آهنگ که تموم شد یه آهنگ دیگه پخش شد و همه شروع به رقصیدن کردند.
یه رقصنده دختر اون وسط شروع به رقصیدن کرد و همه به تماشاش ایستادن...پویا که هم از اهنگ و دختره خوشش اومده بود ، رفت وسط که باهاش برقصه...بهار هم حرصش گرفت و فوری رفت وسط و دست پویارو با اخم گرفت و به سمت صندلیها کشوند....
دختر که پارتنر میخواست رفت دست یاش رو گرفت و کشوندش وسط و مجبور به رقصش کرد...بیچاره یاش هاج و واج مونده بود وسط... دختره هم برای اینکه یاش برقصه و هواسش جمع بشه قلقلکش داد و یاش هم همش میخواست فرار کنه...
آهنگ داشت کم کم تموم میشد و که همه خانواده وسط جمع شدند و بقیه هم دورشون کردند و میرقصیدن...
درست همون موقع آرتی میز کیک سه طبقه رو به سمت یاش هدایت کرد...یاش بی توجه به به خودش اومد و خندون happy happy birthday همه جا خیره همسرش بود...با صدای
به همه نگاه کرد و جلو رفت و شمع های کیک رو با شمارش همه فوت کرد....
نوبت به بریدن کیک که رسید یه تکه کوچولو برش داد و به سمت آرتی گرفت ، آرتی یه گاز بهش زد و یاش کیک رو به سمت بچه ها هم گرفت....
کیک تکه تکه شد و به همه توی یه طرف داده شد ، همراه کیک نوشیدنی رو هم که آرتی درست کرده بود ، سرو شد و یاش با تمام جون و دل اونو نوشید.
همه سرگرم صحبت شدند.
آرتی خندون همراه با مونس خانم به سمت دوستای مونس خانم رفتن و خوش آمد بهشون گفتن.
آرتی رو به دوستای مونسی گفت : چه خوب شد که همه ی شما اومدین...مادر خوشحال شد...حالا اگه مادر برقصه یا نرقصه ، شماها باید حتما یه تکونی به خودتون بدید...
با این حرف آرتی همه خندیدن.
با صدای یه مرد هواس همه به سن مخصوص رقـ*ـص برگشت...
اون قسمت تاریک شده بود و فقط یه سایه دیده میشد...
- آه یاش عزیزم...تولدتو بهت تبریک میگم...اکنون به افتخارت رقـ*ـص و پایکوپی میکنیم...
و بعد چراغ های نورافکن شروع به پردازش کردن و همه یکی از خواننده های محبوب یاش رو دیدن که همراه با پارتنر شروع به خوندن و رقـ*ـص کردند.
La La La
I can see morning light
(من میتوانم صبحی روشن را ببینم)
صبوری کنُ دور بشو از غم
به فردات امیدوارم
هواتو هنوز از دور دارم
One day I’m gonna fly away
( یک روز میتوانم کنارت پرواز کنم)
One day when heaven calls my name
(روزی که آسمان صدایم خواهد زد)
I lay down I close my eyes at night
(من دراز بکشم و چشمهایم را به روی تاریکی ببندم)
I can see morning light
(من میتوانم صبحی روشن را ببینم)
One day I’ll see your eyes again
( روزی که بتوانم چشمهای تو را دوباره ببینم)
دل من هنوزم پیشت گیره
نگو که دیگه دیره
جدایی یه روز از بین میره
بی تاب بیتابم بی تو
هر جا که باشم بازم ، من دوســـت دارم
One day I’m gonna fly away
One day when heaven calls my name
I lay down I close my eyes at night
I can see morning light
One day I’ll see your eyes again
((one dayآرش وهلنا ((
همه بعد تموم شدن آهنگ تشویق کردن و دست زدن...آرتی هم خوشحال بود و میخواست به سمت بقیه بره که همه جلوش سبز شد...آرتی یه اخم نشست بین ابروهاش
عمه با تمسخر دوباره شروع به حرف زدن کرد: این خانمو ببین...اینجوری که تو داری از این مهمونی لـ*ـذت میبری ، فکر نکنم بخوای این مهمونی رو ترک کنی و جایی بری!؟
- معلومه که نمیرم...دیروز هم بهتون گفتم من هیچ وقت نمیــــرم و نخواهـــم رفت...اینو مطمئن باشید...( حالا آرتی با تمسخر حرف میزد)میدونم شما بخاطر بیوه بودنمه که ناراحتید ولی...من خیلی دوست دارم که بتونم یه روزی شما رو تغییر بدم ولی فکر نمیکنم بتونم...پس دیگه لطفا اصرار نکنید که من از زندگی و عشقم بگذرم.!
یه رقصنده دختر اون وسط شروع به رقصیدن کرد و همه به تماشاش ایستادن...پویا که هم از اهنگ و دختره خوشش اومده بود ، رفت وسط که باهاش برقصه...بهار هم حرصش گرفت و فوری رفت وسط و دست پویارو با اخم گرفت و به سمت صندلیها کشوند....
دختر که پارتنر میخواست رفت دست یاش رو گرفت و کشوندش وسط و مجبور به رقصش کرد...بیچاره یاش هاج و واج مونده بود وسط... دختره هم برای اینکه یاش برقصه و هواسش جمع بشه قلقلکش داد و یاش هم همش میخواست فرار کنه...
آهنگ داشت کم کم تموم میشد و که همه خانواده وسط جمع شدند و بقیه هم دورشون کردند و میرقصیدن...
درست همون موقع آرتی میز کیک سه طبقه رو به سمت یاش هدایت کرد...یاش بی توجه به به خودش اومد و خندون happy happy birthday همه جا خیره همسرش بود...با صدای
به همه نگاه کرد و جلو رفت و شمع های کیک رو با شمارش همه فوت کرد....
نوبت به بریدن کیک که رسید یه تکه کوچولو برش داد و به سمت آرتی گرفت ، آرتی یه گاز بهش زد و یاش کیک رو به سمت بچه ها هم گرفت....
کیک تکه تکه شد و به همه توی یه طرف داده شد ، همراه کیک نوشیدنی رو هم که آرتی درست کرده بود ، سرو شد و یاش با تمام جون و دل اونو نوشید.
همه سرگرم صحبت شدند.
آرتی خندون همراه با مونس خانم به سمت دوستای مونس خانم رفتن و خوش آمد بهشون گفتن.
آرتی رو به دوستای مونسی گفت : چه خوب شد که همه ی شما اومدین...مادر خوشحال شد...حالا اگه مادر برقصه یا نرقصه ، شماها باید حتما یه تکونی به خودتون بدید...
با این حرف آرتی همه خندیدن.
با صدای یه مرد هواس همه به سن مخصوص رقـ*ـص برگشت...
اون قسمت تاریک شده بود و فقط یه سایه دیده میشد...
- آه یاش عزیزم...تولدتو بهت تبریک میگم...اکنون به افتخارت رقـ*ـص و پایکوپی میکنیم...
و بعد چراغ های نورافکن شروع به پردازش کردن و همه یکی از خواننده های محبوب یاش رو دیدن که همراه با پارتنر شروع به خوندن و رقـ*ـص کردند.
La La La
I can see morning light
(من میتوانم صبحی روشن را ببینم)
صبوری کنُ دور بشو از غم
به فردات امیدوارم
هواتو هنوز از دور دارم
One day I’m gonna fly away
( یک روز میتوانم کنارت پرواز کنم)
One day when heaven calls my name
(روزی که آسمان صدایم خواهد زد)
I lay down I close my eyes at night
(من دراز بکشم و چشمهایم را به روی تاریکی ببندم)
I can see morning light
(من میتوانم صبحی روشن را ببینم)
One day I’ll see your eyes again
( روزی که بتوانم چشمهای تو را دوباره ببینم)
دل من هنوزم پیشت گیره
نگو که دیگه دیره
جدایی یه روز از بین میره
بی تاب بیتابم بی تو
هر جا که باشم بازم ، من دوســـت دارم
One day I’m gonna fly away
One day when heaven calls my name
I lay down I close my eyes at night
I can see morning light
One day I’ll see your eyes again
((one dayآرش وهلنا ((
همه بعد تموم شدن آهنگ تشویق کردن و دست زدن...آرتی هم خوشحال بود و میخواست به سمت بقیه بره که همه جلوش سبز شد...آرتی یه اخم نشست بین ابروهاش
عمه با تمسخر دوباره شروع به حرف زدن کرد: این خانمو ببین...اینجوری که تو داری از این مهمونی لـ*ـذت میبری ، فکر نکنم بخوای این مهمونی رو ترک کنی و جایی بری!؟
- معلومه که نمیرم...دیروز هم بهتون گفتم من هیچ وقت نمیــــرم و نخواهـــم رفت...اینو مطمئن باشید...( حالا آرتی با تمسخر حرف میزد)میدونم شما بخاطر بیوه بودنمه که ناراحتید ولی...من خیلی دوست دارم که بتونم یه روزی شما رو تغییر بدم ولی فکر نمیکنم بتونم...پس دیگه لطفا اصرار نکنید که من از زندگی و عشقم بگذرم.!
آخرین ویرایش: