:campeon2:پست نهم:aiwan_light_clapping:
باران:جانم عموعمواردشیر:برو عموو.بروباباجون کارت دارن...درضمن
باران:چشم الان میرم،جانم
عمو اردشیر:زبونتم کوتاه کن
عمو محمد:این زبونشون کوتاه کنه ..کی زبون درازباشه؟
عمواردشیر:محمد.؟!
عمو محمد:بدمیگم بگو بدمیگی...
باران:من برم بای بای
بعدم جیم زدم رفتم پیش باباجونوم توی پذرایی،پسراهم که طبق معمول داشتن حرف میزدن،من همش تنها بودم گگگگگگگ
چون تنهانوه ای دختربودم همه پسر داشتن ایشششششش،همشون قداشون دراز اه اه
وقتی رفتم پیش باباجون اولین کاری که کردم رفتم بخل باباجونم
ماهان:باباجون دارین زیادی لوس میکنیدااااا؟ازمن گفتن بود
باران:ععع بی ادب من کجام لوسه؟
سبحان:خیلی خب حالا گریه نکن
باران:خودت گریه میکنی پرو
امیرعلی:اره همه پرو ان به غیرازتو
بهبود:اصلا خواهرم نمی دونه روچیه؟
سامان:اره خدایی به سنگ پا گفته برو من جات هستم
باران:شماها خسته نمیشید ازصبح بیکارید؟یادارن حرف میزننن.یافوتبال میبینن یابازی میکنن فوتبال....یادارن خالی میبندن
زن عمو مهیار:باران جان خودتو اذیت نکن اینا همینن
سامان:ععع ماماننننن
باباجون:بس دیگه..سامان این چه طرز حرف زدن بامادرته؟
سامان:غلط کردم
عمو اترین:زودتر
باباجون:دفعه اخرتونم هست به نوه ی من حرف زدید وگرنه همتون بیرون
یعنیییی اگه بگم داشتم ازذوق میمیردم دروغ نگفتممممم وایییییییییییییییی خداااا همشون ساکت شدم همینه که هستتت
امیرعلی:باباجون...غلط کردیم
باباجون:من نه..باران
امیرمهدی:باران جان،باران خانوم ماهارو عفوبفرمایید
باران:ازاونجایی که خیلی مهربونم میبخشموت به یه شرط
سبحان:بفرمایید امر کنید
باران:باشه حتما یه دفتر وخودکار همراهتون باشه جهت اوامرم خخخخ..داشتم میگفتم شرطمو..به شرط اینکه منو ببریدخرید..بعدم شهربازی
همشون یهو صاف نشستن
اترین:ولی این هفته فکرنکنم بشه،هفته بعد
باباجون منظور عمورو متوجه شدن به خاطرهمین چیزی نگفتن
خودمم گرفت منظور عموچیه.