با این حرفم انگار عصبی شدوداد زد:
خفه شو باران خفه شو !مگه اینکه از جنازه ی من رد بشی بخوای این کارو بکنی.
این چرا این طوری کرد من که باهاش شوخی کردم پس چرا؟
منو تحویل پلیس اینتر پل دادنو رفتن پایین داشتن میرفتن تو پارکینک که زود برگشتم طرف
پلیس مراقبمو گفتم:
آقا ما باید دنبالشون بریم اونا دارن میرن دنبال یه قاتل اگه چیزیشون بشه شما مسئولین.
با تعجب گفت:دنبال یه قاتل؟
زود گفتم: آره اسمش جاستین اندرسونه.
با چشمای گرد شده زود بیسیمو برداشتو گزارش داد و بعد رو به من گفت:
زود باش باید آدرسشونو بهمون بگی.
سرمو تکون دادمو ادرسو بهش گفتم.
بعد درست دو روز زود سوار هلی کوپتر شدیم پنج تا هلی کوپتر پر از افراد گروه ویژه,
داشتیم واسه کمک به اون دوتا احمق میرفتیم.
با اصرارای من مجبور شدن منم با خودشون ببرن.درست پنچ دقیقه بعد هلی کوپترها از
جاشون پاشدنو به طرف نیویورک راه افتادیم.
((آرشام))
-هه!جناب سرگرد فکر میکردی میتونی منو به این آسونیا گیر بندازیو ازم انتقام بگیری؟
:خفه شو کثافت تا نزدم نفلت نکردم.
-اوه اوه ببین کی داره منو تحدید میکنه هه مرغ تو قفس.
نگاهی به ماهیار انداختم بیهوش شده بود لعنتی اونقدر کتکش زده بودن که خونریزی داخلی
کرده بود.
-خوب جناب سرگرد دوست داری چی بدونی از مرگ پدرو مادرو آبجی خوشگلت.
:اون گالتو ببند عوضی اسم اونارو به زبون نجست نیار.
یه لحظه یه طرف صورتم سوخت.و بعد فریاد اون:
ولی خوب داستان مرگ خانوادت شیرین تر از تلخی حرفاته.خوب یادمه وقتی رگ دستای
پدرتو زدمو بعد حلق آویزش کردم آخرش با اسلحه تمام بدنش رو سوراخ سوراخ کردم
مادرت جیغ میزدو میگفت ولش کنم.خواهرت به خاطر دیدن اون صحنه لال شد حیف
صدای خوبی داشت تو فکر فروشش به شیخای عرب بودم ولی خوب دیگه سرنوشتش مرگ
بود نخواستم زیاد درد بکشه به خاطر همین از پشت بوم هشتاد طبقه انداختمش پایین .
قهقه ای زدو ادامه داد:
ولی حیف وقتی داشت سقوط می کرد صداش وا شدو از ته دل جیغ کشید.
:خفه شو کثافت عوضی دهن نجستو ببند.
از چونم گرفتو با حرص گفت:
هنوز تموم نشده مادرت تنها موند هه ! بازم نخواستم عذاب بکشه انداختیمش جلوی گرگا
تیکه پارش کردن.
چشمام قرمز شده بود رو بهش گفتم:
کثافت رذل گالتو ببند.میکشمت نابودن می کنم.
-چه طور میتونی همچین حرفایی رو بهم بزنی عوضی توی کثافت خر کی باشی؟؟؟
خواست چیزی بگه که صدای دخترونش تو جام میخکوبم کرد.
-درسته شاید آدم نباشه ولی فرشتستو خدارو شکر تو اون دنیا به خاطر سگ بودنت بهت
سجده نکرده.
برگشت طرفشو با صدای بلند قهقه زد:
اِوَلا امشب شب عشق و حال منه با شما ها.
-خفه شو کثافت امشب شب آخر عمرته جونتو میگیرم.
زود اسلحشو گرفت بالا که همزمان با اون جاستینم اسلحشو در آورد و دوتاشون باهم شلیک
کردن.
با صدای بلند فریاد زدم: باراااااااااااااااااان
خفه شو باران خفه شو !مگه اینکه از جنازه ی من رد بشی بخوای این کارو بکنی.
این چرا این طوری کرد من که باهاش شوخی کردم پس چرا؟
منو تحویل پلیس اینتر پل دادنو رفتن پایین داشتن میرفتن تو پارکینک که زود برگشتم طرف
پلیس مراقبمو گفتم:
آقا ما باید دنبالشون بریم اونا دارن میرن دنبال یه قاتل اگه چیزیشون بشه شما مسئولین.
با تعجب گفت:دنبال یه قاتل؟
زود گفتم: آره اسمش جاستین اندرسونه.
با چشمای گرد شده زود بیسیمو برداشتو گزارش داد و بعد رو به من گفت:
زود باش باید آدرسشونو بهمون بگی.
سرمو تکون دادمو ادرسو بهش گفتم.
بعد درست دو روز زود سوار هلی کوپتر شدیم پنج تا هلی کوپتر پر از افراد گروه ویژه,
داشتیم واسه کمک به اون دوتا احمق میرفتیم.
با اصرارای من مجبور شدن منم با خودشون ببرن.درست پنچ دقیقه بعد هلی کوپترها از
جاشون پاشدنو به طرف نیویورک راه افتادیم.
((آرشام))
-هه!جناب سرگرد فکر میکردی میتونی منو به این آسونیا گیر بندازیو ازم انتقام بگیری؟
:خفه شو کثافت تا نزدم نفلت نکردم.
-اوه اوه ببین کی داره منو تحدید میکنه هه مرغ تو قفس.
نگاهی به ماهیار انداختم بیهوش شده بود لعنتی اونقدر کتکش زده بودن که خونریزی داخلی
کرده بود.
-خوب جناب سرگرد دوست داری چی بدونی از مرگ پدرو مادرو آبجی خوشگلت.
:اون گالتو ببند عوضی اسم اونارو به زبون نجست نیار.
یه لحظه یه طرف صورتم سوخت.و بعد فریاد اون:
ولی خوب داستان مرگ خانوادت شیرین تر از تلخی حرفاته.خوب یادمه وقتی رگ دستای
پدرتو زدمو بعد حلق آویزش کردم آخرش با اسلحه تمام بدنش رو سوراخ سوراخ کردم
مادرت جیغ میزدو میگفت ولش کنم.خواهرت به خاطر دیدن اون صحنه لال شد حیف
صدای خوبی داشت تو فکر فروشش به شیخای عرب بودم ولی خوب دیگه سرنوشتش مرگ
بود نخواستم زیاد درد بکشه به خاطر همین از پشت بوم هشتاد طبقه انداختمش پایین .
قهقه ای زدو ادامه داد:
ولی حیف وقتی داشت سقوط می کرد صداش وا شدو از ته دل جیغ کشید.
:خفه شو کثافت عوضی دهن نجستو ببند.
از چونم گرفتو با حرص گفت:
هنوز تموم نشده مادرت تنها موند هه ! بازم نخواستم عذاب بکشه انداختیمش جلوی گرگا
تیکه پارش کردن.
چشمام قرمز شده بود رو بهش گفتم:
کثافت رذل گالتو ببند.میکشمت نابودن می کنم.
-چه طور میتونی همچین حرفایی رو بهم بزنی عوضی توی کثافت خر کی باشی؟؟؟
خواست چیزی بگه که صدای دخترونش تو جام میخکوبم کرد.
-درسته شاید آدم نباشه ولی فرشتستو خدارو شکر تو اون دنیا به خاطر سگ بودنت بهت
سجده نکرده.
برگشت طرفشو با صدای بلند قهقه زد:
اِوَلا امشب شب عشق و حال منه با شما ها.
-خفه شو کثافت امشب شب آخر عمرته جونتو میگیرم.
زود اسلحشو گرفت بالا که همزمان با اون جاستینم اسلحشو در آورد و دوتاشون باهم شلیک
کردن.
با صدای بلند فریاد زدم: باراااااااااااااااااان