رفتم طبقه ی بالا
هیچ سرو صدایی نمیومد پس حتما همشون خواب بودن
رفتم تو اتاق اول
ترنم و آرزو روی تخت خوابیده بودن و شیوا بچم روی مبل خوابیده بود
آآآآآآآخی دلم براش کباب شد
رفتم تو اتاق دوم
مهرشاد و فرشاد خوابیده بودن روی تخت
نچ نچ کردم و در اتاق و بستم
تو اتاق بعدی فاطی خوابیده بود و تو اتاق بعدیش فرشید بود حتما آرمان هم اینجا خوابیده بود
آرتان هم که پایین بود
راستی مگه اینا کار و زندگی ندارن ، چرا شرکت و ول کردن و گرفتن خوابیدن
رفتم تو اتاق فرشاد و مهرشاد
چند بار تکونشون دادم و صداشون کردم اما انگار نه انگار
اهع
همچنان در تلاش بودم و بلند بلند فرشاد و مهرشاد و صدا میکردم که در باز شد و آرمان اومد تو
گفتم مگه شما نمیخواید برید شرکت
آرمان سرشو به معنی نه تکون داد
باز گفتم چرا نمیرید؟؟؟
شونه هاشو انداخت بالا وقیافشو کج کرد به معنی همینجوری
با کلافگی گفتم اه مگه زبون نداری
ارمان لبخند زد و گفت آقایون مهندسا تا دو روز شرکت و تعطیل کردن
ابرو هامو انداختم بالا و اومدم بیرون
رفتم طبقه ی پایین
یک راست رفتم تو اتاقی که آرتان خوابیده بود
نچ نچ نچ
این آق دکتر هم که مثل خرس قطبی خوابیده بود
صداش زدم آرتااان؟؟؟؟
گفت بله
به به خوشمااان آمد ، بالاخره من یکی و از خواب بیدار کردم و به فحش نکشیدم و مثل آدم جوابم و داد
گفتم تو مگه نمیخوای بری بیمارستان؟
بدون اینکه چشماش و باز کنه گفت نه فقط سه شنبه و چهارشنبه باید برم
_واقعا؟
بازم با چشمای بسته گفت اوهوم
دیگه حرفی نزدم و از کمدم سویشرت شلوارم و برداشتم و رفتم اتاقی که فاطی خوابیده بود
لباسم و عوض کردم و موهام و شونه کردم
آخه مگه میشه این بی صاحابا رو شونه کرد
سر تا وایساده بودم و هی کمرم و خم میکردم و موهام و شونه میکردم
آخخخخخخیییییش بالاخره تموم شد
بدون اینکه موهام و ببندم رفتم پایین آرمان و هانی داشتن صبحانه میخوردن
با یادآوری اتفاق صبح و پاره شدن تیشرت آرمان خندم گرفت
نشستم روی صندلی پیش هانی
سرمو بلند کردم که دیدم آرمان با تعجب به من نگاه میکنه
درحال که خامه شکلاتی و روی نون تست میمالیدم گفتم
چیه؟؟؟؟جن دیدی؟
آرمان با چشمای گرد شده گفت موهای خودته
گفتم پ ن پ موهای عمه ی نداشتمه
گفت آخه تو مهمونی اون شب تا کمرت بود
گفتم خب نخبه چون موهام و فر کرده بودم اونجوری شده بود
گفت آهان
بعد از صبحونه با هانی رفتیم تو حیاط
هدفون توی گوشم بود و با هانی داشتیم دور حیاط قدم میزدیم
موهام داشت آذیتم میکرد
حال و حوصله نداشتم ببندمشون
آخه بگو تو برای چیته موهات تا زانوت باشه
هانی فهمید و موهام و دم اسبی بست
آخیش راحت شدم
شیطونه میگع برم موهام و کوتاه کنما
اما شیطونه غلط کرده مگه از جونم سیر شدم
مهرشاد اگه ی سانت از موهام کم بشه میکشم
البته به اون ربطی نداره ها خودم دلم نمیخواد کوتاشون کنم
آخه..
آخه..... سپهرم موهام و دوست داشت
بغض به گلوم چنگ زد
سرم و تکون دادم و فکرم و از یاد سپهر آزاد کردم
بعد از این که کمی ورزش کردیم رفتیم تو سالن نشستیم
ساعت یازده بود همه ی بچه ها یکی یکی اومدن پایین
اما فرشاد و مهرشاد نیومدن
شیوا گفت من حوصلم سر رفته
فرشید گفت منم همینطور
بلند شدم از جام
هانی گفت کجا
گفتم برم اون دوتا غول و بیدار کنم بریم بیرون
هانی و فاطی و ترنم و آرزو و شیوا دنبالم اومدن
رفتیم تو اتاقشون
شیش تامون دور تخت وایساده بودیم
فاطی گفت خوب خانوما وقتشه که گروه کر تشکیل بدیم
ارزو با تعجب گفت یعنی چیکار کنیم
هانی لبخند زد و گفت هیچی عزیزم فقط خودتو خالی کن
شیوا با هیجان گفت شمارش معکوس
سه
دو
یک
هیچ سرو صدایی نمیومد پس حتما همشون خواب بودن
رفتم تو اتاق اول
ترنم و آرزو روی تخت خوابیده بودن و شیوا بچم روی مبل خوابیده بود
آآآآآآآخی دلم براش کباب شد
رفتم تو اتاق دوم
مهرشاد و فرشاد خوابیده بودن روی تخت
نچ نچ کردم و در اتاق و بستم
تو اتاق بعدی فاطی خوابیده بود و تو اتاق بعدیش فرشید بود حتما آرمان هم اینجا خوابیده بود
آرتان هم که پایین بود
راستی مگه اینا کار و زندگی ندارن ، چرا شرکت و ول کردن و گرفتن خوابیدن
رفتم تو اتاق فرشاد و مهرشاد
چند بار تکونشون دادم و صداشون کردم اما انگار نه انگار
اهع
همچنان در تلاش بودم و بلند بلند فرشاد و مهرشاد و صدا میکردم که در باز شد و آرمان اومد تو
گفتم مگه شما نمیخواید برید شرکت
آرمان سرشو به معنی نه تکون داد
باز گفتم چرا نمیرید؟؟؟
شونه هاشو انداخت بالا وقیافشو کج کرد به معنی همینجوری
با کلافگی گفتم اه مگه زبون نداری
ارمان لبخند زد و گفت آقایون مهندسا تا دو روز شرکت و تعطیل کردن
ابرو هامو انداختم بالا و اومدم بیرون
رفتم طبقه ی پایین
یک راست رفتم تو اتاقی که آرتان خوابیده بود
نچ نچ نچ
این آق دکتر هم که مثل خرس قطبی خوابیده بود
صداش زدم آرتااان؟؟؟؟
گفت بله
به به خوشمااان آمد ، بالاخره من یکی و از خواب بیدار کردم و به فحش نکشیدم و مثل آدم جوابم و داد
گفتم تو مگه نمیخوای بری بیمارستان؟
بدون اینکه چشماش و باز کنه گفت نه فقط سه شنبه و چهارشنبه باید برم
_واقعا؟
بازم با چشمای بسته گفت اوهوم
دیگه حرفی نزدم و از کمدم سویشرت شلوارم و برداشتم و رفتم اتاقی که فاطی خوابیده بود
لباسم و عوض کردم و موهام و شونه کردم
آخه مگه میشه این بی صاحابا رو شونه کرد
سر تا وایساده بودم و هی کمرم و خم میکردم و موهام و شونه میکردم
آخخخخخخیییییش بالاخره تموم شد
بدون اینکه موهام و ببندم رفتم پایین آرمان و هانی داشتن صبحانه میخوردن
با یادآوری اتفاق صبح و پاره شدن تیشرت آرمان خندم گرفت
نشستم روی صندلی پیش هانی
سرمو بلند کردم که دیدم آرمان با تعجب به من نگاه میکنه
درحال که خامه شکلاتی و روی نون تست میمالیدم گفتم
چیه؟؟؟؟جن دیدی؟
آرمان با چشمای گرد شده گفت موهای خودته
گفتم پ ن پ موهای عمه ی نداشتمه
گفت آخه تو مهمونی اون شب تا کمرت بود
گفتم خب نخبه چون موهام و فر کرده بودم اونجوری شده بود
گفت آهان
بعد از صبحونه با هانی رفتیم تو حیاط
هدفون توی گوشم بود و با هانی داشتیم دور حیاط قدم میزدیم
موهام داشت آذیتم میکرد
حال و حوصله نداشتم ببندمشون
آخه بگو تو برای چیته موهات تا زانوت باشه
هانی فهمید و موهام و دم اسبی بست
آخیش راحت شدم
شیطونه میگع برم موهام و کوتاه کنما
اما شیطونه غلط کرده مگه از جونم سیر شدم
مهرشاد اگه ی سانت از موهام کم بشه میکشم
البته به اون ربطی نداره ها خودم دلم نمیخواد کوتاشون کنم
آخه..
آخه..... سپهرم موهام و دوست داشت
بغض به گلوم چنگ زد
سرم و تکون دادم و فکرم و از یاد سپهر آزاد کردم
بعد از این که کمی ورزش کردیم رفتیم تو سالن نشستیم
ساعت یازده بود همه ی بچه ها یکی یکی اومدن پایین
اما فرشاد و مهرشاد نیومدن
شیوا گفت من حوصلم سر رفته
فرشید گفت منم همینطور
بلند شدم از جام
هانی گفت کجا
گفتم برم اون دوتا غول و بیدار کنم بریم بیرون
هانی و فاطی و ترنم و آرزو و شیوا دنبالم اومدن
رفتیم تو اتاقشون
شیش تامون دور تخت وایساده بودیم
فاطی گفت خوب خانوما وقتشه که گروه کر تشکیل بدیم
ارزو با تعجب گفت یعنی چیکار کنیم
هانی لبخند زد و گفت هیچی عزیزم فقط خودتو خالی کن
شیوا با هیجان گفت شمارش معکوس
سه
دو
یک