که بازم مثل همیشه بدون این که چیزی بِشنَوَمو چیز دیگه ای بگم قطع کردم.
به طرف ویلا ی اشکان روندم بعد از این که رفتم تو اشکان از پشت صدام زد:
اقای راد؟
می دونستم بعد اون موضوع به غلط کردن می افته که بازم اسممو صدا کنه.
برگشتم طرفش و بی تفاوت نگاهش کردم که بیش تر اتیشی شد.
- این چه وقت برگشتنه؟
دیگه شورشو دراورده الان وقتشه بهش بفهمونم که زیر دستش نیستم و منم واسه خودم کسییم.
اخم همیشگیمو غلیظ تر کردمو با صدایی نسبتا بلند گفتم:
اشکان من زیر دستت نیستم این اولین و اخرین باره که بهت می گم تو کارای من دخالت نمیکنی وگرنه بد می بینی.
یه قدم به طرفم برداشت و اونم بلند گفت:
پس زیر دست کی هستی اصلا واسه چی وسط راه رسیدی و منم منم راه انداختی هان؟
به طرفش خیز برداشتم و یقشو گرفتم و با صدای بلندی مثل فریاد گفتم :
کثافت رذل فک کردی کی هستی که با ارشام راد این طوری صحبت می کنی وایسا و
تماشا کن عوضی که چه طوری رامِت میکنم.
به طرف عقب هلش دادم و به اتاقم رفتم ولی قبل از این که در و باز کنم رفتم طرف اتاق
ماهیار میدونستم این نمایشای اشکان برای اینه که بهمون اعتماد کنه و بتونه بفرستتمون
پیشه اون بالاییش هه هنوز ارشامو نشناختن وایسن و نگاه کنن که چه طوری همشونو به
فِلاکَت میکشونم. همون طور که زند گیمو نابود کردن.
در اتاقشو باز کردمو رفتم تو پشت میزش نشسته بود که با این حرکت زود سرشو بلند کردو
نگاهم کرد و بعد نفس راحتی کشید و با لبخند مسخره ای گفت:
اِ داداش رسیدی ترسیدم به خدا..
بازم می خواست پر حرفی کنه حرفشو قطع کردمو گفتم:
به بچه ها بگو وسایلاشونو جمع کنن صبح اَلَلطلوع حرکت می کنیم.
گفت: کجا؟
: ویلای خودم . ماهیار دیگه هیچی نپرس که می خوام برم خیلی کار دارم.
بدون هیچ حرفی رفتم طرف اتاقم.
عین همون روزا مونده بود اره غلام کارشو خوب میدونست , حیاط ویلا مثل همیشه
سرسبز بود .
از ماشینم پیاده شدم , بچه ها هم پیاده شدن . برگشتم طرفشونو گفتم:
این ویلا از امروز به بعد محل عملیاتمونه من میشم رئیستونو شما میشین زیر دستام هر
کدوم نقشتون رو خوب بازی نکنین از وسط بازی توسط کسای دیگه حذف میشین گفتم
کسای دیگه باهاشون آشنا میشین ولی هنوز زوده.
بلند صدا زدم : غلام؟
زود اومد و گفت: بله اقا ؟
گفتم: از این به بعد من ارشام رادَم نه تهرانی افتاد؟
میدونست خوش نداشته باشم چیز اضافه ای بگم نمی گم پس گفت:
بله اقا.
: می تونی بری. ولی قبلش اتاق این اقایون رو نشونشون بده اگه لازم شد از ویلای پشتی
هم استفاده کن ولی هم تو این ویلا و هم تو اون ویلا اون سه اتاق بازم جا های خالیشون محفوظه.
بله ای گفت و رفت. بچه ها هم دنبالش رفتن تا اتاقاشونو بگیرن. این ویلا شبیه همون ویلای
توی تهرانم بود ولی با این تفاوت که کنار دریا بود و ویلای پشتی هم داشت به علاوه یه
زیززمین مخفی داشت که باید همه ی کارای جاسوسی رو اون پایین انجام بدیم همه ی
تجهیزات لازم رو هم برای کارامون داشت.
رفتم داخل همه ی خدمت کارارو به خاطر این عملیات مرخص کرده بودم ولی فانی کسی
که میشه گفت جاسوسم تو همه جاست باید وارد گروه اون عوضی که بهم زخم زد دنیامو
ازم گرفت میشد احدی خبر نداشت همچین ادمی واسم کار می کنه حتی سرهنگ.
رفتم تو اتاقم , طبقه ی بالا یه اتاق پنجاه متری داشت که با سه تا از وسایل موسیقی
پیانو,ویالونو گیتار و یه تخت خواب دونفره و با یه پنجره که رو به دریا بود و یه میز کار
تکمیل میشد سرویس بهداشتیشم کامل بود همه ی اتاقا سرویس کامل داشتن به جز وسایل
موسیقی که اونا رو خودم گذاشتم تو اتاقم .
کولَمو گذاشتم رو تخت بعد مینی لبتابمو از توش برداشتم فعلا باید گزارش های لازم رو
برای سرهنگ از برنامه ای که خودم طراحی کرده بودم می فرستادم
این برنامه رو جوری تنظیم کرده بودم که حتی با قوی ترین ردیاب ها هم نمی تونستن
ردیابیش کنن علاوه بر اون یه سیستم امنیتی توی ویلا وبیرونش گذاشته بودم که اگه به یکی
ردیاب وصل کردن تا جامو پیدا کنن حتی از فاصله ی دویست کیلومتری هم نتونن ردیابی
کنن, همشو خودم طراحی و ساخته بودم که چند دفعه از پایگاه درخواست کرده بودن این
برنامه ها رو تو لیست برنامه ها ثبت کنن ولی اجازه نداده بودم.
گزارش ها رو که نوشتم رفتم به طرف زیرزمین مخفی درش از توی اتاق خودم بود
که درست پایین تختم در ورودیش میشد در ورودی هم یکی از در های پیشرفته و الکتریکی
بود که فقط با تصویر خودم باز میشد , تختو کشیدم کنار و صورتمو جلوی در گرفتم که با
ردیابی صورتم در باز شد
رفتم داخل دوتا پله به طرف پایین بود و می خورد به یه محوطه ی بزرگ که هفت تا
کامپیوتر با امکانات جدا و پیشرفته ای وجود داشت برای جاسوسی خیلی راحت بود ولی
نباید ریسک کرد باید فانی رو می فرستادم تا از همه کارای اون رذل سر در می اورد.
از اونجا رفتم بیرون و به طرف اتاق ماهیار رفتم.
بازم مثل همیشه بدونِ این که درو بزنم درو باز کردم و رفتم تو که ماهیار با دیدنم از جاش
پرید و گفت:
بابا من چقد بهت باید یاد بدم که درو میزنن وبعد می رن تو .
-مشکلی داری با این اخلاقم؟
نیشش باز شد و گفت: بلیییییییییی.
اخممو غلیظ تر کردمو گفتم: این دیگه مشکل خودته نه من.
دپرس شد . رفتم طرفش و جلوش با ارومی گفتم:
ماهیار بچرخی باز دور سرم کات میشی از دوروبرم خشن بشم بد میبینی بهتره نزدیک
نشینی سنگیه هضم من برات بکش کنار مرسی فدات.همین اون مغز نایابت تحلیل کرد؟
سرشو انداخت پایینو گفت:
متاسفم با تو یکی نمیشه جور اومد.وابرو هاش رو برد بالا.
گفتم : خودت می دونی که زیر زمین از کدوم وره ؟
سرشو تکون داد .
ادامه دادم: بچه ها رو ببر اونجا و کاراشونو بهشون بگو می خوام عملیات زود شروع بشه
فهمیدی؟
:اره میرم دنبال کارم . کاری باری نداری رفیق؟
-برو خوش اومدی.
رفت که منم پشت سرش رفتم بیرون از پله هارفتم طبقه ی پایین طبق عادت دستم تو جیبم
بود که با اون یکی دستم گوشیمو برداشتمو به فانی زنگ زدم:
-کجایی؟
میدونست حرف اضافه دوست ندارم بزنم که گفت: همون جای همیشگی قربان.
عملیات رو قبل از این که بیام ترکیه بهش زنگ زدمو همه چیرو بهش گفتم وظیفشو خوب
بلد بود.
-اطلاعاتی دستگیرت نشد؟
: چرا قربان این جور که معلومه تو این بین بالاسریی وجود داره که دسترسی بهش کاره
اسونی نیست در ضمن خوشبختانه تلفن ها ی شما طبق برنامه های طراحی شدتون ردیابی
نمیشه حتی شک هم نکردن فقط بعضی وقتا خطاشون دچار اختلال میشه که خطری
برامون پیش نمیاره.
خوبه کارشو خوب بلده. مثل همیشه.
-فعلا.
و بدون هیچ حرفی قطع کردم.
امروز دوباره برای دهمین بار تکرار میشه هر ده سال شاید فقط تو این مَواقِعه که قطره ای
دریا از غرورم کم میشه فقط قطره ای!
رفتم بیرون سوار ماشینم شدمو به طرف داخل جنگل روندم.
جلوی کلبه م نگه داشتم جایی که خاطرات دوباره برام تکرار میشد.
رفتم داخل مثل همیشه بود یه شومینه که از جنس چوب بود و یه تخت دونفره کنارش که
اونم از چوب درست شده بود طرف چپ شومینه ویالونم بود که روی کمد دکور گذاشته
بودمش بالای شومینه پنجره ای بود که درش ده ساله بستست. همیشه به زور بازش می
کرد الحق و الانصاف زورش بیش تر از من کله شق بود. کاش بازم بود و زور می
گفت,کاش..
ویالون رو برداشتم و رفتم بیرون از کلبه نشستم کنار یه درخت که درست نزدیک بیست
سال میشه این جاست از همون روزی که این جارو خریدیم.
شروع کردمو خوندم از ته دل از غم چندین سالم از بی کسیام:
قبول کن ندیدنت سخته
من به این جدایی شک دارم
من یه دنیای گره خوردم
که با دستای تو با می شوم
قبول کن من همیشه مغرورم
می خورم بغضمو نمی بارم
حالا که ازتو پیشم رفتی
دیگه ارزشت رو فهمیدم
حالا دنیای گره خوردم
با تو رفتنی میشه.
یه کاری کن این دل من
اب بشه به گل بباره
واسه دنیای خیالیم یه گل سفید وا شه.
دیگه نخوندم داشتم از زمین پا می شدم که صدای جیغی رو شنیدم:
بگیرینش نباید در بره.بدویین عوضیا.
: کمک تورو خدا کمکم کنین.
به طرف ویلا ی اشکان روندم بعد از این که رفتم تو اشکان از پشت صدام زد:
اقای راد؟
می دونستم بعد اون موضوع به غلط کردن می افته که بازم اسممو صدا کنه.
برگشتم طرفش و بی تفاوت نگاهش کردم که بیش تر اتیشی شد.
- این چه وقت برگشتنه؟
دیگه شورشو دراورده الان وقتشه بهش بفهمونم که زیر دستش نیستم و منم واسه خودم کسییم.
اخم همیشگیمو غلیظ تر کردمو با صدایی نسبتا بلند گفتم:
اشکان من زیر دستت نیستم این اولین و اخرین باره که بهت می گم تو کارای من دخالت نمیکنی وگرنه بد می بینی.
یه قدم به طرفم برداشت و اونم بلند گفت:
پس زیر دست کی هستی اصلا واسه چی وسط راه رسیدی و منم منم راه انداختی هان؟
به طرفش خیز برداشتم و یقشو گرفتم و با صدای بلندی مثل فریاد گفتم :
کثافت رذل فک کردی کی هستی که با ارشام راد این طوری صحبت می کنی وایسا و
تماشا کن عوضی که چه طوری رامِت میکنم.
به طرف عقب هلش دادم و به اتاقم رفتم ولی قبل از این که در و باز کنم رفتم طرف اتاق
ماهیار میدونستم این نمایشای اشکان برای اینه که بهمون اعتماد کنه و بتونه بفرستتمون
پیشه اون بالاییش هه هنوز ارشامو نشناختن وایسن و نگاه کنن که چه طوری همشونو به
فِلاکَت میکشونم. همون طور که زند گیمو نابود کردن.
در اتاقشو باز کردمو رفتم تو پشت میزش نشسته بود که با این حرکت زود سرشو بلند کردو
نگاهم کرد و بعد نفس راحتی کشید و با لبخند مسخره ای گفت:
اِ داداش رسیدی ترسیدم به خدا..
بازم می خواست پر حرفی کنه حرفشو قطع کردمو گفتم:
به بچه ها بگو وسایلاشونو جمع کنن صبح اَلَلطلوع حرکت می کنیم.
گفت: کجا؟
: ویلای خودم . ماهیار دیگه هیچی نپرس که می خوام برم خیلی کار دارم.
بدون هیچ حرفی رفتم طرف اتاقم.
عین همون روزا مونده بود اره غلام کارشو خوب میدونست , حیاط ویلا مثل همیشه
سرسبز بود .
از ماشینم پیاده شدم , بچه ها هم پیاده شدن . برگشتم طرفشونو گفتم:
این ویلا از امروز به بعد محل عملیاتمونه من میشم رئیستونو شما میشین زیر دستام هر
کدوم نقشتون رو خوب بازی نکنین از وسط بازی توسط کسای دیگه حذف میشین گفتم
کسای دیگه باهاشون آشنا میشین ولی هنوز زوده.
بلند صدا زدم : غلام؟
زود اومد و گفت: بله اقا ؟
گفتم: از این به بعد من ارشام رادَم نه تهرانی افتاد؟
میدونست خوش نداشته باشم چیز اضافه ای بگم نمی گم پس گفت:
بله اقا.
: می تونی بری. ولی قبلش اتاق این اقایون رو نشونشون بده اگه لازم شد از ویلای پشتی
هم استفاده کن ولی هم تو این ویلا و هم تو اون ویلا اون سه اتاق بازم جا های خالیشون محفوظه.
بله ای گفت و رفت. بچه ها هم دنبالش رفتن تا اتاقاشونو بگیرن. این ویلا شبیه همون ویلای
توی تهرانم بود ولی با این تفاوت که کنار دریا بود و ویلای پشتی هم داشت به علاوه یه
زیززمین مخفی داشت که باید همه ی کارای جاسوسی رو اون پایین انجام بدیم همه ی
تجهیزات لازم رو هم برای کارامون داشت.
رفتم داخل همه ی خدمت کارارو به خاطر این عملیات مرخص کرده بودم ولی فانی کسی
که میشه گفت جاسوسم تو همه جاست باید وارد گروه اون عوضی که بهم زخم زد دنیامو
ازم گرفت میشد احدی خبر نداشت همچین ادمی واسم کار می کنه حتی سرهنگ.
رفتم تو اتاقم , طبقه ی بالا یه اتاق پنجاه متری داشت که با سه تا از وسایل موسیقی
پیانو,ویالونو گیتار و یه تخت خواب دونفره و با یه پنجره که رو به دریا بود و یه میز کار
تکمیل میشد سرویس بهداشتیشم کامل بود همه ی اتاقا سرویس کامل داشتن به جز وسایل
موسیقی که اونا رو خودم گذاشتم تو اتاقم .
کولَمو گذاشتم رو تخت بعد مینی لبتابمو از توش برداشتم فعلا باید گزارش های لازم رو
برای سرهنگ از برنامه ای که خودم طراحی کرده بودم می فرستادم
این برنامه رو جوری تنظیم کرده بودم که حتی با قوی ترین ردیاب ها هم نمی تونستن
ردیابیش کنن علاوه بر اون یه سیستم امنیتی توی ویلا وبیرونش گذاشته بودم که اگه به یکی
ردیاب وصل کردن تا جامو پیدا کنن حتی از فاصله ی دویست کیلومتری هم نتونن ردیابی
کنن, همشو خودم طراحی و ساخته بودم که چند دفعه از پایگاه درخواست کرده بودن این
برنامه ها رو تو لیست برنامه ها ثبت کنن ولی اجازه نداده بودم.
گزارش ها رو که نوشتم رفتم به طرف زیرزمین مخفی درش از توی اتاق خودم بود
که درست پایین تختم در ورودیش میشد در ورودی هم یکی از در های پیشرفته و الکتریکی
بود که فقط با تصویر خودم باز میشد , تختو کشیدم کنار و صورتمو جلوی در گرفتم که با
ردیابی صورتم در باز شد
رفتم داخل دوتا پله به طرف پایین بود و می خورد به یه محوطه ی بزرگ که هفت تا
کامپیوتر با امکانات جدا و پیشرفته ای وجود داشت برای جاسوسی خیلی راحت بود ولی
نباید ریسک کرد باید فانی رو می فرستادم تا از همه کارای اون رذل سر در می اورد.
از اونجا رفتم بیرون و به طرف اتاق ماهیار رفتم.
بازم مثل همیشه بدونِ این که درو بزنم درو باز کردم و رفتم تو که ماهیار با دیدنم از جاش
پرید و گفت:
بابا من چقد بهت باید یاد بدم که درو میزنن وبعد می رن تو .
-مشکلی داری با این اخلاقم؟
نیشش باز شد و گفت: بلیییییییییی.
اخممو غلیظ تر کردمو گفتم: این دیگه مشکل خودته نه من.
دپرس شد . رفتم طرفش و جلوش با ارومی گفتم:
ماهیار بچرخی باز دور سرم کات میشی از دوروبرم خشن بشم بد میبینی بهتره نزدیک
نشینی سنگیه هضم من برات بکش کنار مرسی فدات.همین اون مغز نایابت تحلیل کرد؟
سرشو انداخت پایینو گفت:
متاسفم با تو یکی نمیشه جور اومد.وابرو هاش رو برد بالا.
گفتم : خودت می دونی که زیر زمین از کدوم وره ؟
سرشو تکون داد .
ادامه دادم: بچه ها رو ببر اونجا و کاراشونو بهشون بگو می خوام عملیات زود شروع بشه
فهمیدی؟
:اره میرم دنبال کارم . کاری باری نداری رفیق؟
-برو خوش اومدی.
رفت که منم پشت سرش رفتم بیرون از پله هارفتم طبقه ی پایین طبق عادت دستم تو جیبم
بود که با اون یکی دستم گوشیمو برداشتمو به فانی زنگ زدم:
-کجایی؟
میدونست حرف اضافه دوست ندارم بزنم که گفت: همون جای همیشگی قربان.
عملیات رو قبل از این که بیام ترکیه بهش زنگ زدمو همه چیرو بهش گفتم وظیفشو خوب
بلد بود.
-اطلاعاتی دستگیرت نشد؟
: چرا قربان این جور که معلومه تو این بین بالاسریی وجود داره که دسترسی بهش کاره
اسونی نیست در ضمن خوشبختانه تلفن ها ی شما طبق برنامه های طراحی شدتون ردیابی
نمیشه حتی شک هم نکردن فقط بعضی وقتا خطاشون دچار اختلال میشه که خطری
برامون پیش نمیاره.
خوبه کارشو خوب بلده. مثل همیشه.
-فعلا.
و بدون هیچ حرفی قطع کردم.
امروز دوباره برای دهمین بار تکرار میشه هر ده سال شاید فقط تو این مَواقِعه که قطره ای
دریا از غرورم کم میشه فقط قطره ای!
رفتم بیرون سوار ماشینم شدمو به طرف داخل جنگل روندم.
جلوی کلبه م نگه داشتم جایی که خاطرات دوباره برام تکرار میشد.
رفتم داخل مثل همیشه بود یه شومینه که از جنس چوب بود و یه تخت دونفره کنارش که
اونم از چوب درست شده بود طرف چپ شومینه ویالونم بود که روی کمد دکور گذاشته
بودمش بالای شومینه پنجره ای بود که درش ده ساله بستست. همیشه به زور بازش می
کرد الحق و الانصاف زورش بیش تر از من کله شق بود. کاش بازم بود و زور می
گفت,کاش..
ویالون رو برداشتم و رفتم بیرون از کلبه نشستم کنار یه درخت که درست نزدیک بیست
سال میشه این جاست از همون روزی که این جارو خریدیم.
شروع کردمو خوندم از ته دل از غم چندین سالم از بی کسیام:
قبول کن ندیدنت سخته
من به این جدایی شک دارم
من یه دنیای گره خوردم
که با دستای تو با می شوم
قبول کن من همیشه مغرورم
می خورم بغضمو نمی بارم
حالا که ازتو پیشم رفتی
دیگه ارزشت رو فهمیدم
حالا دنیای گره خوردم
با تو رفتنی میشه.
یه کاری کن این دل من
اب بشه به گل بباره
واسه دنیای خیالیم یه گل سفید وا شه.
دیگه نخوندم داشتم از زمین پا می شدم که صدای جیغی رو شنیدم:
بگیرینش نباید در بره.بدویین عوضیا.
: کمک تورو خدا کمکم کنین.