-اه اینا کجا موندن پس
-خودتو نخور یه لحظه الان میرسن
با حرص نگاش کردم
-عزیزم حرص نخور
-پس چی بخورم زهر هلاهل
خندید و منم نگاش میکردم
-سلا مممم بر خواهر عزیزم
برگشتم
-ادینننننننننن
بغلش کردم روبوسی نگام افتاد به پشتشون اوخی مامان وبابا بوسشون کردم و انقدر تفیشون کردم نگو یهو الینا رو دیدم دهه این تو شیکمش بالشت گذاشته چرا این شکلیه
-ااا الینا میگم تو ساکتون جا نبود بالشتو گذاشتی توشکمت
همه خندیدن والینا سرخ شد دستم رو شکمش بود که یه چیزی تکون خورد نمیدونم جفتک انداخت چشام شد قد هلو
- میگم این چی بود
ادین- هیچی جیـ*ـگر باباش بود به عمش سلام گفت
-چی ییی ی ی ییی
-اره عمه جون
ذوق زده پریدم بالا دستامو بهم کوبیدم و هورا هورا میکردم عمه قربونش بره نخود جونمه دستمو گذاشتم رو شیکمش
-نخود عمه زود بیا باشه قربونت برم
و سرمو بلند کردم رادین داشت منو نگاه میکرد که
مامان-ایشالاه بعد یه سال خبر بارداری آوا رو بهمون بدن
ومن خشک شدم سر جام اخه مادر من شما چی میدونی از حال وزندگی من رادین داشت ریز ریز میخندید زهر هلاهل بیشعور وایسا یه اشی برات بپزم که یه من روغن داشته باشه روبه مامانم گفتمیید سرورم سوار ماشین شدیم و پیش به سوی خونه اول از همه رفتم تو روبه رادین گفتم:
-عزیزم کفشارو مرتب کن و بیا
بدو بدو رفتم لباسامو با تاپ دکلته قرمز و جین سیاه عوض کردم موهامو هم دورم ریختم رژمم تجدید کردم و رفتم
-خونه خودتونه راحت باشیدا نگاه خیره رادین داشت رو مغزم رقـ*ـص پا میرفت :رادین جان یه دَیقه میایی ببخشیدا
ادینو الینا میدونستن قضیه از چه قراره که داشتن به عزیزم و جانم گفتن من میخندیدن رادین اومد
-خودتو نخور یه لحظه الان میرسن
با حرص نگاش کردم
-عزیزم حرص نخور
-پس چی بخورم زهر هلاهل
خندید و منم نگاش میکردم
-سلا مممم بر خواهر عزیزم
برگشتم
-ادینننننننننن
بغلش کردم روبوسی نگام افتاد به پشتشون اوخی مامان وبابا بوسشون کردم و انقدر تفیشون کردم نگو یهو الینا رو دیدم دهه این تو شیکمش بالشت گذاشته چرا این شکلیه
-ااا الینا میگم تو ساکتون جا نبود بالشتو گذاشتی توشکمت
همه خندیدن والینا سرخ شد دستم رو شکمش بود که یه چیزی تکون خورد نمیدونم جفتک انداخت چشام شد قد هلو
- میگم این چی بود
ادین- هیچی جیـ*ـگر باباش بود به عمش سلام گفت
-چی ییی ی ی ییی
-اره عمه جون
ذوق زده پریدم بالا دستامو بهم کوبیدم و هورا هورا میکردم عمه قربونش بره نخود جونمه دستمو گذاشتم رو شیکمش
-نخود عمه زود بیا باشه قربونت برم
و سرمو بلند کردم رادین داشت منو نگاه میکرد که
مامان-ایشالاه بعد یه سال خبر بارداری آوا رو بهمون بدن
ومن خشک شدم سر جام اخه مادر من شما چی میدونی از حال وزندگی من رادین داشت ریز ریز میخندید زهر هلاهل بیشعور وایسا یه اشی برات بپزم که یه من روغن داشته باشه روبه مامانم گفتمیید سرورم سوار ماشین شدیم و پیش به سوی خونه اول از همه رفتم تو روبه رادین گفتم:
-عزیزم کفشارو مرتب کن و بیا
بدو بدو رفتم لباسامو با تاپ دکلته قرمز و جین سیاه عوض کردم موهامو هم دورم ریختم رژمم تجدید کردم و رفتم
-خونه خودتونه راحت باشیدا نگاه خیره رادین داشت رو مغزم رقـ*ـص پا میرفت :رادین جان یه دَیقه میایی ببخشیدا
ادینو الینا میدونستن قضیه از چه قراره که داشتن به عزیزم و جانم گفتن من میخندیدن رادین اومد