- عضویت
- 2018/01/27
- ارسالی ها
- 719
- امتیاز واکنش
- 34,110
- امتیاز
- 1,144
جس بهآرامی و زمزمهکنان به مایکل گزارش کار میداد.
بیرون از اتاق مایکل و هلن ایستاده بودند.
- ملکه خوشبختانه تونست کنترلش رو به دست بیاره.
مایکل سرش را تکان داد و گفت:
- خیلی خب، میتونی بری. فقط، بازم ریز گزارش هر اتفاقی رو میخوام.
جس سر تکان داد و با خودشیرینی گفت:
- بله اربـاب.
سپس با سرعت خونآشامیاش، ناپدید شد.
بعد از رفتن جس، مایکل چند دقیقهای بیشتر بیرون ماند. با این هلن بیقرار چه میکرد؟ بهخاطرش همه کار کرده بود؛ اما این عجلهی هلن، کارهایشان را خراب میکرد. آن هم وقتی تنها چند روز به حذف کریستین، نیک و رسیدن به قدرت مطلق، فاصله داشتند.
قبل از داخل شدن، دستی میان موهایش کشید و بعد در را گشود.
هلن روی تخت مشغول نوشیدن از پسری زیباروی بود. با دیدن مایکل، مسـ*ـتانه سرش را برداشت و دستش را بهسمت مایکل دراز کرد.
- بیا با من بنوش!
مایکل به جای پیوستن، روی مبل فرود آمد. حرکتش، اخمی میان ابروهای هلن انداخت.
- عشق من، ناراحتی؟
مایکل پا روی پا انداخت.
- این خودسریهای تو ناراحتم میکنه!
هلن درحالیکه لبانش را میلیسید، پسرک را روی تخت رها کرد و اجازه داد تا بزاق دهانش، او را مسـ*ـت کند. ایستاد و با طنازی بهسمت مایکل رفت.
- میدونی که من زیاد با صبرم شناخته نیستم.
مایکل با ناامیدی گفت:
- و همین داره نقشهمون رو خراب میکنه!
هلن روی دستهی مبل مایکل نشست و گفت:
- من نمیذارم خراب شه.
با انگشتان بلندش، موهای مایکل را نـ*ـوازش کرد و با ناز گفت:
- ولی یهکم تفریح که لازمه؟
سپس میان موهای مایکل چنگ زد و سرش را بالا کشید. روی لبهای او گفت:
- میرم نیک رو با پیشنهادمون ببینم.
اجازه نداد بـ*ـوسهای شکل بگیرد و لبانش را بهسمت گوش راست مایکل برد.
- میدونی که من اون رو توی دنیای جدیدمون میخوام.
مایکل نالید:
- اون خیلی چموشه!
هلن دستش را پایین برد.
- از تو بیشتر؟
فشار داد.
- من تو رو رام کردم.
سپس با سرعت خونآشامیاش، دور شد و وسط اتاق ایستاد. مایکل عادت داشت که تشنه لب آب برود و برگردد.
هلن لباس طوسیاش را با یک حرکت از سر درآورد. اجازه داد تا مایکل از چیزی که میببند، لـ*ـذت ببرد.
درحالیکه لباسهایش را پایین و بالا میکرد، پرسید:
- با نیکیتا حرف زدی؟ معجون رو میسازه؟
مایکل خیره به هلن گفت:
- میسازه؛ ولی یه شرط داشت.
هلن سرش را کج کرد و موهای بلوندش تاب خوردند.
- چی؟
مایکل همچنان خیره بود.
- توی امپراطوری جدید، جای ایگان رو میخواست.
با مکث کوتاهی، قهقهی هلن بالا رفت. لباسی سرخابی بیرون کشید و چرخید.
- پس به اون عفریته بگو که شرطش قبوله!
لباس را پوشید و زیپش را بدون کمک بست. خم شد و رژی برداشت. از داخل آینه، خیره به مایکل گفت:
- میدونی که ایگان زیاد میدونه و وقتشه حذف بشه!
رژ را پایین گذاشت و دستی میان موهایش کشید.
- تا من نیک رو وسوسه میکنم، گل رو برای نیکیتا ببر. بهش بگو که اگر دهنش بلغزه، با جونش تاوان میده.
***
بیرون از اتاق مایکل و هلن ایستاده بودند.
- ملکه خوشبختانه تونست کنترلش رو به دست بیاره.
مایکل سرش را تکان داد و گفت:
- خیلی خب، میتونی بری. فقط، بازم ریز گزارش هر اتفاقی رو میخوام.
جس سر تکان داد و با خودشیرینی گفت:
- بله اربـاب.
سپس با سرعت خونآشامیاش، ناپدید شد.
بعد از رفتن جس، مایکل چند دقیقهای بیشتر بیرون ماند. با این هلن بیقرار چه میکرد؟ بهخاطرش همه کار کرده بود؛ اما این عجلهی هلن، کارهایشان را خراب میکرد. آن هم وقتی تنها چند روز به حذف کریستین، نیک و رسیدن به قدرت مطلق، فاصله داشتند.
قبل از داخل شدن، دستی میان موهایش کشید و بعد در را گشود.
هلن روی تخت مشغول نوشیدن از پسری زیباروی بود. با دیدن مایکل، مسـ*ـتانه سرش را برداشت و دستش را بهسمت مایکل دراز کرد.
- بیا با من بنوش!
مایکل به جای پیوستن، روی مبل فرود آمد. حرکتش، اخمی میان ابروهای هلن انداخت.
- عشق من، ناراحتی؟
مایکل پا روی پا انداخت.
- این خودسریهای تو ناراحتم میکنه!
هلن درحالیکه لبانش را میلیسید، پسرک را روی تخت رها کرد و اجازه داد تا بزاق دهانش، او را مسـ*ـت کند. ایستاد و با طنازی بهسمت مایکل رفت.
- میدونی که من زیاد با صبرم شناخته نیستم.
مایکل با ناامیدی گفت:
- و همین داره نقشهمون رو خراب میکنه!
هلن روی دستهی مبل مایکل نشست و گفت:
- من نمیذارم خراب شه.
با انگشتان بلندش، موهای مایکل را نـ*ـوازش کرد و با ناز گفت:
- ولی یهکم تفریح که لازمه؟
سپس میان موهای مایکل چنگ زد و سرش را بالا کشید. روی لبهای او گفت:
- میرم نیک رو با پیشنهادمون ببینم.
اجازه نداد بـ*ـوسهای شکل بگیرد و لبانش را بهسمت گوش راست مایکل برد.
- میدونی که من اون رو توی دنیای جدیدمون میخوام.
مایکل نالید:
- اون خیلی چموشه!
هلن دستش را پایین برد.
- از تو بیشتر؟
فشار داد.
- من تو رو رام کردم.
سپس با سرعت خونآشامیاش، دور شد و وسط اتاق ایستاد. مایکل عادت داشت که تشنه لب آب برود و برگردد.
هلن لباس طوسیاش را با یک حرکت از سر درآورد. اجازه داد تا مایکل از چیزی که میببند، لـ*ـذت ببرد.
درحالیکه لباسهایش را پایین و بالا میکرد، پرسید:
- با نیکیتا حرف زدی؟ معجون رو میسازه؟
مایکل خیره به هلن گفت:
- میسازه؛ ولی یه شرط داشت.
هلن سرش را کج کرد و موهای بلوندش تاب خوردند.
- چی؟
مایکل همچنان خیره بود.
- توی امپراطوری جدید، جای ایگان رو میخواست.
با مکث کوتاهی، قهقهی هلن بالا رفت. لباسی سرخابی بیرون کشید و چرخید.
- پس به اون عفریته بگو که شرطش قبوله!
لباس را پوشید و زیپش را بدون کمک بست. خم شد و رژی برداشت. از داخل آینه، خیره به مایکل گفت:
- میدونی که ایگان زیاد میدونه و وقتشه حذف بشه!
رژ را پایین گذاشت و دستی میان موهایش کشید.
- تا من نیک رو وسوسه میکنم، گل رو برای نیکیتا ببر. بهش بگو که اگر دهنش بلغزه، با جونش تاوان میده.
***
آخرین ویرایش توسط مدیر: