نیکو با بهت گفت:
- وای نه توروخدا نگو این دختره رو یادت نیست یلدا!
یلدا با گیجی نگاهش را به خیال دوخت که خیال با خنده گفت:
- بابا من تازه اومدم، ازم انتظار شناخت نداشته باش.
یلدا گیجتر از قبل گفت:
- راستی وال...
یکهو جیغ زد:
- وای این دیانائه؟ دختر آقای پایدار؟
همان موقع در با شدت باز شد و آریان و ماکان وارد شدند و آریان گفت:
- چرا هی جیغ میکشی؟ الان زنعمو ثریا میاد کبابت میکنه ها.
ماکان اعتراض کرد:
- مامانمه ها!
آریان تکخندهای کرد و آراد با عجله وارد شد:
- بچهها... بچهها... عمو نیما زنگ زد، نمیدونم چی شد؛ اما همه میخوان بردارن برن تهران. زنعمو ثریا هم فشارش رفته بالا.
عمو نیما پدر نکیسا بود و زنش خواهر زنعمو ثریا میشد. هرسهشان سیخ سر جایشان ایستادند و نیکو گفت:
- بهخدا همین حالا ذکر خیرشون بودا.
آریان با عجله گفت:
- ذکر خیر رو ول کن، فقط بدو!
با این حرفش همه از اتاق بیرون زدند و به طرف طبقهی پایین که صدای همهمهاش میآمد دویدند. از بس خودشان جیغجیغ میکردند که صدای جیغهای اینها را نشنیدند.
به طبقه پایین که رسیدند، صدای زنعمو ثریا باعث شد خشکشان بزند:
- این پسرهی بیشعور باید سلاخی بشه. خدایا خدایا! سمانه فقط دستم به نکیسا نرسه! من چی میگم؟ تو چهجوری این رو تربیت کردی؟ وای خدا، همین کم مونده بود تو روز یادبود مضحکه عام و خاص بشیم.
یلدا آهسته پچ زد:
- زنعمو سمانهست. منظور از پسره... نکیسائه؟
نیکو با ترس اضافه میکند:
- باور کنین از الان باید برای نکیسا فاتحه بخونیم! زنعمو پتانسیل سلاخیکردن رو داره.
و همگی وارد پذیرایی شدند. زنعمو ثریا موبایل را قطع کرد و با شدت به طرف مبل پرتش کرد. هاکان به طرفش رفت و گفت:
- مامان حرص نخور.
زنعمو فریاد بلندی زد:
- چهجوری حرص نخورم پسرم؟ چهجوری؟ بابات نزدیک بود سکته کنه... شما هم زود لباس بپوشید بریم.
عمه رعنا آمد بلند شود که زنعمو ثریا گفت:
- رعناجان تو و پرستوجان پیش بچهها و سیماجان بمونید. بقیه که رفتن، من هم با هاکان و پریسان میرم.
و با سرعت از پذیرایی خارج شد.
مادرش با حرص گفت:
- مار از پونه بدش میاد دم لونهش سبز میشه.
و با حرص بیشتری از پذیرایی خارج شد. عصبانی یک بار چشمانش را باز بسته کرد. یلدا با نگرانی به رعنا گفت:
- عمه میخوای براتون یه لیوان آب بیارم؟
رعنا بر روی مبل سقوط کرد و گفت:
- نکیسا رسوامون کرد، رسوا!
آریان کنارش نشست:
- عمه چی شد؟
عمه رعنا با کلافگی گفت:
- چی شد؟ هیچی. آقا نکیسا صبح رفت محضر عقد کرد الان اومد گفت این شما این هم زنم!
«هی» همهشان به هوا رفت و یلدا با ناباوری گفت:
- با دیانا؟!
عمه پرستو از پشت سرشان وارد شد و گفت:
- تو از کجا فهمیدی؟
نیکو به سمتش برمیگردد:
- تو اینستاگرامش دختره رو تگ کرده بود.
عمه پرستو لیوان آب را به دست عمه رعنا داد و با تشویش گفت:
- آره، پریسان هم تو اینستا دید و گفت و این بلبشو رو درست کرد.
عمه پرستو چنان «پریسان» را با حرص گفت که عمه رعنا به سویش برگشت.
ماکان زیر لب زمزمه کرد:
- پریسان که فتنهست؛ چیز عجیبی نیست.
- وای نه توروخدا نگو این دختره رو یادت نیست یلدا!
یلدا با گیجی نگاهش را به خیال دوخت که خیال با خنده گفت:
- بابا من تازه اومدم، ازم انتظار شناخت نداشته باش.
یلدا گیجتر از قبل گفت:
- راستی وال...
یکهو جیغ زد:
- وای این دیانائه؟ دختر آقای پایدار؟
همان موقع در با شدت باز شد و آریان و ماکان وارد شدند و آریان گفت:
- چرا هی جیغ میکشی؟ الان زنعمو ثریا میاد کبابت میکنه ها.
ماکان اعتراض کرد:
- مامانمه ها!
آریان تکخندهای کرد و آراد با عجله وارد شد:
- بچهها... بچهها... عمو نیما زنگ زد، نمیدونم چی شد؛ اما همه میخوان بردارن برن تهران. زنعمو ثریا هم فشارش رفته بالا.
عمو نیما پدر نکیسا بود و زنش خواهر زنعمو ثریا میشد. هرسهشان سیخ سر جایشان ایستادند و نیکو گفت:
- بهخدا همین حالا ذکر خیرشون بودا.
آریان با عجله گفت:
- ذکر خیر رو ول کن، فقط بدو!
با این حرفش همه از اتاق بیرون زدند و به طرف طبقهی پایین که صدای همهمهاش میآمد دویدند. از بس خودشان جیغجیغ میکردند که صدای جیغهای اینها را نشنیدند.
به طبقه پایین که رسیدند، صدای زنعمو ثریا باعث شد خشکشان بزند:
- این پسرهی بیشعور باید سلاخی بشه. خدایا خدایا! سمانه فقط دستم به نکیسا نرسه! من چی میگم؟ تو چهجوری این رو تربیت کردی؟ وای خدا، همین کم مونده بود تو روز یادبود مضحکه عام و خاص بشیم.
یلدا آهسته پچ زد:
- زنعمو سمانهست. منظور از پسره... نکیسائه؟
نیکو با ترس اضافه میکند:
- باور کنین از الان باید برای نکیسا فاتحه بخونیم! زنعمو پتانسیل سلاخیکردن رو داره.
و همگی وارد پذیرایی شدند. زنعمو ثریا موبایل را قطع کرد و با شدت به طرف مبل پرتش کرد. هاکان به طرفش رفت و گفت:
- مامان حرص نخور.
زنعمو فریاد بلندی زد:
- چهجوری حرص نخورم پسرم؟ چهجوری؟ بابات نزدیک بود سکته کنه... شما هم زود لباس بپوشید بریم.
عمه رعنا آمد بلند شود که زنعمو ثریا گفت:
- رعناجان تو و پرستوجان پیش بچهها و سیماجان بمونید. بقیه که رفتن، من هم با هاکان و پریسان میرم.
و با سرعت از پذیرایی خارج شد.
مادرش با حرص گفت:
- مار از پونه بدش میاد دم لونهش سبز میشه.
و با حرص بیشتری از پذیرایی خارج شد. عصبانی یک بار چشمانش را باز بسته کرد. یلدا با نگرانی به رعنا گفت:
- عمه میخوای براتون یه لیوان آب بیارم؟
رعنا بر روی مبل سقوط کرد و گفت:
- نکیسا رسوامون کرد، رسوا!
آریان کنارش نشست:
- عمه چی شد؟
عمه رعنا با کلافگی گفت:
- چی شد؟ هیچی. آقا نکیسا صبح رفت محضر عقد کرد الان اومد گفت این شما این هم زنم!
«هی» همهشان به هوا رفت و یلدا با ناباوری گفت:
- با دیانا؟!
عمه پرستو از پشت سرشان وارد شد و گفت:
- تو از کجا فهمیدی؟
نیکو به سمتش برمیگردد:
- تو اینستاگرامش دختره رو تگ کرده بود.
عمه پرستو لیوان آب را به دست عمه رعنا داد و با تشویش گفت:
- آره، پریسان هم تو اینستا دید و گفت و این بلبشو رو درست کرد.
عمه پرستو چنان «پریسان» را با حرص گفت که عمه رعنا به سویش برگشت.
ماکان زیر لب زمزمه کرد:
- پریسان که فتنهست؛ چیز عجیبی نیست.
آخرین ویرایش توسط مدیر: