایکل دم گوشم:نمی تونستی دودیقه ساکت شی باران؟
    باران:چرا انقدر خشن؟فقط یه کوچولو هیجان انگیزش کردم
    مایکل:بنظرت خود ماجرا هیجان انگیزنیست؟
    باران:چرا الان که یه کوچولو فکرمیکنم هست
    مایکل:خوبه..لطفاازاین به بعد زودتر اون مغرتو به کاربنداز قبل ازاینکه خودم به کاربندازم
    باران:خشن .ایش
    مایکل:حیف که دختر بهادر خانی
    باران:خوبه خودتم میدونی هیچ غلطی نمی تونی بکنی
    مایکل:مطئنی؟
    باران:منظورت؟
    مایکل:شاید اقای کیانفر بخوان بدونن دخترشون عضو چه گروهی شدن
    باران:عع مایکل..ازاین شوخی ها نکن
    مایکل:فقط به یه شرط؟!
    باران:چی؟
    مایکل:به خاطرجون خودته....هیچ وقت بی موقع حرف نزن...خب؟
    باران:ببینم چی میشه خب
    امیرسام:چی میگین شماها؟
    باران:هیچی مثلا داشت تهدید میکرد
    امیرسام:اهان..بد نتیجه داد؟
    باران:لازم نمی دونم توضیح بدم بهت
    امیرسام:پرو
    باران:اون تویی
    امیرسام:نه خیرتویی
    باران:تویی
    امیرسام:تویی
    باران:تویییییییییییییییییییییییییییی
    انگار این اخری رو بلند گفتم:)
    بابا:میشه بدونم چه خبره اونجا؟امیرسام..الینا...مایکل..بیایین اینجا
    طبق دستور پدرگرامی رفتیم پیش سه رئیس کل گروهای مافیایی:) واقعا وحشتناکه شما اینجا نشستید دارین میخونید...ولی من چی؟
    الینا:کاری داشتین؟
    بابا:شمابشین صداتم درنیاد
    خفه شدم کلا :|
    مایکل:چیزی شده؟
    بابا:چی داشتین میگفتین؟
    امیرسام:چیزه خاصی نبود
    ویلیام:کاملا معلومه
    بردیا:خب..اینارو بخیال...محموله روچیکارمیکنید؟این یکی خیلی مهمه..
    ویلیام:چطور؟
    ادوارد:بنظرمن باید سه تایی کارکنید..چون یه خبر بد دارم
    دیوید:چی؟
    بردیا:یه نفردیگه هم داره اضافه میشه..
    دیوید:منظورتون؟
    ادوارد:یعنی...سه تا گروه مافیا داره میشه چهارتا..
    بابا خندش بلند شد...بدجور قهقه میزد
    بابا:کی..کی جرات کرده یه همچین کاری بکنه؟
    دیوید:بهادر!خبربه این مهمی بعد داری میخندی؟میتونی؟
    بابا:چرانه؟یه جوجه امده داره اعا میکنه..
    ویلیام:اگه ادعا نبود؟
    بابا:باشه قبول..ببنیم چیکارمیکنه..ببینم شمادوتا به خاطراین جوجه تازه ازراه رسیده که نمیگین که باهم همکارکنیم؟
    بردیا:چرا به خاطرهمین میگم...اگه باهم باشین نمی تونه کاری بکنه
    بابا:اگه تنهام کارکنیم بازم نمی تونه..این محموله دست ویلیام ببینم چیکارمیکنی...اقای ادعا
    ویلیام:اگه راست میگی چرا خودت نمیایی جلو؟
    بابا:میخواستم یه چیزی به تو برسه...باش باخودم
    دیوید:نه..صبرکنید
    بابا:چیه؟میخوای مثل بچه ها قرعه کشی کنی؟
    دیوید:نه..نمیخوام...یه پیشنهاد دارم
    بابا:چی؟
    دیوید:من میگم اول باید اطلاعات ازش کسب کنیم که اونو الینای عزیز درست میکنه
    بابا:خب..بعدش؟
    دیوید:بعدش...خودمون نریم جلو...خودمون بریم جلو فکرمیکنه خبریه...
    بابا:الان واقعا فکرکردی من خودم میرم جلو؟یاسامیار؟هه
    دیوید:همچین فکری نکردم
    ویلیام:خوبه..پس باکی باشه؟
    بابا:محموله چی هست حالا؟
    بردیا:همونی که منتظرش بودیم
    بابا داشت شربت میخورد چون وقتی گفت شربت اونجا بودم..دیویدویلیامم نمی دونم داشتن چی میخوردن ولی هرسه شون چیزایی که داشتن میخورد جس گلشون....وایی خدا بابایممم.تا امدم بلند شم امیرسام نذاشت
    امیرسام:کجا؟
    باران:نمیبینی؟
    امیرسام:چرا ولی نمیشه بری جلو..بردیا رفت
    بابا:چی گفتی؟الان باید بگی؟(با داد)
    بردیا:ب..ب...بخ...ببخشید..تازه متوجه شدیم
    ویلیام:غلط کردین.(با داد)
    دیوید:فعلا گمشید تاکاردستتون ندادم(با داد)
    مطمئن بودم رنگم پریده
    دیوید:پسره احمق...ببینم جوزف کدم گوریه؟
    ویلیام:نمی دونم...ازش خبری ندارم
    بابا:خوبه افرین
    ویلیام:بسه بهادر توی این گیرو داد
    بابا:چی رو ول کنم؟محموله ای که برام دسیلیارد(واحدپوله)می ارزه؟
    یاخداا این ازکجادرامد؟فکرکنم واحد شمارش پوله..مگه چه محموله ای؟
    ویلیام:میخوای تنهایی انجام بدی؟
    دیوید:بهادر خطرناکه..این یکی ازبزرگترین محموله هاس که توی این چندسال..خریت نکن
    بابا:قرارنیست تنهاباشم..عمو جان هستن باهم
    رنگاشون پرید..منظوربابا ازعموجان..خان عمو که نبود؟
    دیوید:یعنی چی؟
    بابا:عمو جان سرمایه گذاری کرده..نکنه طلبت یادت رفته؟وقتی صدهزار بیلیون قرض میگری باید فکراینجاهارو هم بکنی
    من رسما عین اسب ابی دهنم بازمونده بود..
    دیوید:خیله خب قبول...قرضم قبول
    بابا:خب..چیکارمیکنید؟
    ویلیام:اگه قبول کنی باهات همکارکنیم؟
    بابا:قبول
    _______________
    نام اعداد بزرگ - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    آخرین ویرایش توسط مدیر:

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    Bokmalپست پنجاه ونهمBokmal
    باران:
    ازامدن بابا اینا یک هفته میگذشت..به خاطرهمین منم مجبور بودم بمونم به خاطرهمین اخلاقای جدید بابارو داشتم میدیدم ولی واقعا بابایی جدی بود...تازه داشتم متوجه میشدم که چرا ستاره انقدر میترسید..راستی خبری ازستاره نیست.ازاترینم نمیشه بپرسم.. هوف..
    ازطرفی هم خیلی کلافه بودم..همش باید گریم میشدم و لنزمیذاشتم...اون ارایشگری هم که میومدو گیرمم میکرد امیرسام و مایکل اورده بودنش..توی این یک هفته خیلی با لکسی خوب شده بودم..عین دوتا دوس بودیم:)
    لکسی:بازچی شده زانو غم بغـ*ـل گرفتی؟
    باران:لکسی ...
    توی باغ نشسته بودیم روی تاب
    لکسی:جانم؟
    باران:میگم پایه ای بزنیم بریم دور دور؟
    لکسی:ببینم تو عقلتو ازدست دادی؟الان توی این موقعیت میخوای بری دور دور؟
    باران:وامگه چه موقعیتیه؟
    لکسی:ببینم تو ازصب حواست کجاست؟
    باران:چطور؟حوصله دقت نداشتم
    لکسی:میشه بدونم داری چیکارمیکنی؟وای به حالت بخوای گند جدید بزنی..من ستاره نیستمااااااا ..میرم میزارم کف دست بهادر و خان ودیوید وامیرسام ومایکل
    باران:کسی دیگه نبود؟
    مایکل:چطور؟
    وای این کجابود؟
    باران:هیی ترسیدم کجابودی یهو امدی؟
    امیرسام:ببخشین قبلش باید خبرمیدادیم..خب چشاتو واکن ببین دیگه
    باران:اولا خواهش دیگه تکرارنشه..دوما اونکه کوری تویی نه من.چون نمی بینی ازپشت سرمون امدین
    امیرسام:عع خوب شد گفتی
    باران:معلومه ازخواب غفلت بیدارت کردم
    امیرسام:جدی؟بعد خودت توی خواب غفلت نیستی؟
    باران:مرض هی تیکه میندازه...اصلا خوب کاری کردم
    مایکل:ولی بهادر خان اینو نمیگن
    باران:صبرکنیدببینم..شماها ازکجا میدونید من دخترکیم؟
    مایکل:صداتو بیارپایین ببینم..من هنوز جونمو دوس دارم
    باران:جدی؟یعنی میخوای بگی اگه بفهمن من دختر کیم سرشماها به بادمیره؟
    مایکل:نه فقط ما..سرخیلی هااا یکیشم اینجا نشسته داره ویزویزمیکنه
    باران:لکسی این شوهرت خیلی بی اعصابه هاا چطوری تحملش میکنی؟
    مایکل:اونش به تو ربطی نداره
    باران:یه کلام ازپدرعروس(:campe45on2:)بعدم کی باتو بود؟
    مایکل:نه انگار واقعا تنت میخواره؟
    لکسی:بسه خواهش میکنم مایکل جان!
    باران:اییی لوس مایکل جان!اه اه چندشاا
    مایکل:میتونی گوشتو بگیری نشنوی
    باران:که مثل تو کرشم؟
    امیرسام:بسه دیگه
    باران:کی باتو بود
    مایکل:واقعا انگار دلت برای بردیا تنگ شده؟
    باران:وایی ازکجا فهمیدی؟انقدر باهوش نبودیاااااا
    مایکل:ازهم نشینی باتو
    باران:معلومه
    امیرسام:باران!
    باران:هان؟
    امیرسام:هان چیه بی ادب؟
    باران:ببخشید اقای با ادب..بفرمایید؟!
    امیرسام:خواهش...میگم توفکت خسته نمیشه؟
    باران:فوضولیش به تونیومده....
    امیرسام:ععع بعد به کی امده؟
    باران:به توچه
    امیرسام:نمیشه این تنش میخواره پاشم برم پیش بهادرخان
    باران:سر راهت حلالیت بطلب شاید بخشیدنت..ادم خوبی بودی...اخیی
    امیرسام:زهرمار
    باران:والا...خوبه میترسه هااا عین چی...بعد میاد اینجا ویزویزمیکنه
    مایکل:سرمو بردین
    باران:میتونی گوشای کرتو بگیری
    امیرسام ومایکل نشستن روی چوبایی که به شکل صندلی بود....که یهو مایکل با این حرفم ازجاش پرید واقعا ترسیدم...من باهاش شوخی کردم بی جنبه
    مایکل:چه زری زدی؟
    باران:هی..هیچی بی جنبه
    مایکل:عععع باشه نشونت میدم
    باران:چطووری؟
    مایکل:اینطوری
    بعدم دستمو کشید برد باخودش منم فقط داشتم جیغ میزدم
    باران:ایی دستمم وحشی چته؟
    مایکل:هیچی میخوام نشونت بدم کی بی جنبس
    باران:باش بابا غلط کردم ببخشید
    مایکل:نشنیدم؟
    باران:چون کری
    مایکل:ببین تنت میخواره
    منو باخودش برد تو...وایی پسره بی عقل
    باران:مایکل صبرکن
    باران:میگم صبرکن
    مایکل:چیه ترسیدی؟
    باران:اخه ...چی بگم بهت؟که جنبه شوخی هم نداری؟هان؟واقعا که..اصلا..اصلا خودم میرم میگم کیم..خوبه؟خیالت راحت میشه؟
    مایکل:توبی جا کردی؟
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiwan_light_ghlum:پست شصتم :aiwan_light_ghlum:
    باران:
    باران:اخه به توچه..
    مایکل:به منچه؟نکنه یادت رفته کیم؟
    باران:نه یادم نرفته..یکی عین بابات
    با این حرفم عصبی ترشد...دستمو محکم ترکشید بردتوی سالن جایی که بابا اینا بودن...وای خدا قلبم توی دهنم بود
    بابا:چیزی شده مایکل؟
    مایکل:چیزه خاصی نیست
    سرمو نزدیک گوشش کردم:بگم غلط کردم تمومش میکنی؟
    مایکل دم گوشم:یعنی انقدر ازپدرت میترسی؟
    باران:واقعا که...واقعا که مایکل بچه ای...باش..بگو..بگو کیم..ولی جونه همه پای خودت
    مایکل:وای تهت تاثیرقرارگرفتم...فقط یه شرط داره؟
    باران:چی؟
    مایکل:دهنتو بی موقع بازنکنی
    دیوید:مایکل...
    مایکل:بله؟!
    دیوید:چیزی شده؟بیایین بشینید
    باهم رفتیم نشستیم روی مبلا
    باران:واقعا بچه ای
    مایکل:من زبون تویکی رو کوتاه میکنم
    همون موقع لکسی وامیرسام همچین امدن توی سالن که صدمترپریدم هوا
    امیرسام:داری چه غلطی میکنی مایکل؟
    مایکل:به خودم ربط داره
    امیرسام:نه دیگه...اینو اشتباه کردی
    ویلیام:چه خبرتونه؟
    دیوید:چیزی شده لکسی؟چرا رنگت پریده؟
    لکسی:نه چیزی نیست...فکرکنم فشارم افتاده
    مایکل:فقط یه شرط داره
    باران:منم شرط ت رو قبول کردم
    مایکل:ععع میتونی قبول نکنی؟
    باران:چراکه نه....
    بعدم سرمو نزدیک گوشش کردم:فکرنکن نمی دونم کی جای جنسای یک هفته پیش رو لو داد مایکل
    خب باید بگم که دقیقا یک هفته پیش دیوید داشت جنسای که براش امده بودن رو جابه جامیکرده که لورفتن...اونم متوجه شدم مایکل لو داده..اینم چون فال گوش ایستاده بودم دم اتاق امیرسام..پریشب متوجه شدم:campe45on2:
    مایکل:خ..خب...خب..چیزه
    باران:چیه؟شرط ت چیه؟
    مایکل:هیچی ...
    بابا:ببینم مارو مسخره کردین؟
    مایکل:من غلط بکنم
    اترین:اینو خوب امدی
    بابا:شما بازیتو بکن
    اترین کلا ساکت شد هههه
    امیرسام:اگه اجازه بدین مابریم؟
    بابا:کجا؟
    امیرسام:ععع...توی باغ
    بابا:لازم نکرده...بشینید همینجا کارتون دارم
    لکسی:چیزی شده؟
    دیوید:بشینید متوجه میشید
    امیرسام ولکسی هم نشستن
    بابا:بهبود...لب تاب روبیار
    هوف شروع شد:)
    بهبود:بفرمایید
    بابا:جلوی الینا بزار
    بااران:ممنون
    بهبود:خواهش
    باران:باید چیکارکنم؟
    بابا:کارت چیه؟هک..پس باید هک کنی
    باران:چه سایتی؟
    بابا:سایت نیست
    باران:پس چیه؟
    بابا:میخوام لب تاب یکی روبرام هک کنی
    اوه یعنی لب تاب کیه؟
    بابا:این رمز واسمش بقیش باخودت
    باران:حتما
    بادیدن اسمش تعجب کردم...ابلیس؟
    باران:ابلیس کیه؟
    ویلیام:جوزف پسرم...چند وقتی معلوم نیست کجاس.میخوام ببینم میتونی چیزی پیداکنی...یابفهمی!
    باران:خب این نیاز به هک نداره..
    بابا:وقتی هنوزچیزی روکامل نگفتم چیزی نمیگی الینا
    همیشه بابا اینو میگفت...منم همیشه عجول بودم....:)
    باران:چشم...بفرماید
    بابا:میخوام بری ایمیل هاش رو چک کنی
    باران:حتما...اسم ایمیلش؟
    بابا:توی همنون کاغذی که بهت دادم هست
    باران:خب...الان شروع میکینم
    امیرسام:دقیقا یک ساعت طول میکشه
    باران:باش
    مایکل:فقط....همیشه زدهک داره جوزف
    باران:نگران نباش...یه بار هکش کرد..
    یهو خفه شدم...خدایا داشتم چی میگفتم؟واییی
    ویلیام:چی؟تو جوزف رو ازکجا میشناسی؟
    بابا:حرف بزن الینا...جوزف رو ازکجا میشناسی؟
    درحدی جدی محکم وخشک گفت بابا...که من برای بارهزارم فاتحمو خوندم
    باران:منظورم این بود...تاحالا کسی رو هک کردم زد هک داشته باشه
    بابا:جدی؟چقدر راحت حرفتو عوض میکنی؟!
    باران:م..
    بابا:بسه...دفعه اولو اخرمیگذرم...کارتو بکن
    امیرسام کنارگوشم:گند نزنی گل من
    باران:توحرص نخور خل من :campeon4542:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    آخرین ویرایش:

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :campe545457on2:پست شصت ویکم:campe545457on2:
    امیرسام:
    واقعا ازحماقت خودم متعجبم...اگه بهادرخا بفهمه چیکارکنیم؟وایی خدااا چه سوتی خفنی دادیم منو مایکل روز اول..هوف مخم پارازیت برداشته کلا
    ولی دلم میخواست شب مهمونی پاشارو خفه کنم..پسره....خوبه میدونه من باران رو خیلی وقته دوس دارم...ازوقتی یادمه دوسش دارم...شاید باران منو کم دیده باشه...ولی من همشیه عکساش روداشتم هییی...من دلم بارانمو میخواد...توی فکر اینده خودمو باران بودم که بااین کار باران وپنهون کاری من مطمئنن گندمیخوره
    اترین:توچه فکرهستی؟
    امیرسام:هیچی
    اترین:معلومه ازقیافت!
    امیرسام:اترین عصاب ندارم خب؟
    اترین:توکی عصاب داری!
    امیرسام:هوف..چیکارداری؟
    اترین:باران گوشیش روجواب نمیده
    امیرسام:خب؟
    اترین:خب؟..واقعا نمی فهمی یاخودتو میزنی به نفهمی؟
    امیرسام:بالکسیه..مایکل بهش زنگ زدگفت خستن خوابیدن
    اترین:مطمئتی؟
    امیرسام:من کی تاحالابهت دورغ گفتم؟
    خیلی وقت دارم بهش میگم....تازه دارم به این فکرمیکنم که اگه بهادرخان نسبت بهم بی اعتمادشه باران رو نمیده بهم وایی خاک توسرت امیرسام
    اترین:هیچ وقت...ایناروبخی پاشو بریم خان داداش باهات کارداره!
    امیرسام:چیکاردارن؟
    اترین:چه میدونم..پاشو
    با اترین رفتیم پیش بهادرخان ..واقعا ترسیده بودم...
    امیرسام:سلام!کاری داشتین؟
    بهادرخان:علیک سلام!اره..خیلی مهمه
    امیرسام:خب..
    بهادرخان:تایک هفته دیگه برمیگردم ایران
    امیرسام:چرا به این زودی؟مگه منتظرمحموله نیستین؟
    بهادرخان:اون یک ماه دیگه میاد...درضمن..بارانم باخودم میبرم
    خون توی رگام یخ بست...حالامن این وسطه باران رو ازکجا بیارم؟چطور ویلیام دیوید راضی کنیم باید الینا برگرده؟
    امیرسام:مگه نمی گین ایران خطرداره براش؟خب چرانمیذارین اینجاباشه؟
    بهادرخان:الان نه!الان ایران ازهمه جا امن تربراش...درضمن دلیلی نمی بینم تک دخترمو بین این همه گرگ ول کنم
    واییی باید چیکارمیکردم؟خودمم نمی دونم..ای کاش با اترین درمیون گذاشته بودم
    امیرسام:حتما..کاراشو ردیف میکنم..امردیگه ای ندارید؟
    بهادرخان:چرا...درمورد الیناس...مشکوک میزنه
    به همینو کم داشتیم
    امیرسام:ازچه نظر؟
    بهادرخان:میخوام درموردش برام تحقیق کنی...فقط...فقط وای به حالت ویلیام بویی ببره...انوقته که من میدونمو تو شیرفهمه که؟
    امیرسام:بله...خیالتون راحت...
    بهادرخان:میتونی بری..فقط..یه خبردیگه
    امیرسام:چی؟
    بهادرخان:تاچند ماه دیگه...همه چی تموم میشه
    خبرازاین بدتر؟اونم توی این موقعیت؟
    امیرسام:زمان دقیقش؟
    بهادرخان:فعلا نمی تونم بگم...فقط نمی دونم چرا انقدر نگران بارانم..میترسم...میترسم یه کار احماقانه بکنه..که ندونم چیکارکنم...امیرسام...همین امروز باران رو برمیگردونی ایران..خب؟دلم گواه بدمیده
    امیرسام:ولی...امروز؟
    بهادرخان:منظورت چیه؟
    امیرسام:ادوارد همه راه هارو بسته...به خاطرمهمونایی که دارن ازفرانسه میان...برای معامله..پس فردامیشه..چون راه هارو بازمیکنن
    بهادرخان:خیلیه خب...فقط..فقط تا اون روز حواست بهش باشه..خب؟
    امیرسام:خیالتون راحت
    باید یه کارمیکردم چون دل خودمم گواه بدمیداد....رفتم پیش مایکل اون باید بدونه چیکارکنیم...شاید ازطریق ژنرال بشه یه کارایی کرد بهترین فکره
    مستقیم رفتم سمت اتاق مایکل بدون در زدن وارد اتاق شدم چون وقت درزدن نبود
    مایکل:تواخر منو میکشی امیرسام
    امیرسام:خیلی حرف نزن...مایکل...باید ..باید یه کارکنیم..باید باران روبرگردونیم
    مایکل:دیونه شدی؟باوجود دیوید ویلیام؟
    کل قضیه رو براش تعریف کردم...اونم دلش گواه بدمیداد
    مایکل:نمی دونم امیرسام...دلم میگه...هم بهادرخان موندیه...هم باران
    امیرسام:منم...منم بدجور دلم شورمیزنه..پاشو یه زنگ بزن به ژنرال
    مایکل:عقلت روازدست دادی؟زنگ بزنم کلمو میکنه..میفهمی؟انگاریادت رفته دیوید وآنسل باهم بردارن؟نه؟(نویسنده=آنسل=ژنرال)
    امیرسام:نه یادم نرفته...ولی باید یه کاری بکنیم
    مایکل:من میگم بیا باخود باران صحبت کنیم
    امیرسام:فکرخوبی....
    پاشا:جدی؟فکرخوبیه؟ببینم..مگه باران اینجاست؟
    مایکل:تواینجا چه غلطی میکنی؟
    متوجه نشدیم ازکی پاشا توی اتاقه؟اصلا چرا ازاین بیچاره قایم کردیم؟
    پاشا:یعنی چی مایکل؟منم جزءشماهام
    امیرسام:خییله خب..فعلا ساکتشو که میخوام جون به تنت نباشه
    پاشا:چرا؟
    امیرسام:توبیجا کردی به باران پیشنهاد رقـ*ـص دادی
    پاشا:ببخشین..من کف دستمو بو نکرده بودم...که الینا خانوم همون باران زلزله خودمون(تیکه دوم رو اروم گفت)
    مایکل:حالاکه فهمیدی
    پاشا:خسته نشین..بهادرخان میدونه؟
    مایکل:نه
    پاشا:ایول..پس میخوایین بگین هممون باید وصیت نامه هامونو بنویسیم دیگه؟
    امیرسام:دقیقا
    مایکل:منکه خیلی وقته نوشتم
    پاشا:منم یادم باش برم بنویسم..
    امیرسام:ازکجاشو شنیدی؟
    پاشا:ازاول
    امیرسام:خوبه..پس بهتر به فکرچاره باشی
    پاشا:فقط یه چیز میتونم بگم...دلتون درست گواه داد...
    امیرسام:م..منظورت؟
    قلبم توی دهنم بود نکنه برای بارانم اتفاقی بیوفته؟نکنه افتاده؟
    مایکل:مثل ادم حرف بزن پاشا
    پاشا:دیوید همین الان دستور یه ماموریت داده البته ویلیامم باهاش....دونفرم انتخاب کردن...که یکیش بارانه...یکی دیگم..امیرسامه
    یاخدااا چی میشنیدم؟
    امیرسام:یعنی میخوای بگی..من باید با باران برم ماموریت؟
    پاشا:کاملا درسته
    نفهمیدم چطوری طول بین اتاق مایکل وباران رو رفتم...فقط وقتی به اتاقش رسیدم بعدازس باردر زدن رفتم تو
    باران:خبری شده؟
    امیرسام:اره بدبخت شدیم رفت
    باران:منظورت چیه؟مثل ادم حرف بزن قلبم امد توی دهنم
    کل ماجرارو براش تعریف کردم ازوقتی بهادرخان رو دیدم تا همین الان...فقط قسمت امدن اتاقش رو نگفتم بعدا میگم:)
    باران:خ..خب...خب..من چیکارکنم؟جواب بابارو چی بدم؟
    امیرسام:ببین باران..توباید زنگ بزنی به پدرت وبگی اینجا راحتی جاتم امنه ..همراه لکسی هستی خب؟
    باران:مطمئنی بابا قبول میکنه بمونم؟
    امیرسام:باید پیاز داغشو خودت اضافه کنی
    باران:خب..کی زنگ بزنم؟
    امیرسام:تونه..تو زنگ نزن..چون خودشون میخوان قبل ازظهربهت زنگ بزنن خب؟
    باران:باش..راستی بابا زنگ زده بود خواب بودم جواب ندادم
    امیرسام:بله میدونم...راستی بالکسی ام هماهنگه
    همون موقع گوشیه باران زنگ خورد..بهادرخان بود
    امیرسام:بزن روی اسپیکر
    باران:باش
    باران:سلاممم بابایی جونممم
    بهادرخان:علیک سلام دور دونه بابا..خوبی؟
    الهی بگردم براش که چشاش پرازاشک شد..کی میشد همه چی روبهش میگفتم؟
    باران:میسی شماخوبین؟
    بهادر:اره بابا..باران جان باهات کاردارم بابا
    باران:شی شده بابایی؟
    بهادرخان:باید برگردی ایران
    باران:ععع بابایی نوموخوام
    بهادرخان:یعنی چی؟چیزی شده؟
    باران:اله!خب خیلی خوش میگذره...بالکسی کل میریم میگردیم..خواهشش بابایی؟ااون پسره ام هست دیگه..خواخش؟
    بهادرخان:نه...نمی تونم
    باران:ععع...خب من بیام ایران دلم برای لکسی تنگ میشه..اونم باید بیاد...وگرنه قهلم
    واووو چقدرجدی!من تحت تاثیرقرارگرفتم..چون به هیچ وج لکسی نمی تونست بیاد ایران
    بهادرخان:ازدست توو چیکارکنم؟
    باران:بزاربمونم خب؟
    بهادرخان:باران......فقط به یه شرط
    باران:هرچی باشه قبول
    بهادرخان:به امیرسام میگم محافظاتو دوبرابر کنه...هرچیزی شد باید باامیرسام ومایکل درتماس باشی خب؟به هیچ وج ازلکسی دورنمیشی خب؟
    باران:قول
    بعدازاین که یه خورده دیه حرف زدن تماس روقطع کردن...ولی محال بود بهادرخان به این راحتی اجازه بدن...مطمئنم میخوان یه کاردیگه بکننن..چون همون موقع گوشیم زنگ خورد
    امیرسام:سلام
    بهادرخان:سلام!ببین امیرسام چی بهت میگم...محافظای باران رو چهاربرابرمیکنی...خب؟
    حالاخوبه به باران گفتن دوبرابر:)
    امیرسام:چرا؟چیزی شده؟
    عجب مارمولکی بودم :)
    بهادرخان:نمیخواد برگرده ایران...منم نمی تونم بهش زور بگم...
    امیرسام:خب..پس خودتون تنهابرمیگردین؟
    بهادرخان:نه..برنمیگردم..هستم فعلا..باید خودم باشم..اینطوری بیشترخیالم راحت
    امیرسام:اگه بارارن خواست بیبنتون چیکارکنیم؟
    بهادرخان:گوش کن ببین چی میگم..به هیچ وج...نمیذاری خب؟شده به زورولی نمیذاری
    امیرسام:برای چی؟
    بهادرخان:داره یه اتفاقایی میوفته..باید مطمئن شم..بعد
    امیرسام:چه اتفاقایی؟
    بهادرخان:فعلا چیزی نمی تونم بهت بگم...فقط حواست به باران باشه..فعلا
    امیرسام:حتما ..فعلا
    بعدم تماس قطع شد
    باران:یعنی چی؟
    امیرسام:نمی دونم...فعلاپاشوکاراتو بکن ..الان مهمونای ادوارد میان
    باران:تانگی چه خبره نمیگم
    امیرسام:ای خدا...بهت قول میدم توی راه که باهمیم بهت بگم خب؟
    باران:قول دادیا؟
    امیرسام:قول
    من رفتم توی اتاق خودم تا اماده شم...ذهنم رفت طرف چندسال پیش...وقتی که قرار شد این عملیات شروع بشه..وقتی قرارشد کسی متوجه نشه که مایکل..پسره آنسل نه دیوید...وقتی خودت مایکل متوجه شده که پدر واقعیش دیوید نیست...واقعا چه روزی بود :aiwan_light_cray2::aiwan_light_cray:
    ___________________
    سلام سلام!:aiwan_lighft_blum:
    خوبین خوشین؟:campe45on2:امیدوارم همیشه خوبو خوش باشین:campeon4542:HapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmil
    این لینک نقدBoredsmileyBoredsmiley:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    BokmalBokmalBokmal

    فقط کم کم میخوام رازهای پنهانی رو برملاکنم..فقط خیلی کم کم کم کم کم HapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmilHapydancsmil
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا