- عضویت
- 2017/09/28
- ارسالی ها
- 106
- امتیاز واکنش
- 5,881
- امتیاز
- 516
***
ارداد:
با وردی جادوگر روبرویم مانند چوبی خشک شد و روی زمین افتاد. قدمی برداشتم تا با نفر بعدی روبرو شوم که با فریاد دلخراش تایگرس، از حرکت ایستادم:
-نه!
سرم به تندی چرخید که تایگرس را زانوزده کنار بدن بیجان مردی، نزدیک به مارلین دیدم. بریانت به طرفش قدم تند کرد که قبل از رسیدن، تایگرس از جا بلند شد و غرش بلندی کرد. البته ناگفته نماند ترسی در اعماق دلم جولان میداد؛ اگر تایگرس موفق نمیشد و مارلین جانش را میگرفت چه؟!
نوارهای نورانی قهوهای و سفید و نارنجی دور بدنش به چرخش درآمد. مارلین توجهاش به او جلب شد و درحالی که نور بنفشرنگ دستش پرنورتر میشد، به طرفش خیز برداشت. تایگرس غرش دیگری سر داد و دستی که به طرف قفسهی سـ*ـینهاش میرفت، به شدت پس زد. پای راستش را به سرعت بالا آورد و ضربهای محکم به فک مارلین نواخت که او را وادار به عقب رفتن کرد. همان موقع تغییر شکل داد و به داخل جنگل پا تیز کرد. مارلین که مشخص بود به روح قدرتمند او علاقهمند شده، به دنبالش دوید.
از ضربهی سرباز بنفش پوش روبرویم جا خالی دادم و فریاد زدم:
-بازی شروع شد.
بریانت زودتر، سپس من و مهسان به دنبالشان دویدیم.
از میان درختان عبور میکردیم و مارلین را در فاصلهی دهمتری خود میدیدیم که پرسرعت به دنبال تایگرس میرفت. بریانت رو به ما فریاد زد:
-باید بهش بگیم اون رو به سمت دریاچه بکشونه.
مهسان: من میگم.
لحظهای بعد مهسان غیب شد و با قدرت طیالارض کنار تایگرس رفت. برسرعتمان افزودیم تا بالاخره به دریاچهی بزرگ و آبی جنگل رسیدیم. تایگرس و مهسان کنار هم ایستاده بودند و مارلین را برانداز میکردند. مارلین سرجایش ایستاد با چشمان ریزشدهای سرش را به طرف ما برگرداند. پوزخندی زدم که گفت:
-تلاشتون قابل تحسینه؛ اما کافی نیست!
غرش و سپس پنجههای تایگرس بود که به سمت او حمله کرد. نوارهای قهوهایرنگ اطرافش به پرواز در آمده بود و او را نیمی ببر و نیمی انسان نشان میداد. ضربه میزد و حمله میکرد و گاهی هم مجبور بود عقب بکشد تا روحش در امان بماند.
خنجر را به دست گرفتم و نشانه رفتم. قبل از پرتاب آن، مارلین فریادی زد و لگدی پرقدرت و محکم به شکم تایگرس نواخت که او را به شدت عقب راند. تایگرس دستش را به دلش گرفت و با خشم و کینه مارلین را برانداز کرد. پرتوی بنفشرنگی دور مارلین شروع به چرخش کرد و نور درخشان دستش بیش از پیش جلوهگر شد. پایش را به زمین کوبید و چند حرکت نمایشی زد که همان موقع مهسان وردی خواند و به طرفش یورش برد. قبل از آنکه تیغهای فلزی حاصل از جادو نزدیک مارلین شوند، خنثیکنندهاش را زمزمه کرد و مشتی را به طرف صورت مهسان برد. مهسان جا خالی داد و مچ دستش را گرفت و به سرعت پیچاند.
ارداد:
با وردی جادوگر روبرویم مانند چوبی خشک شد و روی زمین افتاد. قدمی برداشتم تا با نفر بعدی روبرو شوم که با فریاد دلخراش تایگرس، از حرکت ایستادم:
-نه!
سرم به تندی چرخید که تایگرس را زانوزده کنار بدن بیجان مردی، نزدیک به مارلین دیدم. بریانت به طرفش قدم تند کرد که قبل از رسیدن، تایگرس از جا بلند شد و غرش بلندی کرد. البته ناگفته نماند ترسی در اعماق دلم جولان میداد؛ اگر تایگرس موفق نمیشد و مارلین جانش را میگرفت چه؟!
نوارهای نورانی قهوهای و سفید و نارنجی دور بدنش به چرخش درآمد. مارلین توجهاش به او جلب شد و درحالی که نور بنفشرنگ دستش پرنورتر میشد، به طرفش خیز برداشت. تایگرس غرش دیگری سر داد و دستی که به طرف قفسهی سـ*ـینهاش میرفت، به شدت پس زد. پای راستش را به سرعت بالا آورد و ضربهای محکم به فک مارلین نواخت که او را وادار به عقب رفتن کرد. همان موقع تغییر شکل داد و به داخل جنگل پا تیز کرد. مارلین که مشخص بود به روح قدرتمند او علاقهمند شده، به دنبالش دوید.
از ضربهی سرباز بنفش پوش روبرویم جا خالی دادم و فریاد زدم:
-بازی شروع شد.
بریانت زودتر، سپس من و مهسان به دنبالشان دویدیم.
از میان درختان عبور میکردیم و مارلین را در فاصلهی دهمتری خود میدیدیم که پرسرعت به دنبال تایگرس میرفت. بریانت رو به ما فریاد زد:
-باید بهش بگیم اون رو به سمت دریاچه بکشونه.
مهسان: من میگم.
لحظهای بعد مهسان غیب شد و با قدرت طیالارض کنار تایگرس رفت. برسرعتمان افزودیم تا بالاخره به دریاچهی بزرگ و آبی جنگل رسیدیم. تایگرس و مهسان کنار هم ایستاده بودند و مارلین را برانداز میکردند. مارلین سرجایش ایستاد با چشمان ریزشدهای سرش را به طرف ما برگرداند. پوزخندی زدم که گفت:
-تلاشتون قابل تحسینه؛ اما کافی نیست!
غرش و سپس پنجههای تایگرس بود که به سمت او حمله کرد. نوارهای قهوهایرنگ اطرافش به پرواز در آمده بود و او را نیمی ببر و نیمی انسان نشان میداد. ضربه میزد و حمله میکرد و گاهی هم مجبور بود عقب بکشد تا روحش در امان بماند.
خنجر را به دست گرفتم و نشانه رفتم. قبل از پرتاب آن، مارلین فریادی زد و لگدی پرقدرت و محکم به شکم تایگرس نواخت که او را به شدت عقب راند. تایگرس دستش را به دلش گرفت و با خشم و کینه مارلین را برانداز کرد. پرتوی بنفشرنگی دور مارلین شروع به چرخش کرد و نور درخشان دستش بیش از پیش جلوهگر شد. پایش را به زمین کوبید و چند حرکت نمایشی زد که همان موقع مهسان وردی خواند و به طرفش یورش برد. قبل از آنکه تیغهای فلزی حاصل از جادو نزدیک مارلین شوند، خنثیکنندهاش را زمزمه کرد و مشتی را به طرف صورت مهسان برد. مهسان جا خالی داد و مچ دستش را گرفت و به سرعت پیچاند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: