کامل شده رمان باران | meli770 کاربر انجمن نگاه دانلود

چقدر از باران راضی هستید؟

  • عالیییییه

    رای: 18 81.8%
  • بدنیس

    رای: 3 13.6%
  • برو توافق

    رای: 1 4.5%

  • مجموع رای دهندگان
    22
وضعیت
موضوع بسته شده است.

meli770

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/12/31
ارسالی ها
1,588
امتیاز واکنش
20,057
امتیاز
706
سن
26
محل سکونت
قم
:aiwan_lipght_blum:پست هشتادوچهار:aiwan_lipght_blum:
بهادر:
چند روزی بود که اترین حالش اصلا خوب نبود نمی دونم چش شده..اول فکرکردم با ستاره دعواش شده ولی وقتی باستاره حرف زدم مطمئن شدم قضیه چیزه دیگه ای
ازاون طرف چندروزی بود که ازباران خبری نبود هرچی هم که به گوشیش زنگ میزدم جواب نمیداد یاخاموش بود مخصوصا امروز که کلا گوشیش خاموش بود...هرچی هم که زنگ میزدم خونه ای توی نیویورک جواب نمیداد بدجور نگرانش شده بودم...تاحالا سابغه نداشته چند روز ازش بی خبرباشم...امروز به وکیلم که توی نیویورک بود سپردم بره ببینه چه خبره..میترسیدم خدای نکرده دست دیوید عوضی بهش برسه البته امکان نداشت چون دیوید انقدر خر نبودواقعا نمی دونستم ببینم اترین توی خودشه...پاشدم رفت توی اتاقش بدون درزدن..چون بنظرم درزدن نیازی نبود...وقتی رفتم توی اتاقش روی تختش درازکشیده بود:
بهادر:چی شده این چند روزه گرفته ای؟
چون توقع حضورم رو نداشت پرید ازجاش
اترین:کی امدین خان داداش؟
بهادر:الان!جواب منو بده
اترین:چیزی نشده...
بهادر:توگفتی منم باورکردم...
اترین:خان داداش..اخه.
بهادر:چیه؟چرا رنگت پریده؟
اترین:رنگ..رنگ من؟نه
بهادر:میخوای ایینه بدم خودتو ببینی؟!
اترین:نه شمامیگی حتما پریده
بهادر:قبلا انقدر راحت قبول نمیکردی
اترین:باورکن چیزی نشده
بهادر:بنظرت من شاخ دارم اون ازنوع مخملیش؟
اترین:هـــــــــــــــــییییییییی نگو خان داداش دورازجون
بهادر:بسه
اترین:چشم
بهادر:یعنی اترین بخدا یه فص میزنتم مثل ادم حرف بزن..تاخودم نفهمیدم
واقعا دلیل اینکه صدمتر ازجاش پرید رو متوجه نشدم
اترین:چی....چی رو بفهمی؟
بهادر:این استرس واضطراب تورو
اترین:من؟منو استرس؟
بهادر:نه واقعا دلت کتک میخواد
اترین:هرچی شمابگی
بهادر:اتـــــــــــــــرین(داد)
اترین:ج...جانم؟
بهادر:فقط..فقط حیف الان کاردارم وگرنه ادمت میکردم که منو دورنزنی
اترین:کی؟من؟من غلط بکنم خان داداش...کی شمارو دور زده؟اضلا کی جرات میکنه
بهادر:فقط شانس بیار اینی که میگی درست باشه
اترین:خان داداش دمت گرم دیگه
بهادر:ببینم ازباران خبر داری؟چندروز معلوم نیست کجاست؟!
اترین:نگران نباش خان داداش پیداش میشه....خوبم پیداش میشه
فقط شانس اورد اون لحظه بهبود امد وگرنه معلوم نبود زندش میذاشتم یانه
بهبود:بابا اقای کینگ امدن
کینگ وکیلم بود
اترین:برای چی کینگ؟
بهادر:خبرمیخواستم درمورد باران
اترین:چـــــــــــِییییییییییییی؟خان داداش بخدا خودم بهت میگم فقط این کینگ رد کن بره
بهادر:چی میگی اترین؟
اترین:خان داداش باید امروز برگردیم ایران...من قول میدم بهت بگم اصلا هرچی باشه پای خودم فقط...
کینگ:درست میگن اترین خان..
بهادر:منظورتون چیه؟د یکیتون حرف بزنه
اترین:میگم..فقط برگردیم ایران
بهادر:توفعلا ساکت..میشنوم اقای کینگ
کینگ:فکرمیکنم شما الیناشارلوت رو بشناسین؟
بهادر:این چه ربطی به باران من داره؟
اترین:ربطش همینه که من چندروزی بهم ریختم
بهادر:د یکی تون مثل ادم حرف زنه(عربده)
کینگ:باران خانوم کیانفر....
اترین:همون...ال...الیناس
دیگه هیچی نمیشنیدم...نمی تونستم باورکنم...امکان نداره امیرسام بخواد منو دوربزنه
بهادر:همین الان میریم ایران(عربده)
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

برای باران دعاکنید دخترخوبی بود:aiwan_lipght_blum::aiwan_light_girl_cray2:
 
  • پیشنهادات
  • meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :wave1:پست هشتادو پنج:wave1:
    باران:
    یک ساعتی بود که رسیده بودیم امریکا...امیرسام همه چی رو برام تعریف کرد واقعا باورم نمیشد...هنوز م توی شک حرفاش بودم...واقعا چی فکرمیکردم درمورد بابا..باورم نمیشد نمی دونم چرا بهم راستشو نگفتن...شایدم دلیلش رو میدونم نمی خوام قبول کنم...به بابا حق میدم که ازم پنهون کرده بود...ولی کاراصلیش رو اصلا حق نمیدم....من به قول دادش بهبودم زیادی فضولم...چون اگه کنجکاونبودم به قول خودم الان توی خونه بودم با ستاره هستی انیتا میرفتیم بیرون میگشتیم..هی خدا.خودت به خیربگذرون...ولی حتی یک لحظه هم حرفای امیرسام ازیادم نمیرفت...
    توی هواپیما چندساعت قبل:
    امیرسام:ببین باران این چیزایی که میخوام بهت بگم قراربود بعدازامروز بهت بگم خب؟
    باران:خب..
    امیرسام:اول یه چیزی میگم بعد شروع میکنم کل داستان روتعریف کردن خب؟
    باران:باشه دیگه..بگوو
    امیرسام:ببین باران..پدرت..عع..پدرت سرهنگ ..بردیاسروان...اترین سرگرد...اقای ادیب وپدرمنم سرهنگ هستن...بهبود هم نیروی کمکی بود،من ستوان یکم.راشا ستوان دوم..پاشاهم مثل من ستوان یکمه
    باران:چ...چی..جی؟
    امیرسام:فقط هول نکن باشه؟
    باران:چی داری میگی امیرسام؟پس خان عمو چی؟
    امیرسام:خوت بهترمیدونی سرلشکرن..پدربزرگ ستاره هم اقای ادیب بزرگ سرتیپ هستن
    باران:یعنی....یعنی..یعنی بابایی من..جزءمافیا نیست؟امیرسام من خودم دیدم ادم کشت
    امیرسام:نه نکشت...اون تیرای بیهوش کننده بودن
    باران:پس..اون...اون خون روی زمین رو چی میگی؟
    امیرسام:خب...اگه دقت میکردی دوتا تیربود که یکی زدن به دستشون خون اون بود
    باران:یعنی میگی بابایی پلیسه؟
    امیرسام:بله،
    باران:پس چرا دیوید ویلیام چیزی نمی دونن؟
    امیرسام:هیچ کسی نمی دونه
    باران:یعنی چی؟درست حرف بزن
    امیرسام:ببین باران این قضیه برمیگرده به خیلی سال پیش...زمانی که پدرت حدود25،30 سالشون بود....اون موقع یه پرونده به دستشون میرسه ازیه فردناشناس..درمورد گروه های مافیاییی...
    باران:خب چه اطلاعاتی بوده؟
    امیرسام:این اطلاعات درمورد هرجرم وجنایتی بوده....بعدازون پرونده چندنفر روبرای ماموریتی انتخاب میکنن که پدرمن،پدرخودت،اقای ادیب هم جزءشون بود...حالا اون ماموریت چی بود؟!اون ماموریت که بهشون دادن درمورد گروهای مافیایی بود..
    امیرسام:فقط شرط این ماموریت این بودکه هیچ اطلاعاتی نباید ازخودشون به جابزارن..به خانوادهاشونم اطلاعی نمی دن چون براشون خطرناک بوده...
    اگرم خبرمیدادن خانوادهاشونم باید طوری وانمودمیکردن که چیزی نمی دونن
    باران:اخه برای چی؟
    امیرسام:صبرکنی میگم....به خاطراینکه توی همین چندسال خیلی ازخانواده ها کشته شدن به دست همین دیوید ویلیامی که دیدی..البته یه نفرسومی هم بودکه پدرت واقای ادیب جاش روگرفتن...توی این چندسالی که پدرت واقای ادیب وپدرمن باهم همکاری میکردن باید به یه سری ازکارا وانمود میکردن یکیش همین ادم کشتن...
    امیرسام:اوناشاید میزدن..ولی طرف نمی مورد..پزشکای تیم طوری گلوله هارو درست کرده بودن که هم بی هوش کنن هم وقتی به طرف گلوله رو میزنی یه بویی به بینیش میخوره اون روبرای چندساعت بی هوش نگه میداره...به خاطرهمین کسی متوجه نمیشد واقعا مردن یانه...
    امیرسام:ولی بعضی هاشون هم واقعا حقشون بودکه درجا کشته بشن...یکی هم پسرویلیام نرسیده ایران کارش تموم شد...چون معلوم چه کارس..ویلیام هم فرستادن امریکا...
    باران:پس پدرمایکل چی؟
    امیرسام:پدرمایکل ژنرال آنسل هم جزءکسایی بود که باماهم کاری کردن..ببین برای این پرونده ازچندتا کشوربهترین نیروهارو انتخاب کردن..
    امیرسام:این قضیه میگذره تا بردیا ومنو پاشا وراشا واترین هم وارد نیروی پلیس میشیم البته اول بردیا واترین بون بعد منو راشا پاشا وارد نیروی پلیس شدیم...
    وقتی ازموضوع ماموریت باخبرشدیم ..ماهم میخواستیم توی این کارباشیم..که بعدازکلی اصرار قبول کردن...
    باران:پس ستاره چی؟چرا اون میدونست؟لابد اونم پلیسه؟
    امیرسام:خب متوجه شدی..ستاره چون کلا سمجه پدرهمه رو دراورد اخرم قبول کردن که ستاره باشه...که اخرشم منجرشد به فراموشی گرفتن خانوم..ستاره
    ستوان سومه
    باران:پس فقط من نمی دونستم نه؟
    امیرسام:خب صبرکن دلیلش روبهت بگم دخترخوب
    باران:بفرمایید؟!
    امیرسام:بعدازچندسال که توبه دنیا میایی وبزرگ میشی..به سنی رسیدی بودی که میشد بهت همه چی روگفت...ولی ادوارد یه چندباری امده بود ایران مخفی...تورو باپدرت رو دیده بود...
    باران:خب این چه ربطی داره؟
    امیرسام:یادته بچه گیات یه چندبار نزدیک بود دزدیده بشی؟
    باران:اره..خیلی هم ترسیده بودم... 12سالم بود
    امیرسام:درسته..اون کار دیوید بود...حالا چرا میخواست همچین کاری بکنه؟..به خاطرترس ازپدرت..دقیقا نقشه خیلی خوب پیش رفته بود...تازمانی که دیوید تهدید کرده بود که اگه پدرت پاشو نکشه کنار تورو میدوزده...پدرت هم به خاطراینکه بلایی سرتو نیاد یه چندمدت کناربود تااینکه دید اینا دست بردار نیستن...ودقیقا توی یک ماه 4بار سعی کردن بدزدنت..حالا توی جاهای مختلف..ازاونجا بود که پدرت دوباره شروع کردبه کار..
    باران:خب..چرا بعدش نگفتن؟اون یه اتفاق بود توی 12 سالگیم....
    امیرسام:یادته باستاره رفته بودین بیرون بعدچندتا ماشین دنبالتون بودن؟
    باران:خ..خب؟
    امیرسام:ادواردبود دنبال تو وستاره بود.چون شنیده بود توی کارهک فوق العاده ای
    باران:ازکجا؟
    امیرسام:کاری نداره..فقط باید یه ذره درموردت اطلاعات کسب میکردن..وازاونجایی که شما خیلی کنجکاوتشریف داشتی این امرمحال رو ممکن کردی
    باران:واقعا نمی دونم چی بگم...میگی...میگی بابامن رومیبخشه؟
    امیرسام:فعلا باید دعاکنیم همون رو باهم ببخشن
    باران:راستی. درمورد لکسی نگفتی!؟
    امیرسام:خب خودت میدونی لکسی هم به عنوان نامزد دیوید باهامون هم کاری میکرد...
    باران:اگه یادت باشه توی یکی ازمهمونیا بابا اینا داشتن درمورد نفرچهارم حرف میزدن..واقعا اونم مافیاس؟
    امیرسام:نه..اون هم جزءکسایی که انتخاب شده ...
    باران:اها..میگم قراره کی تموم بشه؟میترسم امیرسام!
    امیرسام:به احتمال خیلی زیادی وقتی ماازاین جهنم بریم
    باران:ببینم تومیدونی چرابابا اینا میگفتن نه باید بارزیتا برگردم..گفتم شاید اینم بدونی...
    امیرسام:ببین ادواردچندتاراه داشت که متوجه بشه تو توی هک فوق العاده ای..یکی ازاون راه ها رزیتابود...پدر رزیتا زیردست ادواردبود
    زمان حال..عمارت دیوید:
    وقتی رسیدیم عمارت دیوید همه چی یه جوری بود...کلی ادم مسلح بود..اصلا حس خوبی نداشتم...خیلی ترسیده بودم...
    باران:میگم چه خبره اینجا؟
    امیرسام:نمی دونم..ولی حس شیشم میگه بدبخت شدیم
    باران:یعنی...یعنی فهمیده؟
    دیوید:بـــــــــــــــــــــــــــــه ببین کیا امدن...خوش امدین..زودترازاینا منتظرتون بودم
    امیرسام:چه خبراینجا دیوید؟
    دیوید:معلوم نیست...امدم استقبال
    باران:یعنی چی؟
    دیوید:میشه بدونم چیش معلوم نیست ...باران کیانفر..
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    آخرین ویرایش:

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiwan_light_bbbbbblum:پست هشتادو شش:aiwan_light_bbbbbblum:

    باران:
    دیوید:میشه بدونم چیش معلوم نیست؟....فقط امدم استقبال..اونم استقبال کسی که خیلی وقته منتظرشم...
    امیرسام:چی داری میگی؟توخیلی وقته منتظر من والینایی؟
    دیوید:تو والینا نه....من منتظر امیرسام رادمنشم..با باران کیانفر
    امیرسام:خب...خب اینا به ماچه؟
    فهمیدم..فهمیدم بلاخره این ترس لعنتی چی بود افتاده بود توی دلم...خدایا خودت به دادمون برس..من هنوز کلی ارزو دارم..پشیمونم...ازکاری که کردم...ازانتخابی که کردم..پشیمون ازاون روزی که به راشا اوکی دادم برای همکاری..ای کاش بابا متوجه میشد...الان حاضرم ازش یه تو دهنی بخورم فقط ببخشتم..به خاطر این حماقتم...به خاطر این بچه بازی که دراوردم...من باران کیانفر تنها نوه ای دختر خاندادن کیانفر پشیمونم عین چی....فقط میخوام همه چی به عقب برگرده...ای کاش که مید به عقب برگشت.انوقت بود که عمرا همچین راهی روانتخاب نمیکردم....الان حتی نمیدونم دیوید من وامیرسام رو زنده نگه میداره یانه؟اصلا الان میشکتمون؟
    اصلا میذاره دوثانیه بعدمو ببینم؟
    دارم دیونه میشم..چرا همون موقع که بابارو دیدم چیزی نگفتم؟مگه من دل تنگ باباییم نبودم؟مگه دلم برای کل کلام با بردیا واترین تنگ نشده بود؟مگه من دلم برای داداش فوق غیرتیم تنگ نشده بود؟من میخوام برگردم ایران...من الان مامانمو میخوام...اره بچه شدم..بااینکه امیرسام هست...ولی من الان دلم میخواد توی بغـ*ـل مامانم باشم...باستاره هستی انیتا بریم بیرون...خدایا غلط کردم...اول خودت ببخشمون...بعد یه کاری کن بابا ببخشتم:(
    دیوید:ببینم الان فکرمیکنی خیلی زرنگی؟که بادوتا گیریم کردن من متوجه نشم کی به کیه؟یعنی میخوای بگی من انقدر احمقم که بایه گیریم نفهمه الیناشارلوت همون باران کیانفره...دختربهادر!واقعا چی فکرکردی امیرسام رادمنش؟
    فقط اب دهنمو باسروصدا قورت دادم...پس به خاطرهمین این همه ادم مسلح اینجابود!خدایا خودت به دادمون برس.
    امیرسام:افرین بهت که انقدر زرنگی...
    دیوید:بسه بچه..انقدر بادم شیربازی نکن!
    امیرسام:اونکه داره بادم شیر بازی میکنه تویی نه من!
    دیوید:افرین خوب رجز میخونی....افرین!
    باران:اونش دیگه به توربطی نداره!
    داشتم میمردم به خاطرهمین جمله نمیدونم ربط داشت یانه؟اصلا این ازکجا درامد؟
    دیوید:افرین!ببینم بهادرمیدونه دخترش انقدر جسارت داره؟که بیاد بین این همه گرگ؟مطمئنم نمی دونم..وای که چه حالی میشه وقتی بفهمه بارانش..عزیزدوردونش توی دستای منه...واییی چه شود...
    باران:دهنتو ببند..اونش که بابام میدونه یانه به خودم ربط داره نه به تو عوضی!
    دیوید:اوی اوی...مواظب حرف زدنت باش...
    ادوارد:به ببین کیا اینجان!ببین کی اینجاس!.
    امیرسام:تویکی دیگه خفه شو
    ادوارد:اوه..عصبانی نشو عزیزم...ببینم وقتی داداشت وجلوی چشمات پرپر کنن اینطوری بلبل زبونی میکنی؟
    امیرسام:به خدا دستت به راشا بخوره زندت نمیذارم ادوارد(عربده)
    ادوارد:واو ترسیدم...نترس فعلا کاری باهاش ندارم..فعلا بایکی دیگه کاردارم...
    امیرسام:مثل ادم حرف بزن تانیومدم بزنم لهت کنم!
    ادوارد:جرات داری نزدیکم شو!
    امیرسام:جرات داری یه باردیگه زرزر کن
    وای خدا قلبم توی دهنم بود...میخواستم هرچه زودترازاون خراب شده ازاون جهنم فرارکنم..هرثانیه هم برای من هم برای امیرسام زجراوربود
    ادوارد:میدونی چی قشنگتره؟وقتی که جلوی چشات بارونو......
    فقط دیدم امیرسام یورش برد سمت ادوارد همچین بامشت زد توی دهنش که پرت شد عقب
    ادوارد:بد کردی امیرســـــام رادمنش
    تا امیرسام امد دوباره بزن...احساس کردم کسی پشتمه......تاامدم برگردم صداش میخکوبم کرد...
    رزیتا:کجا کجا؟باران خانوم؟بودین حالا!
    امیرسام:عوضی ولش کن!
    رزیتا:جدی؟چشم چون گفتی حتما!
    باران:تواینجا چه غلطی میکنی؟
    رزیتا:اوه هانی..نمیخوی بگی که امیرسام چیزی بهت نگفته؟
    باران:زهرمار
    رزیتا:اوی درست حرف بزن..
    دیوید:اوه باید جالب باشه دعوای دوتا دختر
    رزیتا:لطف داری عزیزم!
    حالم داشت بهم میخورد...میخواستم بالابیارم..چطورتونسته بود؟رزیتا دوست من بود...ولی انگارنبود...اره ازاولشم اشتباه کردم باهاش دوست شدم..وای خدا چقدر اشتباه پشت اشتباه..خدایا خودت این اشتباهات رو به خیربگذرون!
    امیرسام:گفتم دستو بکش!
    ادوارد:حرص نخور..فعلا نمی کشش..
    بااین حرف ادوارد امیرسام دوباره یکی بامشت زد توی دهنش...
    رزیتا:داری باجون باران بازی میکنی!
    همون موقع سردی چاقورو روی گردنم حس کردم
    امیرسام:ولـــــــش کن!
    دیوید:زیادی دادمیزنی امیرسام....د یکی بیاد اینو خفش کنه!(داد قسمت دوم)
    همون موقع دوتا ازاون ادما ی مسلح امدن طرف امیرسام...یکیشون دستاشو گرفت یکی دیگم اسلحش رو گذاشت روی سرش
    باران:ولـــــــــــــش کـــــــــــن!چیکاربه اون داری؟توی عوضی بامن کار داری نه با امیرسام!
    اشکم درامد بود....
    رزیتا:زیادی زرزر نکن...وگرنه جفتتون کشته میشین...
    چاقورو بیشترفشارداد...قشنگ داشتم مرگو به چشم خودم میدیدم...همون موقع صدای تیرامد.....
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    بچه ها لطفا بگین چقدر صحنه سازیش خوب بود...اگرم بده بگین عوضش کنم
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiwan_light_girl_cray:پست هشتادو هفتم:aiwan_light_girl_cray:
    باران:
    رزیتا:زیادی زرزر نکن...وگرنه جفتتون کشته میشین...
    چاقو رو بیشترفشارداد...قشنگ داشتم مرگو به چشم خودم میدیدم..همون موقع صدای تیرامد...
    نمی دونم صدای تیرکی بود؟اصلا ازکجا این صدای تیرامد؟ولی با صدایی که بعدش امد..واقعاخوشحال شدم...ولی...ولی با حرف دیوید انگار اب یخ ریختن روم
    دیوید:ببرینشون تو(داد)
    رزیتا سریع منو بردتو طوری که اصلا نتونستم واکنشی نشون بدم البته انقدرم بی دستو پانبودم...داشت میرفت ادوارد منو ازش گرفت برد تو..واقعا زور من دربرابرش هیچ بود..
    امیرسام:دستای کیثفتو نزن به باران من!
    وای خدا چی میشنیدم؟امیرسام..امیرسام گفت باران من؟یعنی..یعنی دوسم داره؟..خداشفام بده که توی این موقعیت دارم به چی فکرمیکنم!
    ادوارد:حرص نخور...نیاز داری به انرژیت...
    امیرسام:نامردم اگه زندت بزارم
    دیوید:یکی اینو خفــــــــــــــــــــــــــه کنـــــــــه.
    هرچی تقلا میکردم ازدست ادوارد نجات پیداکنم بدترمیشد..
    سرشو نزدیک گوشم..نفساش که به گوشم میخورد بوی گند الـ*کـل خفم میکرد...حالم داشت بهم میخورد...
    ادوارد:هی چته کوچولو؟زیادی داری تقلا میکنی این اصلا برات خوب نیست...پس مثل دخترخوب اروم وایسا!
    دیوید:بدکردین...بدکردین امیرسام...نمیذارم زنده ازاین دربرین بیرون...
    امیرسام:هیچ غلطی نمی تونی بکنی!هیچی نیستی دیوید هیچیییییییییییییییی(تیکه اخر داد)
    رزیتا:زیادی دارین حرف میزنید
    دیوید:تویکی ام خفه شو
    افیش چسبید:)..ولی درکل میخواستم ازاون خراب شده بزنم بیرون...رزیتا بعدازحرف دیوید..دمق رفت نشست روی مبل
    ادوارد:چه خبره اون بیرون؟
    یکی ازمحافظا سراسیمه امد تو!
    محافظ:اقا بدبخت شدیم...
    دیوید:حرف میزنی یا به روش خودم به حرفت بیارم(عربده)
    بعدم اسلحش رو برداشتو گرفت سمت محافظ..
    محافظ:ببخشین اقا...اقای نایل امدن..ازاون طرفم نیروهای پلیس محاصرکردن میگین چیکارکنیم؟
    دیوید:یعنی چی؟پس شماها چه غلطی میکردین؟(داد)
    محافظ:ببخشین قربان دستور چیه؟
    دیوید:نایل رو دعوت کن...پلیسارو نمیدونم...فقط...فقط اگه بتونن بیان توخودتون میدونید شیرفهمه؟(دادوعربده)
    محافظ:ب...بله
    بعدازرفتن محافظ
    ادوارد:این نایل اینجا چه غلطی میکنه؟
    دیوید:خودت چی فکرمیکنی؟هوم؟
    ادوارد:راستی مایکل ازصبح نیست
    دیوید:بالکسی رفتن گردش
    ادوارد:اهان
    باران:ولم کن وحشی دستم کنده شد
    امیرسام:میخوای بااین کارات به کجا برسی؟هان؟
    دیوید:به جایی نمیرسم..شمادوتا میمرین
    باران:اول مزه کن حرفو بعدبزن..آیییییییییییی
    مرتیکه وحشی همچین بازانو کوبید توی کمرم که نصف شد
    باران:آی آی کمرم...
    اشکم درامد ولی نمیخواستم گریه کنم:(..بابایی کجاییی؟
    امیرسام:چیکارش میکنی عوضیییی؟
    دیوید:خفه نشی همین الان جونشو میگرم
    درباصدای بدبازشد...یه مردی حدود 40..45 ساله هم سن باباییم امد تو...خدایا نمیشد باباییم میومدتو؟میدونه الان کجام؟دلش تنگ شده برام؟یابراش مهم نیست؟
    مرد:توبی جامیکنی دیوید
    دیوید:به ببین کی اینجاس..اقای نایل..خوش امدین!
    نایل:داری بادم شیربازی میکنی بزاراین دوتابرن
    ادوارد:جدی؟امردیگه؟
    دستامو محکم ترگفت
    باران:وحشییی دستـــــــــه
    ادوارد:جدی؟
    امیرسام:سرتوببرکنا ادوااااااااااااااررررررد
    اذوارد:چشم...
    بعدم دست کرد توی موهام کشید
    باران:آآآآآآآآآآآآآِیییییییییییییییی.....
    دیوید:الان فقط جای بهادرخالیه..ببینه دوردونش چطوری داره دردمیکشه
    باران:ببند دهنتووووووووو
    ادوارد:روت زیادشده؟چته؟
    نایل:بسه دیگه..یاولشون میکیند یاهرچی دیدی ازچشت خودت دیدی دیوید
    دیوید:اوه بزارازراه برسین جناب نایل!
    نایل:اون تویی که تازه ازراه رسیدی...نه من...
    نایل:اونارو ول کن برن..طرف تو منو بهادریم
    دیوید:اوه..جالب شد..پس بهادرم میشناسی؟
    اروم اروم امد نزدیک من..اسلحشم توی دستش بود..واقعا ازش میترسیدم
    امیرسام:جرات داری برو طرفش دیوید...
    دیوید:اوه..چقدرخشن
    امیرسام:جرات داری بگو ولم کنن
    نایل:اروم باش امیرسام!
    امیرسام:چطور اروم باشم؟شمابگین؟چطور اروم باشم؟حماقت کـــــــــــرررررررددددددممم...به کی بگم؟بارانم داره دردمیکشه.اروم باشم؟
    من عاشق امیرساممم
    دیوید:داره جاالب میشه...ولش کنید
    تا دستای امیرسامو کرد..یورش برد طرف دیوید....
    دیوید:اوه..اروم..ممکن به عشقت اسیب بزنی
    امیرسام:جرات نداری...میکشمت دیوید
    نایل:اروم باش
    امیرسام:انقدر نگین اروم باش
    ادوارد:چیه چته؟بازکه داری تقلامیکنی؟
    باران:ولم کن
    ادوارد:باشه...
    بعدم ولم کرد.نمی دونم..چرا امدم برم طرف امیرسام دربازشد...چیزی حدود20 نفرریختن تو
    دیوید:چه خبراینجا؟
    نایل:تموم شد...بازی تموم شد دیوید کاربرت
    دیوید:منظورت چیه؟
    نایل:انقدر بی عقل بودی که نفهمیدی بهادر پلیس بود...انقدر نفهم بودی که متوجه نشدی برادرت هم دست ماهابود...انقدر نفهم بودی که متوجه نشدی..امیرسام،پاشا،راشا،من،ادیب،مایکل پلیسیم
    دیوید:چ..چی..چی میگی؟این محاله!
    امیرسام:نیست...
    نایل:شمادوتا سریع برین
    تا امدیم فرارکنیم...دیوید اسلحش رو نشونه گرفت سمت امیرسام....
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    اسلحه دیوید:aiwan_light_diablo:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiwan_light_flirt:پست هشتادو هشت:aiwan_light_flirt:
    باران:
    تاامدیم ازدربریم بیرون...صدای دیوید امد..
    دیوید:کجا؟تشریف داشتین؟
    نایل:جرات داری دست ازپاخطاکن!
    دیوید:واو ترسیدم
    نایل:به نفعته که بترسی...
    دیوید:جدی؟
    نایل:دقیقا
    نایل:مگه من باشمادوتا نیستــم برین بیرون
    امدیم باامیرسام بریم بیرون که صدای فریاد امیرسام بلند شد..وقتی برگشتم..دنیا روی سرم ریخت..دیوید بی همه چیز چطورتونست؟چطورتونست به امیرسامم شلیک کنه؟
    باران:امــــــــیررررررررررررســــــــــااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااممممم
    همیچین دویدم طرفش که نزدیک بودباسربخورم زمین
    باران:امیرپاشووووو..ترخداپاششششششششششوووووووووو
    امیرسام:باران.گریه نکن...خوبم..من خوبم
    باران:چی میگی خوبی؟داره ازت خون میره..بدمیگی خوبی؟
    امیرسام:توروجون امیرسام گریه نکن
    باران:قسم نده جونتو
    نایل:بهت گفتم..بهت گفتم دست ازپاخطانکن دیوید...
    دیوید تابه خودش بیاد روی زمین افتاده بود
    دیوید:نم...نمیذار....نمیذارم ازاین ....در..زنده...برن..بیرون...
    نایل:خفه شوو
    باران:امیرپاشو...میتونی پاشی؟پاشوبریم بیرون...ترخداپاشششوووووووووو
    امیرسام:باش..اروم باش..توفقط اروم باش ..باهم میریم
    باران:چطور اروم باشم..؟چطورییییییییییی دلعنتی چطووورررررریییییی؟
    نمی دونستم کجاش تیرخورده....فقط میدونستم درد دراه...الان فقط ادواردو رزیتامونده بودن...
    باامیرسام ازدر امیدیم بیرون ...وقتی ازاون خراب شده امدیم توی حیاط خراب شدش...دیدیم همه جارو پلیس گرفته..با ارژانس..تادکتر امیرسام رودید امدطرفش..خداروشکرچیزیش نشده بود...فقط..فقط باید تیرو درمیوردن..ولی یه چیزی بود که دکترنمیخواست بگه
    باران:دکترچیزی شده؟
    دکتر:نه دخترم...فقط دعاکن تیرخیلی داخل نرفته باشه
    بعدم امیرسام روبردن داخل ماشین ارژانس...واقعانگرانش بودم حال خودم مهم نبود..فقط حال امیرسامم مهم بود..فقط.خدایا من عاشقشم.....
    همون موقع ازداخل صدای تیراندازی امد..واقعا ترسیده بودم...تاحالا انقدر اتفاق برام یه جانیوفتاده بود...واقعا خوشحال بودم که دیوید ویلیام مردن...دقیقا دوسه دیق دیگه اقای نایل درحالی که ادواردو گرفته بودن امدن بیرون..پشت سرشونم رزیتابود...نمیشد دیگه اونجاموند...
    اقای نایل:خوبی دخترم؟
    باران:نه...اصلاخوب نیستم..بقیشون چی شدن؟
    اقای نایل:امروز همشون روگرفتن..تموم شد!
    باران:یعنی میتونیم برگردیم؟
    اقای نایل :بله میتونید باران خانوم کیانفر
    واقعا خجالت کشیدم..سرمو انداختم پایین
    اقای نایل:همه نگرانتن..همه..پدرت میخواست بیاداینجا...نزاشتیم..گفتیم شماهارو میفرستیم ایران!
    باران:پاشا چی؟
    همون موقع صداش امد..
    پاشا:بله!کسی منو صدازد؟
    باران:نه خیرم
    پاشا:معلومه
    باران:به جای این حرفابروببین امیرسام کو؟
    پاشا:اون که اینجاس.سورمورگنده
    وقتی برگشتم دیدمش..دستش باندپیچی بود...پس به دستش خوردبود..الهی بگردم:(
    واقعا ازاینکه بابا میخواست بیاداینجا خوشحال بودم...سریع رفتم طرف امیرسام:
    باران:خوبی؟
    امیرسام:مرسی..بهترم..توخوبی؟
    باران:نه..خستم..
    امیرسام:الان برمگردیم...
    به کمک پاشا امیرسام رفت سوارماشین شد..بعدم من
    باران:میگم این عمارت نحس چی میشه؟
    امیرسام:میخوای بینی؟
    باران:اهوم
    امیرسام:لطفابرین جایی که بشه دید
    راننده:حتما
    رانند ازعمارت نحس دورشود..خیلی دور جایی که قشنگ میشد دید..دقیقا همون موقع کلاعمارت رفت روهوا....
    بعدازتماشای منفجر شدن عمارت منحوس..رفتیم فرودگاه...
    پایان فصل سوم:)
    سلام به همگی خوبین خوشین:aiwan_lighft_blum:؟امیدوارم که همیشه خوبو خوش باشین:campeon4542:..چندتا نکته:Bokmal
    Hapydancsmilیکی اینکه میخواستم بارانم تیربخوره ولی بنظرم زیادی فیلم هندی میشد:):uzi:
    Hapydancsmilدوم اینکه کل رمان چهار فصله...هنوز مونده:):aiwan_light_dance:
    Hapydancsmilسوم اینکه هنوز اعتراف کردن امیرسام وباران مونده وماجراهایی که ایناتوی ایران دارن:):aiwan_light_girl_pinkglassesf::aiwan_light_girl_in_love:
    Hapydancsmilچهارم اینکه دوستون دارم ممنون که همراهیم میکنید:):aiwan_light_girl_in_love::aiwan_lighfffgt_blum::aiwan_light_bfffflum::aiwan_light_girl_pinkglassesf:
    Hapydancsmilپنجم اینکه ببخشین اگه توی صحنه سازی بدبود:):aiwan_light_to_pick_ones_nose::aiwan_light_blffffum:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    :aiwan_light_beee::aiwan_light_mail1:
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    25r30wiپست هشتادو نه25r30wi
    فصل چهارم:
    بهادر:
    داشتم دیونه میشدم..بارانم دست دیوید بود.دوردونم دست دیوید بی همه چیزبود...نذاشتن برم پیش بارانم...نایل گفت برش میگردونه صحیح وسالم.انگارداشتن توی دلم رخت میشستن..الهی بگردم برای بهارم ..خیلی سعی کردم چیزی بهش نگم ولی نشد..نتونستم..الهی بگردم براش...وقتی بابا فهمید قیامت کرد...
    هیچ کسی اروم وقرارنداشت...داشتم خل میشدم دیگه..وقتی فهمیدم باران وامیرسام دست دیویدن فقط تونستیم پایان این عملیات لعنتی رو شروع کنیم...فقط خداروشکر آنسل ونایل اماده باش بودن...داشتم خل میشدم که نایل تماس گرفت..:
    بهادر:چی شد؟باران خوبه؟امیرسام خوبه؟
    نایل:اول سلام!بله حال جفتشون خوبه..فرستادمشون ایران..
    وقتی خبرسلامتی بچه هاروشنیدم یه نفس ازسراسودگی کشیدم..امروز توی ایران همه ای زیردستای دیوید ویلیام روگرفتن تموم شد..خدایا واقعا شکرت
    بهادر:خب دیگه چی؟
    نایل:فقط امیرسام تیرخورده که اونم خوبه حالش!
    بهادر:میدونی چیه نایل!بهت پیشنهادمیکنم دیگه خبرنرسووون تااخرعمرت خب؟
    نایل:خب حالا چرا عصبانی میشی؟
    بهادر:چون داشتم سکته میزدم
    نایل:تازه اروم گفتم که..
    بهادر:دستم بهت برسه خودت میدونی خداحافظ
    نایل:عین جونیات بی عصبای بای
    یعنی میخواستم خفش کنم....رفتم پایین همه منتظربودن
    بابا:خب.چی شد؟
    بهادر:دارن برمیگردن ایران
    رادمنش:چیزیشون نشده؟
    بهادر:فقط هول نکنید
    بابا:میگی بهادر یا..؟
    بهادر:چشم..میگم..امیرسام تیرخورده..ولی بهتره
    بابا:کی به توگفته خبربدی؟
    خان عمو:هرکی گفته بگو خودم ادمش کنم
    یعنی کلا ادم خلع سلاح میکنن..من با این همه دب دبو کب کبم..پیش خان عمو بابا کلا عین مگسم
    وای خدااا چقدر دلم برای بارانم تنگ شده...ولی به غیرازاین حرفا من یه حالی ازاینا بگیرم..اون سرش نا پیدا..منو دور میزنن؟باش
    خان عمو:براشون ماشین میفرستم ازهواپیما که پیاده شدن مستقیم بیان خونه
    بهادر:اگه میخوایین خودم برم
    بابا:لازم نکرده..میخوام نومو سالم ببینم
    مامان:این حرفایعنی چی؟
    بهادر:یعنی چی نداره مامان گلم؟!فقط کافیه یه دوسه روزبگذره من میدونم این 6تا(امیرسام،راشا،پاشا،مایکل،لکسی وباران)
    مامان:بس بسه
    بهادر:چی روبسه مامان من؟!اخه چه کاری بود اینا کردن؟اگه دیرترازاین میفهمیدم چی؟
    خان عمو:حق با بهادره
    رادمنش:فقط منتظرم اینا برگردن
    بهادر:رادوین!
    (رادوین=رادمنش)
    رادوین:بله!میگی چیکارکنم؟
    بهادر:اول من با راشا کاردارم!
    راشا:باورکنی...
    بهادر:ساکت..حرف نزن..فقط دوسه روز بگذره..من پدری ازشماها دربیارم..فقط ببینید...نمیذارم رنگ همو ببینید
    راشا:من چه گناهی کردم؟
    خان عمو:چه گناهی؟یاداوری کنم؟
    راشا:غلط کردم.خودم استفعا میدم
    خان عمو:لازم نکرده..استعفا کمتونه
    راشا:من برم گمشم فعلا
    اترین:زودتر برو نبینمت
    بعدازرفتن راشا همه رفتن توی سالن...فقط بی صبرانه منتظربودم که بیان..همین
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    بچه ها لطفا بیاین بگین تا اینجای رمان چطوره؟لوس شده؟دارم کشش میدم؟چطوریه....
    توی صحنه سازی چطوربود؟بدبود؟افتضاح بود؟خوب بود؟
    لطفا بیایین بگین:)
    دوستون دارم:aiwan_light_air_kiss:
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiwan_light_clapping:پست نود:aiwan_light_clapping:
    امیرسام:
    بلاخره ازاون جهنم دره امدیم بیرون خدایا شکرت
    الان تنها نگرانیم ازدست دادن باران بود...
    دلمو زدم به دریا باید بهش میگفتم.
    امیرسام:باران!
    باران:بله!
    امیرسام:ببین...ععع..چیزه!
    باران:چیه؟
    امیرسام:نمی دونم چطوری بهت بگم!
    باران:چی رو بهم بگی؟مگه بازم چیزی مونده؟
    امیرسام:خب...ببین خیلی وقته میخوام بهت بگم!
    باران:...
    امیرسام:صبرکن, صبرکن.. نزن... باور کن درمورد اتفاقات اخیر نیست.
    باران:پس چی؟
    امیرسام:اخه..
    باران:خواهش ،بگو.. مقدمه چینی نمیخواد..
    مونده بودم بگم نگم؟! ولی.. ولی هرجوری که شده نمیذارم باران رو ازم بگیرن... شده به هرنحوی.
    امیرسام:ببین باران من الان ازت جواب نمیخوام..فقط میخوام گوش کنی..باش؟
    باران:جون به لبم کردی باش قبول..بگو.
    امیرسام:ببینم تومنو یادته؟
    باران:وای امیرسام..اره یادمه..
    امیرسام:اگه راست میگی چرا تا الان بهم چیزی نگفتی؟
    باران:خب..انقدر ذهنم درگیربود..که وقت نشد،بهت بگم...یعنی وقت مناسب گیرنیاوردم
    امیرسام:خب الان وقت مناسب..اگه راست میگی منو کجادیدی؟
    باران:خب تا اونجایی که یادمه توبابهبود دوس بودی...بعضی اوقات میومدی خونمون
    امیرسام:ولی توهردفعه منو نادیده میگرفتی چرا؟
    باران:نمی دونم..
    امیرسام:خب..میدونی چیه...ازهمون موقعی که میومدم خونتون..ازت خوشم امده بود...ولی چیزی به بهبود نگفته بودم...چون اون موقع فقط ازت خوشم میومد..وقتی که پای این عملیات امد وسط..خیلی چیزا عوض شد..وقتی فهمیدم دیوید ویلیام دنبالتن میخواستم برم بزنم لهشون کنم..ولی حیف اون موقع دم دستم نبودن...ازوقتی این عملیات شروع محافظت ازشماهاهم شروع شد..مخصوصا تو..چون خیلی کنجکاوبودی وهستی..بیشترهواسم به توبود..تازه اون موقع بود که فهمیدم دوست دارم...
    امیرسام:وقتی راشا گفت سایت روهک کردی واقعا ازدستت عصبانی شدم...ولی بیشترازعصبانیت نگرانت شدم...بیشترشدن نگرانیم زمانی بودکه مایکل گفت عضو سایت شدی...دنیاروی سرم خراب شده بود...نمی دونستیم باید چیکارکنیم...باید بگیم ،نگیم...واقعا مونده بودیم چیکارکنیم که باپیشنهاد مزخرف راشا قرارشد به کسی چیزی نگیم وبعدازیه مدتی ازگروه بیارمیت بیرون...
    امیرسام:نمی دونم چرا حماقت کردم قبول کردم...پیشمون شدم ولی دیرشده بود...وقتی امدی توی مهمونی دیوید...داشتم خل میشدم...خیلی دلم میخواست ازاون مهمونی خراب شده بکشمت بیرون ..ولی حیف که این کار رو نکردم....
    امیرسام:وقتی امدی توی گروه...وقتی هرماه میدیدمت ...این دوست داشتن عمیق ترشد...درحدی که وقتی به خودم امدم دیدم....دیدم...عاشقتم:)
    امیرسام:باران..من..من عاشقتم...دوست دارم خیلی.حتی اگه دوسم نداشته باشی عاشقم نباشی..ولی من دوست دارم..ولی من عاشقتم..نمی تونم بزارم کسی ازم بگیرتت
    Hapydancsmilسلام به همگی امیدوارم خوب خوش باشین:):aiffwan_light_blum:
    Hapydancsmilببخشین این چند روز نبودم..:):campeon4542:
    Hapydancsmilمشهدبودم:):campe45on2:جای همگی خالی:campe45on2:
    Hapydancsmilخیلی دوستون دارم:aiwan_light_girl_pinkglassesf:

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    آخرین ویرایش:

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    :aiwan_light_girl_pinkglassesf:پست نودویک:aiwan_light_girl_pinkglassesf:
    باران:
    ازحرفای امیرسام شوکه شده بودم...باورم نمیشد که امیرسام عاشقم باشه...واقعا خوشحال بودم که حسم یه طرفه نبود..یعنی..منم باید بهش میگفتم؟
    شاید الان بهترین موقعس برای گفتن...اره باید الان بهش بگم..باید ازاین دودلی درش بیارم....
    باران:میدونی چیه؟
    امیرسام:ببین باران من الان ازت جواب نمیخوام خب؟
    اره خیرسرت..چشاش داره داد میزنه بگوهااااا..ولی خودش میگه نگو....ولی عیب نداشت یه کوچولو اذیتش کنم..ولی حیف ..حیف که حال وحوصله کرم ریختن نداشتم..هیییییییی ازمن بعیده که حال وحوصله کرم ریختن نداشته باشم...
    باران:الان میخوام بگم!
    با این حرفم اب دهنش رو باسرو صدا قورت داد
    امیرسام:خب؟!
    باران:میدونی چیه..خب..منم....پرونشیااااااااا!
    امیرسام:قول میدم پرونشم!
    باران:قول دادیاااا..خب..ببین..چیزه...منم دوست دارم..پرونیشه ها!
    امیرسام:چـــــــــــــــِیییییییییییییییی؟واقعا دوسم داری؟
    پاشا:ایی دردبگیرین...اه..خواب بودم...بابا،باران این ماهارو خفه کرد،
    باران:توبگیربخواب فضول
    پاشا:اون تویی.
    امیرسام:هوو
    پاشا:بی ادب
    امیرسام:گم بابا
    باران:هیی بی ادباااااااااا
    امیرسام:ببخشین گلم!
    توی دلم کارخونه قندسازی راه افتاده بود!:)
    پاشا:یعنی هااا اینجام جاست؟والا بخدا ملت میرن توی فضای عاشقانه ابراز احساسات میکنن این دوتا توی هواپیما ای خدا...
    باران:من موندم به توچه؟!
    امیرسام:آی گفتی..
    پاشا:اصلا به منچه...هرجا میخواین ابراز احساسات بکنید..من خوابیدم!
    امیرسام:خسته نمی شی انقدر میکپی؟رسیدیم پاشوو
    با این حرف امیرسام..یه استرس جدید افتاد توی دلم..فقط خداخدا میکردم امروز هیچ کسی هیچ بحثی رونکشه وسط...چون انقدر دلم برای همه تنگ شده.که خودمم نمیدونم:(ولی من یکی دیگه عمرا دست به هک بزنم......
    بعداز نشستن هواپیما دوتا مشکی باشیشه های دودی جلوی هواپیما ایستاده بودن..وقتی ازهواپیما پیاده شدیم ....یکی ازمحافظا امد جلو اون موقع بود که متوجه شدیم ماشین ازطرف خان عمو...من وامیرسام توی یه ماشین نشستیم پاشاهم توی یه ماشین...
    باران:امیرسام!
    امیرسام:جان دلم!
    باران:نگرانم!
    امیرسام:مگه من به شما نگفتم وقتی من پیشتم هیچ نگرانی نداشته باش؟
    باران:چراگفتی..ولی..ولی دست خودم نیس!
    امیرسام:درست میششه گلم!قول میدم!
    باران:قول؟
    امیرسام:قول
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    :aiwan_light_beee:

    سلام به همگی:):aiwan_lighft_blum:
    کم کم کم کم کم کم داریم به پایان رمان نزدیک میشیم:)BokmalBoredsmiley
    بچه ها نظرتون درمورد ابراز علاقه باران امیرسام چیه؟Boredsmileyلطفا بیایین بگین:):aiwan_light_beee:
    بنظرخودم جالب بود خخخخ:aiwan_light_beee:Hapydancsmil
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    Bokmalپست نودو دوBokmal
    باران:
    وقتی رسیدیم خونه ..نمی دونستم چطوری ازماشین بیام پایین...همه دم دربودن..وقتی ازماشین امدم پایین همچین دویدم رفتم بغـ*ـل مامان که نزدیک بود توی راه چندباربخورم زمین..امیرسامم حالش بهترازمن نبود...داشتم دق میکردم ازدوری مامانم..چطور تونستم؟چطور تونستم یه همچین کاری کنم؟
    چطور تونستم انقدرازشون دورباشم؟چطوری؟
    فقط داشتم گریه میکردم.مامانم داشت گریه میکرد..
    باران:مامانیی
    مامان:جان دلم بارانم..جانم دخترکم....
    باران:دلم برات تنگ شده بود...ببخشین
    دیگه نتونستم ادامه بدم هق هقم نمیذاشت ..وقتی که قشنگ یه ذره ازدلتنگیام برطرف شد نگام افتاد به بابا...نمی تونستم توی روش نگاه کنم....
    ولی دلم داشت پرمیکشید که برم بغلش...
    باران:ب...با...باباییی
    بابا دستاشوبازکرد که برم بغلش...خودم همچین پرت کردم بغـ*ـل بابایم که اگه نگرفته بودتم کف حیاط پخش بودم...شونه های بابام میلرزید..داشت گریه میکرد..الهی بگردم..
    تا امدم حرف بزنم بابا نذاشت
    بابا:فعلا هیچی نگو..هیچی ..هیچی باران..
    بعدازبابا نوبت بردیا وبهبود بود...بعدم اترین وستاره ومهتا
    وقتی رفتم تو اول رفتم بغـ*ـل پدرجونم..باباجونم....چطور میتونستم توروشون نگاه کنم؟وقتی انقدر نگرانشون کردم؟
    دقیقا تاشب همین بسات بود..شبم موقع خواب رفتم پیش مامانم خوابیدم..خدایا شکرت که برگشتم..باورم نمیشد پیش مامانم باشم..بابایی هم رفت روی کاناپه خوابید:)
    دوهفته بعد:
    دقیقا دوهفته ازبرگشتمون گذشته بود توی این دوهفته همه چی خوب بود..عالی بود...ولی...تاقبل ازظهرامروز همه چی اروم بود....
    توی اتاقم داشتیم با ستاره ومهتا حرف میزدیم..که گوشیم زنگ خورد:
    ستاره :کیه ؟
    باران:عمو!
    باران:جانم!
    اترین:بیایین پایین خان داداش کارتون داره..فقط سریع
    ستاره:باران!باران خوبی؟
    باران:چی؟اره
    مهتا:چرا رنگت پرید؟
    باران:هیچی فقط بریم پایین بابا کارمون داره
    ستاره:خدابه خیرکنه
    واقعا ازلحن اترین ترسیدم...همه پایین بودن به جزءما
    وقتی رفتیم پایین داشتیم باستاره ومهتا حرف میزدیم
    بابا:بسه دیگه...
    پدرجون:بشینید ببینم!
    چرا انقدر جدی؟...بادیدن قیافه امیرسام دلم ریخت...فهمیدم طوفان شروع شد....
    بابا:خب میشنونم!دوهفته هیچی نگفتیم..بسه..همین الان شروع میکنید این چه غلطی بود که کردین؟(تیکه اخر داد)
    باران:با...
    بابا:ساکت...فقط توضیح باران!
    راشا:من که بهتون گفتم تقصیرمن بود..من نه باید یه همچین پیشنهادی میدادم!
    امیرسام:من نه باید قبول میکردم
    باباجون:بسه دیگه!(داد)
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    meli770

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/12/31
    ارسالی ها
    1,588
    امتیاز واکنش
    20,057
    امتیاز
    706
    سن
    26
    محل سکونت
    قم
    42kmoigپست نودو سه42kmoig
    باران:
    بخدا دفعه اول بود میدیدم پدرجون ،باباجون دارن دادمیزن...شنیده بودم وقتی باباجون عصبانی شن بد عصبانی میشن ولی به چشم ندیده بودم:|
    باباجون:الان شاید فایده نداره..چرا همچین غلطی کردین؟باران
    باران:ب..
    باباجون:توضیح..درضمن دفعه بعدی تکرارنمیشه!
    خان دایی:مگه نگفتی دیگه هک نمیکنی؟
    عمو اردشیر:این بود جواب اعتماد دیگه؟باهمتونم
    باران:ازعمدنبود!
    پدرجون:دیگه چی؟میخواستی ازعمدم باشه؟(داد)
    رسما چسبیدیم به سقف:(
    بابا:من این حرفا حالیم نیست یا مثل ادم حرف میزنید یا؟
    باران:خب..ببخشین!
    بابا:امردیگه؟خب ببخشین؟همین؟
    پدرجون:واقعا نوه منی؟
    باباجون:باران تاحرف نزنی خداشاهده ازارث محرومت میکنم
    نفهمیدم چه گهی خوردم!
    باران:باباجون!
    صدام بالانبود...فقط یه ذره تنش بالابود..
    بابا:صداتوبیارپایین!
    باباجون:چشم روشن..صداتم که میره بالا؟
    دایی آرش:نه باید کلاهامون بندازیم بالاتره نه؟
    باران:غلط کردم!
    اترین:ساکت
    ارشام:واقعا یعنی چی؟مثل بچه ادم حرف بزن!
    بردیا:یکتون یه زری بزنه!
    اقای رادمنش(رادوین):راشا..مینشویم
    راشا:باید میگفتم ازهمون روز اولی که فهمیدم باران داره هک میکنه..ولی ترسیدم..نمی دونم ازچی..ولی هرچی بود نتونستم بگم...
    اقای ادیب(سامیار):همین؟نه اینا اینطوری حرف نمیزنن
    واقعا حالم گرفته بود..چی میگفتم؟چی داشتم که بگم؟چی میتونستم که بگم؟
    مادرجون:چه خبرتونه؟صداهاتونو انداختین روی سرتون؟هرکی بود ازترس زبونش بند میومد!
    خاله دلدار:راس میگن مامان!بچه زهرترک شد...بخدامن بجای اینا ترسیدم!
    بابا:دلدار خانوم!
    خاله:بله!بدمیگم..بگین بدمیگی!
    پدرجون:دلدارشماساکت!
    کلا خاله آف شد..ولی راس میگفتن واقعا ترسیده بودیم...بقیه رونمی دونم..ولی من یکی که واقعا ترسیده بودم..میترسیدم حرف بزنم بازیه چیزی دیگه بشه..
    باباجون چطور دلشون میومد به خاطره یه اتفاق همچین کاری بکنن؟
    اترین:خب داشتی میگفتی راشا!
    راشا:چی بگم؟وقتی مقصراصلی منوامیرسامیم؟
    اترین:چرا شماها حرف حالیتیون نیست؟
    ارشام:کل داستان روتعریف کنید همین!
    راشا:باش..بقیش اینکه من رفتم به امیرسام ومایکل ولکسی گفتم که باران داره یه همچین کاری میکنه..اول سعی کردیم منصرفش کنیم..ولی نشد...تا اینکه
    امیرسام:تا اینکه مایکل گفت توی سایت عضو شده!
    بابا:من نمی فهمم چرا رفتی عضو شدی؟
    باران:نمی دونستم چه سایتی!
    بابا:یعنی هرسایتی باشه باید بری عضو شی؟
    باران:فکرنمیکردم خطرناک باشه!
    بابا:شمابی جا کردی فکرنمیکردی! من خرم که بهت اعتماد کردم!
    باران: بابا!
    یه ذره صدام بالابود...
    بابا:نشنیدم؟
    باران:خب...
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.

    برخی موضوعات مشابه

    بالا