- عضویت
- 2016/04/18
- ارسالی ها
- 4,852
- امتیاز واکنش
- 29,849
- امتیاز
- 1,120
صد و پنجاه و هشت
" سامین "
گوشی رو برداشتم و به صفحه اش نگاه کردم و با دیدن اسم طوطی لبخندی زدم و جواب دادم:
- بله؟
با انرژی گفت:
- ســــــلام.
- سلام خوبی؟
- عــــــــــالی ، بهتر از این نمیشه.
- چرا چی شده مگه؟
- پس فردا شب عروسیه بیتاست..
- بیتا کیه دیگه؟
- بیتا یکتا دیگه.
با کمی فکر کردن چهره اش رو به یاد آوردم.
- سامـــــــــــین؟
از طرز صدا کردنش فهمیدم که باز نشسته و برای خودش نقشه چیده.
- جانم؟
- به عنوان میهمان افتخاری با من میای؟ خودشون توی کارت دعوت ذکر کردند.
- آره میام.
جیغ خفه ای کشید و گفت:
وای عاشقتم به خدا.
تک خنده ای کردم و گفتم:
واقعا؟
- ها چیزه ... میگم ایندفعه تیپ اسپرت بزن بیا.
- باشه.
- اصلا فردا بریم برات بخریم؟
- بریم.
یه ریز حرف می زد.
- راستی الان با گوشی جدید داری حرف می زنی؟
- اوهوم.
- زنعمو ظهری زنگ زده بوده به مامان.
اخمی کردم و منتظر موندم.
- کلی تیکه و طعنه نثار مامان بیچاره ام کرده بوده و آخرش گفته بوده اصلا مهم نیست که ترانه جواب رد داده.
اخمم جای خودشو به لبخند داد.
- آدم ها تو موقعیت های مهم و حساس خیلی خوب خودشون رو نشون میدن انگار نه انگار که فردا قراره باز هم دیگه رو ببینیم امروزم ندا به خاطر من نیومد خرید.
- رفته بودی خرید؟
یکدفعه لحنش 180 درجه تغییر کرد.
- آره.. اونم چه لباسی... خیلی خوشگله.
- خیلی باز نمی خریدی.
کمی مکث کرد و ادامه داد.
- فردا کی بریم خرید؟
- نمی دونم تو بگو.
- صبح بریم که مامان زیاد گیر نده.
- باشه.
- پس ساعت 10 بیا دنبالم.
- باشه.
- شیطونه میگه چنان جواب این باشه هاتو بدم کیفور بشی ها کاری نداری؟
خنده مو قورت دادم و گفتم:
نه.. شب بخیر.
- شبت آدامس تری دنت..
تماس رو قطع کردم و با آرامش چشم هام رو گذاشتم روی هم.
***
در رو باز کرد و با انرژی نشست تو ماشین.
ترانه: ســـــلام.
- سلام. دیر کردم؟
- نه به موقع اومدی روشن کن بریم.
همین که ماشین رو روشن کردم دستش رو برد سمت سیستم صوتی و روشنش کرد و آهنگی که همیشه گوش میدم پلی شد.
تَنِ تو ظهر تابستون رو به یادم میاره
رنگ چشم های تو بارون رو به یادم میاره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخیه زندون رو به یادم میاره
من نیــــازم تورو هر روز دیـــدنــــه
از لبت دوستـــت دارم شنیـــدنـــــــه
تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگ های منه
تو مثل خواب گل سرخی لطیفی مثل خواب
من همونم که اگه بی تو باشه جون میکنه
من نیــــازم تورو هر روز دیـــدنــــه
از لبت دوستـــت دارم شنیـــدنـــــــه
تو مثل وسوسه ی شکار یک شاپرکی
تو مثل شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثل یک قصه پر از حادثه ای
تو مثل شادی خواب کردن یک عروسکی
من نیــــازم تورو هر روز دیـــدنــــه
از لبت دوستـــت دارم شنیـــدنـــــــه
تو قشنگی مثل شکل هایی که ابرها میسازن
گل های اطلسی از دیدن تو رنگ میبازن
اگه مردهای تو قصه بدونن که اینجایی
برای بردن تو با اسب بالدار می تازن
من نیــــازم تورو هر روز دیـــدنــــه
از لبت دوستـــت دارم شنیـــدنـــــــه
(( فریدون فروغی ))
" سامین "
گوشی رو برداشتم و به صفحه اش نگاه کردم و با دیدن اسم طوطی لبخندی زدم و جواب دادم:
- بله؟
با انرژی گفت:
- ســــــلام.
- سلام خوبی؟
- عــــــــــالی ، بهتر از این نمیشه.
- چرا چی شده مگه؟
- پس فردا شب عروسیه بیتاست..
- بیتا کیه دیگه؟
- بیتا یکتا دیگه.
با کمی فکر کردن چهره اش رو به یاد آوردم.
- سامـــــــــــین؟
از طرز صدا کردنش فهمیدم که باز نشسته و برای خودش نقشه چیده.
- جانم؟
- به عنوان میهمان افتخاری با من میای؟ خودشون توی کارت دعوت ذکر کردند.
- آره میام.
جیغ خفه ای کشید و گفت:
وای عاشقتم به خدا.
تک خنده ای کردم و گفتم:
واقعا؟
- ها چیزه ... میگم ایندفعه تیپ اسپرت بزن بیا.
- باشه.
- اصلا فردا بریم برات بخریم؟
- بریم.
یه ریز حرف می زد.
- راستی الان با گوشی جدید داری حرف می زنی؟
- اوهوم.
- زنعمو ظهری زنگ زده بوده به مامان.
اخمی کردم و منتظر موندم.
- کلی تیکه و طعنه نثار مامان بیچاره ام کرده بوده و آخرش گفته بوده اصلا مهم نیست که ترانه جواب رد داده.
اخمم جای خودشو به لبخند داد.
- آدم ها تو موقعیت های مهم و حساس خیلی خوب خودشون رو نشون میدن انگار نه انگار که فردا قراره باز هم دیگه رو ببینیم امروزم ندا به خاطر من نیومد خرید.
- رفته بودی خرید؟
یکدفعه لحنش 180 درجه تغییر کرد.
- آره.. اونم چه لباسی... خیلی خوشگله.
- خیلی باز نمی خریدی.
کمی مکث کرد و ادامه داد.
- فردا کی بریم خرید؟
- نمی دونم تو بگو.
- صبح بریم که مامان زیاد گیر نده.
- باشه.
- پس ساعت 10 بیا دنبالم.
- باشه.
- شیطونه میگه چنان جواب این باشه هاتو بدم کیفور بشی ها کاری نداری؟
خنده مو قورت دادم و گفتم:
نه.. شب بخیر.
- شبت آدامس تری دنت..
تماس رو قطع کردم و با آرامش چشم هام رو گذاشتم روی هم.
***
در رو باز کرد و با انرژی نشست تو ماشین.
ترانه: ســـــلام.
- سلام. دیر کردم؟
- نه به موقع اومدی روشن کن بریم.
همین که ماشین رو روشن کردم دستش رو برد سمت سیستم صوتی و روشنش کرد و آهنگی که همیشه گوش میدم پلی شد.
تَنِ تو ظهر تابستون رو به یادم میاره
رنگ چشم های تو بارون رو به یادم میاره
وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره
قهر تو تلخیه زندون رو به یادم میاره
من نیــــازم تورو هر روز دیـــدنــــه
از لبت دوستـــت دارم شنیـــدنـــــــه
تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون میزنه
تو همون خونی که هر لحظه تو رگ های منه
تو مثل خواب گل سرخی لطیفی مثل خواب
من همونم که اگه بی تو باشه جون میکنه
من نیــــازم تورو هر روز دیـــدنــــه
از لبت دوستـــت دارم شنیـــدنـــــــه
تو مثل وسوسه ی شکار یک شاپرکی
تو مثل شوق رها کردن یک بادبادکی
تو همیشه مثل یک قصه پر از حادثه ای
تو مثل شادی خواب کردن یک عروسکی
من نیــــازم تورو هر روز دیـــدنــــه
از لبت دوستـــت دارم شنیـــدنـــــــه
تو قشنگی مثل شکل هایی که ابرها میسازن
گل های اطلسی از دیدن تو رنگ میبازن
اگه مردهای تو قصه بدونن که اینجایی
برای بردن تو با اسب بالدار می تازن
من نیــــازم تورو هر روز دیـــدنــــه
از لبت دوستـــت دارم شنیـــدنـــــــه
(( فریدون فروغی ))
آخرین ویرایش توسط مدیر: