فصل سی و پنجم (شکست ناپذیر)
نگاه سرد و یخ زده اش را به آب تیره رنگ مواج انداخت. با هر نفس, توده هوای سفید متراکم, بینی اش را گرم میکرد و بعد, سوز سرد استخوان شکن بر صورتش تازیانه میزد. احساس میکرد که چشمانش در حدقه خشک شده و اشک چشمانش یخ زده است. دندانهایش را برهم می فشرد تا از لرزش مداوم جلوگیری کند. دستهایش را در زیر شنل , در پهلو مچاله کرده بود و قبل از هرچیز دلش میخواست تا شمشیر سرد را درون تالاب بیاندازد. نگاهی به شارون انداخت که در سکوت, غرق در فکر به کف قایق خیره شده بود و از سرما درون خود مچاله شده بود. صدای آهسته و متناوب فرو رفتن پارو در آب, سکوت خوفناک تالاب را میشکست. امیلی احساس میکرد تا جانوران زیر آب هر لحظه منتظر غرق شدن مسافران جدید هستند. این را به وضوح میتوانست از دیدن چند اسکلت شناور بر آب احساس کند. استخوان هایی براق و تمیز که حتی یک رشته گوشت بر آنها باقی نمانده بود.
نگاهی به دو فرد دیگر انداخت. نیک با چشمانی تنگ شده, درختان کوتاه اطراف تالاب را زیر نظر داشت و مایکل با نگاه خیره به کف قایق, بی وقفه پارو میزد. نگاهش را به پنج قایق پشت سر انداخت. تعدادی از اسپای ها برای حفاظت, با آنها همراه شده بودند و مابقی, در روز قبل خود را به جزیره رسانده بودند.
تصور امیلی از مکانی که پیش رو داشت, جزیره ای کم تراکم از جمعیت و بیشتر شبیه مکان های تسخیر شده از ارواح بود ولی واقعیت چیز دیگری را نشان میداد. در واقع جزیره قسمتی از کوالی بود که توسط تالاب از وسط جدا شده بود ولی از دو سو به خشکی و کوالی راه داشت و همین مسیر, سوالی را در ذهن امیلی ایجاد کرده بود.
سعی کرد تا از لرزش فکش هنگام صحبت کردن جلوگیری کند و به همین خاطر, با فکی منقبض شده پرسید:
-چرا از خشکی نرفتیم؟ خیلی راحت تر میتونستم برسیم و.... ایمن تر!
و سپس نگاهش را به حاله ی تیره رنگ شناور در زیر آب انداخت. مطمئن بود که شکارچیان آب, هرکدام به تنهایی قادرند تا یک انسان را شکار کنند.
نیک لبه ی شنلش را بالاتر کشید و باعث شد تا صدایش, به سختی به گوش برسد.
-مطمئنا کشده شدن با ماهی های گوشتخوار, خیلی راحت تره! البته اگه میخوای مرگ دردناک تری رو با تارتارین ها تجربه کنی, میتونی مابقی مسیر رو از خشکی بری!
چشم غره ای به نیک رفت و گفت:
-خیلی متشکرم از توضیحتون دوک اسپایک!
شارون نگاهی به اطراف انداخت و بیشتر در خود مچاله شد.
ابرهای تیره, حالا کنار رفته بودند و سطح تالاب از نور هلال نامتقارن ماه براق دیده میشد و به علاوه, دیدن اجسام متحرک زیر آب کمی واضح تر.
امیلی نگاهی به ماه انداخت. آب دهانش را فرو داد و سعی کرد تا به مایکل نگاه نکند. نمیدانست که چهار روز دیگر, با کامل شدن قرص ماه, چه اتفاقی برای مایکل خواهد افتاد ولی مطمن بود که دیگر او و شارون و هر کسی که در نزدیکی مایکل باشد, در امان نخواهند بود.
آخرین ویرایش: